قصه زندگیاش به 45سال پیش گره خورده است. هنوز به دوسالگی پا نگذاشته بود که دوری از پدر بیتابش میکند و مادرش ناگزیر میشود او را برای دیدن پدرش به بیمارستانی ببرد که بر اثر شکستگی پا در آنجا بستری بود.
سوز سرما و غصه نبود پدر، بدنش را طوری ضعیف میکند که هنوز به خانه نرسیده، تبش بیش از 40درجه میشود. مادر چارهای پیشرویش نبود بهجز اینکه طفلش را نزد پزشک درمانگاه ببرد.
پزشک هندی پنیسیلین تجویز میکند. تزریق انجام میشود و تب خیلی زود کم میشود. همهچیز در ظاهر بهخیر میگذرد و نگرانی مادر برطرف میشود تا صبح فردای همانروز که طاهرهخانم ناگهان متوجه میشود فرزندش علیرضا قادر به ایستادن روی پایش نیست!
هرچه تلاش میکند، بینتیجه میماند. دستپاچه و کلافه راهی بیمارستان میشود. این دکتر و آن دکتر میروند. ابتدا میگویند چون پنیسیلین را بدون تست زدهاند، آب ماهیچه پا کامل خشک شده، اما درنهایت مشخص میشود که «بچه به فلج اطفال مبتلا شده است».
آن زمان از بهداشت و واکسیناسیون به مفهوم امروز خبری نبود. طاهرهخانم اصلا نمیدانست فلج اطفال یعنی چی! فکر میکرد اگر دکتر حاذقی پیدا کند، میتواند پسربچهاش را از رنج ناتوانی نجات دهد؛ غافل از اینکه خلاصی از شر این بیماری دیگر امکان نداشت و او ناگزیر شد با واقعیت تلخ «معلولیت» فرزندش روبهرو شود.
اما این حادثه نهتنها پایانی برای زندگی روزمره علیرضا نشد، بلکه از او مردی ساخت که خیلی زود توانست روی پای خودش بایستد و نوجوانی و جوانیاش را از آسیب انزوا و خانهنشینی دور کند!
علیرضا همتآبادی متولد۱۳۵۴ حالا پدر سه فرزند است که عنوان «تنها داور معلول والیبال کشور» را دارد. 12آذر روز جهانی معلولان است. همین بهانهای شد که به خانه همتآبادی در محله پایین خیابان برویم و در جمع گرم خانواده مهربانش گپوگفتی کنیم.
همان شروع صحبت به همسرش، فاطمهخانم، نگاهی میاندازد و میگوید: صفرتاصد امور زندگی در همه این سالها گردن همسرم بوده است، بهطوریکه اگر فاطمهخانم نبود، معلوم نبود چه بلایی سر این زندگی و بچهها میآمد!
آقای همتآبادی به اتفاقاتی که در کودکی پس از عارضهای که برایش رخ داد، اشاره میکند: اوایل که به هیچوجه امکان راهرفتن نداشتم؛ فراتر از آن حتی از اینکه روی پاهایم بایستم هم ناتوان بودم. پدر و مادرم اما هر کجا هر پزشکی که به آنها معرفی میشد، مرا میبردند تا بلکه فرجی شود.
آن زمان در دشتبیاض شهرستان قائن زندگی میکردیم. گناباد، مشهد، گرگان و بارها تهران رفتیم تا نظر مشورتی دکترها را جویا شویم. در این مسیر، پدرم داروندارش را داد تا شاید سلامتی ازدسترفتهام برگردد.
علیآقا سرش را پایین میاندازد و با بغضی که سالها گلویش را فشرده است، قصه کودکیاش را با این عبارت تمام میکند: نشد که نشد!
علیآقا صحبتش را با این تأکید که «دوست نداشتم معلولیت برایم محدودیت شود»، ادامه میدهد: همیشه دنبال این بودم که سدشکن باشم و چندبار هم موفق شدم موانع بزرگ را با سرسختی و تلاش از جلو راهم بردارم! اولینبار در دوران دبیرستان بود. دبیرستان کاشانی میرفتم. برای رشته کشاورزی اجازه نمیدادند افرادی که مشکل جسمی دارند، شرکت کنند.
با وجود اصرار برخی معلمها و دوروبریها، در آزمون مربوط به این رشته شرکت کردم. در میان هشتصد نفری که ثبتنام کرده بودند، قرار بود فقط هشتاد نفر برای دور اول و درنهایت چهل نفر برای مرحله بعد گزینش کنند. من یکی از آن چهل نفر بودم! این قبولی درحالی بود که برای پذیرش یک شرط دیگر هم گذاشته بود، آنهم سهمیه روستایی و شهری بود؛ یعنی 90درصد سهمیه به روستاییها و فقط 10درصد به شهریها اختصاص داشت. سهمیه من هم شهری بود که خوشبختانه در آزمون قبول شدم.
در مصاحبهای که پس از قبولی در مرحله اول، برای گزینش نهایی انجام میشد، مدیر مدرسه خیلی محترمانه و سنجیده به او پیشنهاد میدهد دست از سماجتش بردارد و باتوجهبه وضع فیزیکیاش، از ادامه مسیر انصراف دهد؛ اما علی با اطمینان به گزینه انصراف مدیر پاسخ رد میدهد و میگوید: اگر دیگران با پاهایشان بیل میزنند، من با دستهایم کاری خواهم کرد که نتیجه حتی بهتر شود.
اگر دیگران با پاهایشان بیل میزنند، من با دستهایم کاری خواهم کرد که نتیجه حتی بهتر شود
علی این را هم خطاب به مدیر اضافه میکند که «آقای مهندس، کاری میکنم که از انتخاب من پشیمان نشوید!»
قولی که علی خیلی زود آن را عملی کرد تا آنجاکه بابت افتخارآفرینیاش در ورزش و مسابقات قرآنی، پای مدیرکل آموزشوپرورش خراسان را به مدرسه کاشانی باز کرد.
سدی که علی با اراده آهنین و پشتکارش شکست، برای توانیابان بعد از خودش هم راهگشا بود. بعد از او هم هنرجوهایی بودند که با وجود مشکل جسمی به رشته کشاورزی که علاقه داشتند، راه یافتند.
او چند رشته ورزشی را در همان سالها تجربه کردو والیبالنشسته را بهعنوان رشته ورزشی حرفهایاش انتخاب کرد و ادامه داد.حالا پانزده سال از زمانیکه علیرضا همتآبادی در لباس داور در مسابقات والیبالنشسته سوت میزند و بازیها را قضاوت میکند، میگذرد. او که عنوان «تنها داور معلول والیبال کشور» را یدک میکشد، مدرک داوری درجهیک ایستاده، داوری درجهیک نشسته و داوری درجهیک ساحلی دارد.
همتآبادی در محافل مختلف قرآنی و ویژه مسجد امامهادی(ع) در پایینخیابان قرآن تلاوت میکند.
او معجزه قرآن را در زندگی خودش و بچههایش زیاد دیده است: ترتیلخوانی ماه مبارک رمضان در مسجد بود. تلاوت که تمام شد، یک نفر از طبقه پایین آمد و بیمعطلی گفت «یک سفر کربلا مهمان ما هستی!».
این آقا از کربلا به مشهد کاروان آورده بود. با اینکه حرفش را خیلی جدی نگرفته بودم، فردای همان روز آدرس خانه را گرفته بود و برای گرفتن مدارک مراجعه کرد.
فردای همانروز علیآقا در نهایت ناباوری با اولین پرواز عازم نجف میشود و در این سفر چندین بار توفیق تلاوت قرآن در حرم حضرت علی(ع) و امامحسین(ع) نصیبش میشود. تولیت این حرمها از او تقدیر ویژه میکنند.
رفاقتش با یکی از همکلاسیهایش زمینه ازدواجش را فراهم میکند. خاطرهاش به سال1380 بازمیگردد؛ وقتی که به خانه دوستش رفتوآمد میکرد. خانواده دوستش نجابت و سلامت علی را دیده بودند. با خندهای که صورتش را گشوده است، میگوید: خواستگار که برای فاطمهخانم میآمد، خدا رحمت کند پدرشان را، به من میگفت استخاره بگیر، ببین خوب است یا نه؟! من هم میگفتم چشم، اما در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست!
سرانجام دست تقدیر طوری پیش رفت که فاطمهخانم و علیآقا زندگی مشترکشان را شروع کردند.
ثمره این زندگی اکنون سه فرزند دختر و پسر است که در مدرسه و خانه موفق و زبانزد هستند و این نتیجه صبوری و فداکاری همهجانبه مادری است که سالها رنج معلولیت همسرش را به دوش کشیده است.
خانهای که علیآقا و خانوادهاش در آن زندگی میکنند، خانه سرایداری است. خانهای که بوی مهربانی میدهد. نزدیک به پانزده سال است که همه امور این ساختمان چند طبقه وسرایداری آن را فاطمهخانم انجام میدهد. فاطمهخانم میگوید: در همه این سالها حتی یکبار هم از بهزیستی نیامدند حالواحوالی از ما بپرسند.
بماند که کمترین حمایتی از معلولان با درجه متوسط یا خفیف نمیکنند، درحالیکه امثال همسر من توان انجام هر کاری را ندارند. از علیآقا سراغ دلتنگیهایش را میگیریم و بازهم نشانی گذشته و سالهایی را میدهد که رنجش هنوز بر قلبش نشسته است.
علیآقا میگوید: انگار ماها خارجی بودیم که از کره دیگری به این کشور آمده بودیم. نگاهها و برخوردها دردناکتر بود. زندگی سختی را پشتسر گذاشتیم. خیلیها ادعای رفاقت میکردند، اما کافی بود چندقدمی هممسیر شویم، یا جلوتر میرفتند یا عقبتر که کنارشان نباشی.
همین الان هم فدراسیون انگ این را میزند که «شما مشکل حرکتی دارید!» میگویم اگر هم داشته باشم، مهم این است که کم نیاوردم، اما زیر بار نمیروند. شعارهای بهزیستی هم چیزی بهجز تبلیغات حوالی روز جهانی معلولان نیست. حرف ما این است که «بهنام ما و بهکام مسئول نباشد!»
علیرضا همتآبادی توانیابی است که با وجود همه مشکلات و موانع، مسیر موفقیت را بهخوبی طی کرده، هرچند برایش آورده مالی نداشته است. بااینحال حسرتهایی به دلش مانده که حق مسلم هر انسان آزادی است؛ حق داشتن « زندگی برابر».