کد خبر: ۳۷۴۷
۲۵ آبان ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

کتابخانه‌ شخصی مصطفی سمیعی 10هزارجلد کتاب دارد

اینجا کتاب‌های ادبیات، متون کلاسیک، تاریخ، شعر و اندیشه، باغ کتاب سمیعی‌اند که سال‌ها زمان گذاشته و هزینه کرده است تا 10هزار جلد کتاب را در کنار هم داشته باشد. مهمانان این باغ هم بزرگانی چون دکتر جعفریاحقی و استاد علی دهباشی و استادان دیگر دانشگاه‌ها هستند که حتی برای تحقیقات هم می‌توانند از این فضا بهره‌مند شوند. شاید همیشه به یک اندازه از حقوقش برای تهیه این کتاب‌ها هزینه نکرده باشد اما می‌گوید هیچ‌گاه 100 در 100 درآمدم را صرف خرید کتاب نکرده‌ام چون این را ظلم به خانواده‌ام می‌دانم.

 در این وضعیت کسادی بازار کتاب کشور، کم می‌بینی کسی در تمام زندگی‌اش از کتاب جدا نشده باشد و کتاب مثل رودی در زندگی‌اش جاری باشد. مصطفی سمیعی شهروند محله سرافرازان است و سال‌هاست کتاب بهترین هم‌نشینش است و هر وقت حالش بد باشد کتاب‌ها بهترین پزشک و روان‌شناسش هستند. او که حقوق خوانده و سال‌هاست وکیل شهرداری است، معتقد است کتاب وقتی خوب است که باعث عذاب آدم‌ها نباشد یا برای کتاب، خانواده‌ات و دوستانت فدا نشوند.

کتاب جزو لاینفک زندگی اوست و از سال86 کتاب‌هایش در کتابخانه‌ای وسیع در یک طبقه از خانه‌اش، روی قفسه‌های منظم چیده شده‌اند. اینجا کتاب‌های ادبیات، متون کلاسیک، تاریخ، شعر و اندیشه، باغ کتاب سمیعی‌اند که سال‌ها زمان گذاشته و هزینه کرده است تا 10هزار جلد کتاب را در کنار هم داشته باشد.

 مهمانان این باغ هم بزرگانی چون دکتر جعفریاحقی و استاد علی دهباشی و استادان دیگر دانشگاه‌ها هستند که حتی برای تحقیقات هم می‌توانند از این فضا بهره‌مند شوند. شاید همیشه به یک اندازه از حقوقش برای تهیه این کتاب‌ها هزینه نکرده باشد اما می‌گوید هیچ‌گاه 100 در 100 درآمدم را صرف خرید کتاب نکرده‌ام چون این را ظلم به خانواده‌ام می‌دانم.

 

من کتاب‌باز نیستم؛ کتابدار هستم

آدم بی‌تعارف و بی‌تکلفی است. دکتر و مهندس و این چیزها را به اسم کسی چسباندن در کتش نمی‌رود. معتقد است چهارتا کتاب جمع‌کردن خیلی کار خاصی نیست و برای آدم اعتبار نمی‌‌آورد. می‌گوید نمی‌شود گفت کتاب جمع‌کردن و کتاب‌خواندن، انسان را اخلاقی بار می‌آورد. عالم انسانی، عالم دیگری است و می‌تواند برای هر آدمی باشد؛ می‌خواهد کتابدار باشد یا علایق دیگری داشته باشد.

در ادامه خودش را این‌طور معرفی می‌کند؛ « من متولد سال53 در سبزوار هستم و پدرم فرهنگی بود. از هفت خواهر و برادرم هیچ‌کدام مانند من به کتاب علاقه نداشتند؛ نه اینکه کتاب‌خوان نبودند ولی بخش بزرگی از منزلشان را برای کتاب نمی‌گذاشتند. البته مثل من هم در همین مشهد خودمان کم نیست. کتاب‌بازهای بسیاری در مشهد داریم که کتاب‌های خیلی تاپ و خاص دارند. اما من کتاب‌باز نیستم؛ کتابدار هستم، یعنی علاقه به خواندن کتاب دارم.»

در کتابخانه مدرسه و کتاب‌فروشی‌های سبزوار را از پاشنه درآورده بود. بارها در مسیر برگشت از دبستانش، مدرسه بیهقی، این‌قدر پشت شیشه کتاب‌فروشی‌های سبزوار ایستاده بود و صورتش را به شیشه چسبانده بود که سایه‌اش انعکاس نور را محو کند تا بتواند نام کتاب‌های پشت ویترین را راحت‌تر بخواند و جلد‌هایشان را ببیند.

 او از همان زمان هم شهروند کوچک کتاب‌دوست مدرسه و محله بود. خودش تعریف می‌کند: من همان سال‌ها همه ژول‌ورن‌ها را خوانده بودم. نمی‌دانستم که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم هست. ویترین کتاب‌فروشی‌ها به نظرم قشنگ‌ترین جای شهر بود. پشت ویترین می‌ایستادم و مدت‌ها کتاب‌ها را تماشا می‌کردم. شاید نمی‌توانستم بخرم اما می‌توانستم مدت‌ها از دیدن آن کتاب‌ها لذت ببرم.

و این علاقه راه می‌کشد تا همین حالا، علاقه‌ای که از آن قفسه فلزی کوچک در اتاقش آغاز شد و حالا به دو سالن قفسه با 10هزار جلد کتاب تخصصی در حوزه شعر، ادبیات، تاریخ و متون کلاسیک رسیده است.

«ساداکو و هزار درنای کاغذی» ماجرای کودکی که در بمباران هیروشیما جذام می‌گیرد...، کتابی است که در کودکی‌هایش خوانده و هنوز هم آن را دارد. «داستان راستان» شهید مطهری هم‌نشین مهربان همان سال‌های کودکی‌اش بوده است. خودش تعریف می‌کند معلمانی داشته که در خط کتاب‌خوانی زندگی او تأثیر داشته‌اند؛ «یک معلم ادبیات داشتیم در دوره‌ راهنمایی که در حوزه ادبیات‌کلاسیک خبره بود. 

فامیلش کیانی بود. من را بسیار تشویق می‌کرد که کتاب‌های پروین اعتصامی را بخوانم. بعد از آن در دبیرستان دبیری به نام آقای شریفانی داشتیم که متاسفانه در دوران کرونا فوت کرد که او هم بسیار در علاقه من به ادبیات مؤثر بود. من در دبیرستان عشقم ادبیات بود و در درس‌های دیگر لنگ می‌زدم. تصورم این بود که آن خزعبلات قرار است به چه کار زندگی‌ام بیاید!»

 

جمع‌آوری کتاب‌های درسی از زمان دارالفنون تا انقلاب 

دستش سمت دیوار روبه‌رویی در میانه کتاب‌های کتابخانه نشانه می‌رود، روی یک تابلو؛ عکسی قدیمی از یک کلاس درس که وسط آن تابلو است و چیزهایی در آن نوشته شده است؛ «آن عکس یکی از کلاس‌های درس پدرم در دوره سپاه‌دانشی‌اش در روستاهای سبزوار است کنار تقدیر‌نامه من برای تهیه یک مجموعه.

مجموعه‌ای از کتاب‌های درسی ایران از زمان تأسیس دارالفنون تا زمان انقلاب که من در همان سه سال خدمتم درمرکز پژوهش‌های آستان قدس رضوی آن را گردآوری کردم و از آن فقط یکی در کشور هست. یک سال بعد از آن هم در بخش نسخه‌های خطی بودم تا اینکه آزمون وکالت دادم و وکیل شهرداری شدم. همان سال‌ها هم با وجود مشغله‌های وکالت، علاقه‌ام به کتاب بیشتر می‌شد. وکالت دستم را بازتر کرد و از آنجای زندگی به اندازه توان خودم توانستم بیشتر به عشقم کتاب برسم.»

قرار است با جمع کردن این کتاب‌ها چه اتفاقی بیفتد؟

تأثیر کتاب برای سمیعی فراتر از یک هم‌نشین مهربان یا یک دوست خوب است، حالا تمدد اعصاب هم برایش با کتاب است. انگار کتاب پزشک و روان‌شناسش است، می‌گوید: وقتی خیلی اعصابم به‌هم ریخته می‌شود باید بروم پردیس کتاب یا پیش آقای واعظی یا آقای غفوری که کتاب فروش هستند. حتی شده کتابی بخرم تا بتوانم خودم را آرام کنم. آدمیزادیم دیگر؛ گاهی چیزهایی در ذهنمان می چرخد.

صحبت‌های درونی آقای کتابدار هم شنیدنی است؛ «گاهی با خودم می‌گویم این کتاب‌ها را جمع کرده‌ای که چه!؟ بعد به خودم جواب می‌دهم، قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ چه بشود؟ بعد حافظ را برمی‌دارم و می‌خوانم. بعد سعدی را می‌خوانم و می‌گویم همین است دیگر!

 قرار است چه بشود! قرار است از یک غزل حافظ لذت ببرم! نمی‌خواهم که عالم را کن‌فیکون کنم. قرار نیست که چهارتا کتاب جمع کرده‌ام، طلبکار خدا و خلق خدا باشم. همین که یک دوست از استادان تماس بگیرد و فلان کتاب را بخواهد و من داشته باشم و دراختیارش بگذارم یا در مجازی معنی یک کلمه را در دهخدا بخواهند و من در کسری از ثانیه آن را پیدا کنم برایم کافی است.»

 

کتاب در زندگی ما ایرانی‌ها نقشی ندارد

«دروغ نگویم، چهار سفر خارجی رفته‌ام. دوبارش نمایشگاه کتاب فرانکفورت بوده. اگر سفر خارجی هم رفته‌ام، به عشق کتاب بوده. به کشور‌های دیگر که می‌روی، تازه می‌بینی چقدر در زمینه کتاب‌خوانی عقبیم! کتاب در زندگی ما‌ها نقشی ندارد. به هر کشوری که نگاه کنی کتاب هست و پررنگ ‌هم هست.

 اما در کشور ما این تصور هست که کتاب را فقط باید ادبیاتی‌ها و متخصصان این رشته‌ها بخوانند. در صورتی که کتاب را باید همه افراد یک جامعه بخوانند. چرا از کتاب موراکامی ۲میلیون تیراژ چاپ می‌شود و پزشک، وکیل، مهندس، بازاری و همه افراد خواننده کتاب‌های او هستند؟ اگر شما کتاب بخوانید؛ منظورم همین کتاب‌های ادبیاتی است؛ چه ادبیات کلاسیک و چه داستان‌های جدید؛ در رانندگی، آشپزی، زندگی، کارمندی، پزشکی و در هر شغلی که باشید تأثیر دارد.»

کتابخانه باید وسط باغ وکیل‌آباد باشد و کوهسنگی

می‌گوید: ما در فرهنگ چاپ هم عقبیم. وقتی کتاب‌های حاضر را که با برخی چاپ‌های قدیم کتاب‌ها در کشورمان مقایسه می‌کنم یا حتی با کتاب‌هایی که در کشور‌های دیگر است، کاملا مشهود است که چاپ ما نسبت به گذشته هم پسرفت داشته است چه برسد به صنعت چاپ در کشورهای دیگر. 

ما دومین شهر مطرح کشور هستیم اما اینجا یک باغ کتاب ندارد. ساختمان کتابخانه درست می‌کنیم و فکر می‌کنیم از آن باید فرهنگ و هنر بجوشد. به پیر، به پیغمبر این‌طوری نیست. همین کتابخانه میدان هشتصد (میدان هشتم شهریور)را ببینید. کتابخانه‌ای که اصلا استقبال نمی‌شود و اصلا کتابخانه نیست. 

کتابخانه آستان قدس را داریم که برای رفتن به آن باید از ترافیک و دود و دم شهر رد شوی. وقتی هم که وارد آن فضا می‌شوی از هر طرف صدایی می‌آید. محیط کتابخانه باید جایی باشد وسط باغ وکیل‌آباد یا کوهسنگی یا جاهایی که کانون‌های فرهنگی هستند. بیشتر کانون‌های فرهنگی در کنار پارک‌ها هستند، همان سیاست باید برای کتابخانه‌ها هم باشد.

 

گشتی در باغ کتاب آقای سمیعی

اینجا دو سالن است و یک پستو که همه دیوارهایش تا بالا قفسه‌های کتاب است. او از سمت چپ در ورودی سالن اول کتاب‌ها را که با قانون خاصی در کنار هم چیده شده‌اند را معرفی می‌کند و بعد هم می‌رود سراغ سالن دوم و کمد کتاب‌های نفیس و پستوی کتاب‌های خاص‌تر. 

قرار است به اتفاق گشتی در باغ کتاب آقای سمیعی بزنیم، او همین‌طور که کتاب‌ها را نشانمان می‌دهد از مفهوم‌ کتابداری هم می‌گوید: از در ورودی که وارد می‌شوی از سمت چپ، قفسه‌ها راجع‌به فردوسی و شاهنامه است، بعد مثنوی، دیوان شمس و کتاب‌های مولاناست. قفسه بعدی کتاب‌های حافظ است. 

این قفسه درباره سعدی است. من کتاب‌های سعدی را زیاد ندارم، درکل درباره سعدی هم زیاد کار نشده است. معتقدم او خیلی بیشتر از حافظ به درد ما می‌خورد. ولی حافظ چون بیان زبان حال ماست و به‌ویژه در این چهل، پنجاه سال خواستیم شاید از طریق آن درددل کنیم بیشتر مطرح است. این‌ها کتاب‌های عطار است و کتاب‌های شفیعی کدکنی. اینجا به لطف آقای دکترعبدالغفور‌ آرزو و دوستان افغانستانی کتاب‌های بیدل، شاعر بزرگ سبک هندی است.

 اینجا کتاب‌های تصوف، عرفان و این‌هاست و یک مقدار فلسفه. بعد می‌رسیم به کتاب‌های زرین‌کوب، کتاب‌های جمال‌زاده، باستانی پاریزی، محمود دولت‌آبادی قفسه بعدی رمان‌ها و داستان‌های ایرانی است. پشت همان قفسه هم کتاب‌های روان‌شناسی و تاریخ علم و نقد فرهنگ و این‌طور چیزهاست. 

اینجا کتاب‌های حوزه دین، تفسیر قرآن، تاریخ اسلام و این‌طور مباحث هست. اینجا هم کتاب‌های تاریخ ایران است. تعدادی سفرنامه جمع کرده‌ام که سفرنامه‌های خوبی هستند. اینجا همه یادنامه است. یادنامه‌‌ها بیشتر کارهای آقای علی دهباشی است . اینجا رمان‌های خارجی است. اینجا هم قفسه شعر نو و معاصر است. 

این قسمت تمام دیوان‌های قدیمی و دیوان‌های کلاسیک است و شاعرانی که به سبک شعرهای قدیمی و جدید شعر می‌گفتند هم هستند مثل یغما، عماد و... اینجا تاریخ ادبیات و تذکره‌ها می‌آید و بعد این قفسه کتاب‌های حقوقی است که مربوط به شغلم هست. این‌ها هم کلیات است و از لغت‌نامه‌ها تا فرهنگ‌ها و... همین جا قرار گرفته است.

 قفسه آن‌طرف یک‌سری مجموعه‌هایی را خریده‌ام که مجموعه ایران‌شناسی و متون بنگاه نشر و ترجمه است که مجموعه خیلی کمیاب و نایابی است. این سمت هم در حوزه فلسفه سیاسی و تاریخ فلسفه غرب و این‌طور چیزهاست. اینجا هم باز متون نثر قدیم که چاپ شده است.

 

کمدی برای کتاب‌های نفیس

معتقد است بیشتر کتابدار است تا کتاب‌باز، اما کمدی دارد که برخی کتاب‌های نفیس را در آن نگهداری می‌کند؛ کتاب‌هایی مانند امیرکبیر پیش از مصادره، سری کتاب‌های صادق هدایت، گلستان سعدی، کلیات نفیسی از سعدی، آثار آقای فرشچیان، شاهنامه‌ شاه‌طهماسب چاپ فرهنگستان هنر و کتابی از ابراهیم پورداوود که در سال۱۹۲۷ یعنی حدود ۹۰سال پیش در بمبئی به مجله‌ «شفق» تقدیم کرده است؛ «این مجموعه که اینجا جمع کرده‌ام مجموعه کتاب‌بازی من است. کتاب‌هایی که شاید از آن‌ها فقط یک نسخه باشد و یا هر جایی نتوان آن‌ها را پیدا کرد. کتابی که دستخط مؤلف را دارد یا چاپ اول آن کتاب است.»

 

جایی شبیه بنیاد موقوفات افشار

معتقد است این کتابخانه اصلا با برنامه به وجود نیامده که بخواهد با برنامه پیش رود و در ادامه می‌گوید: من فقط اگر پول دستم بیاید و تقی به توقی بخورد که حداقل‌های زندگی برای خانواده فراهم باشد، می‌خواهم جایی را درست کنم در سه یا چهار طبقه. جایی شبیه بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار که مثلاً دانشجوهای دوره دکترا و محققان بتوانند بیایند و میز تحقیق داشته باشند و از این کتاب‌ها استفاده کنند.

 اما اینکه چقدر می‌تواند این مسئله اتفاق بیفتد بستگی دارد به روزگار و بازی‌های آن. اما این کتابخانه‌ای که درست شده است، در وهله اول متعلق به همسرم، مریم مهراد است که کتاب‌خوان قهاری است و در سطح ممتازی خوش‌نویسی می‌کند و کتاب‌هایی برای تخصص او دارم و برای فرزندم سروش که شاهنامه‌خوان خردسرای فردوسی است و به این کتاب‌ها بسیار علاقه دارد. قرار است اینجا برای ارتقای روحی و معنوی خودم و خانواده‌ام باشد. 

از اینکه دوستانم به اینجا بیایند و ناهار و شام دور هم باشیم و نیم‌ساعتی هم بخواهند در کتابخانه باشند لذت می‌برم. اگر توانستم جایی را داشته باشم که دست چند نفر را هم بگیرم خیلی خوب است و نشد هم ادعایی ندارم. اگر این کتابخانه باعث دوری من و اعضای خانواده‌ام و باعث عذاب آن‌ها یا مردم باشد، هیچ ارزشی ندارد. این کتاب‌ها زمانی ارزش دارند که در خدمت آدم‌ها باشند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44