«یادم میآید وقتی هفتهشت سالم بود، در حیاط خانهمان تئاتر یوسف و زلیخا اجرا شد. خانه سیصدمتریمان پر شده بود و حتی پشتبام همسایهها هم مردم جمع شده بودند. هنوز هم صحنهها و نورپردازیهای عجیب آن را یادم میآید. حالا اما بهجای آن خانه بزرگ و آدمهایش هتل و مهمانسرا ساختهاند.»
اینها را جعفر منسوبآستانه میگوید؛ کسی که خاطرات کودکیاش لابهلای کوچهپسکوچههای طبرسی هنوز زنده است. او یکی از پاهایش را در جنگ جا گذاشته و حالا بهسبب ۲۸سال خادمی گنبدخشتی، شده است صندوقچه اسرار و تاریخ سالهای ۱۳۳۰ به بعد. اولش کمحرف است و نمیداند از کجا شروع کند.
جستهوگریخته از خودش و کوچه حمام حاجرستم میگوید؛ از اینکه گنبدخشتی چطور توسعه یافت و مردم شهرهای مختلف آنجا را به چه نامی میشناسند. بعد به روزهای جنگ و جبههاش میپردازد که بدجوری او را هوایی کرده است.
به بهانه 45سالهشدن ثبت ملی گنبدخشتی که اردیبهشت سال1356 تاریخ خوردهاست، چند ساعتی نشستیم پای همین خاطرات و گپوگفت با او که قدیم مشهد را خوب توصیف میکند. سرداب گنبدخشتی را هنوز خشتبهخشت به یاد میآورد و سالهای دور گذشته را مرور میکند.
جعفر منسوب را هنوز هم پیرهای طبرسی به یاد دارند؛ بازاری فعالی که خانه پدریاش در کوچه حمام حاجرستم بود. خودش هم شروع میکند به گفتن از گذشته و بعد از تاریخ تولدش در سال1332 از این کوچه و حمام حاجرستم میگوید؛ حمامی که این روزها نیست. چون در طرح بهسازی اطراف حرم مطهر قربانی نوسازی شد.
او که از سال1350 بعد از سالها زیارت و رفتوآمد به گنبدخشتی بخشی از کار را در این آرامگاه بهدست گرفته است، با گریزی به همان روزها میگوید: گنبد خشتی به نام امامزاده سیدمحمد غیاثالدین است. او از فرزندان و نسل هفدهم امام موسیبنجعفر(ع) است. پیش از انقلاب اسلامی، گنبدخشتی زیر نظر متولی اداره میشد.
در گنبد خشتی یک قبر بیشتر نبود، اما در سرداب آن قبر دیگری بود که نوشتههایش پاک شده بود و کسی نمیدانست این قبر کیست
پس از انقلاب متولی آنجا حذف شد و بهصورت هیئتامنایی از طرف اداره کل اوقاف و امور خیریه اداره میشود. من را هم چون از معتمدان اصناف طبرسی بودم، جزو هیئتامنا انتخاب کردند. 24سال آنجا عضو هیئتامنا و خادم بودم. 28ساله بودم که به گنبد خشتی رفتم.
حاجآقا منسوب ادامه میدهد: در گنبد خشتی یک قبر بیشتر نبود، اما در سرداب آن قبر دیگری بود که نوشتههایش پاک شده بود و کسی نمیدانست این قبر کیست. در تاریخ خود گنبدخشتی هم چیزی درباره این قبر گفته نشده است. با این حال، سنگ قبر خود گنبد خشتی که خیلی نفیس و باارزش است، سنگ سیاهی است که روی آن نوشتهها و آیات حک شده است.
حاجآقا منسوب میان سخنانش یادش میآید که بگوید: موضوع جالب درباره امامزاده سیدمحمد، نامهای گوناگونی است که مردم شهرهای مختلف با آنها او را میشناسند. تبریزیها به او «کاسبآقا» میگفتند. ترکها که به مشهد میرسیدند، میپرسیدند کاسبآقا کجاست؟ کاسبآقا به معنی آدم فقیر است. شمالیها به او میگفتند «فقیربرار». اینها از قدیم میدیدند که امامزاده از لحاظ مالی در وضعیت خوبی قرار ندارد و این نامها را به او میدادند. اما مشهدیها میگفتند «آقا نونماستی».
[۱۵۵۳]
او آقا نونماستی را هم به نذری که در گنبدخشتی جاری است، ربط میدهد و میگوید: نذر جالب نان و ماست در این امامزاده تاریخ سیصدساله دارد. در گنبدخشتی هر چهارشنبه نذری نانوماست توزیع میشود. چهارشنبهها مراسمی از ساعت ۳بعدازظهر تا اذان مغرب برگزار میشود و بعد از خواندن دعای توسل و زیارت عاشورا، نانوماست به مردم داده میشود. البته این نانوماست را خود مردم تهیه میکنند و در این سالها هم پولش را میدهند و بهصورت بهداشتی در بستهبندی تهیه میشود.
او درباره چرایی برقراری چنین نذری اینطور میگوید: در قدیم معمولا برنج و تنوع غذایی مانند امروز نبوده است و نذر مردم هم ساده بوده و نانوماست از آن زمان تاکنون ادامه یافته است. هرکسی میخواست نانوماست نذر کند، پولش را در صندوق میانداخت و ما هم آن را تهیه میکردیم. بعضی اوقات تعداد مردمی که در گنبدخشتی حاضر میشدند تا به برنامه چهارشنبهها برسند، به دویست نفر هم میرسید.
این خادم قدیمی امامزاده سیدمحمد بیان میکند: پیشتر گنبد خشتی ضریح نداشت و بعدها که پول جمع کردیم، ضریحی چوبی برایش درست کردیم. یکی از طراحان هنرمند آن را با ظرافت و زوایای دقیق ساخت. بعد از هفتهشت سال ضریح فلزی نصب کردیم. در سال1380 با هزینه 10میلیون تومان ساخت ضریح را به طراحی اصفهانی سفارش دادیم و ضریح قبلی را به بقعه امامزاده روستایی در جاده کلات دادیم.
زمانی که ما امامزاده را تحویل گرفتیم، سالی 70هزار تومان درآمد داشت، اما گنبدخشتی به بازسازی زیادی نیاز داشت
او در سال1386 از کارش استعفا کرد و هیئتامنای دیگری کار را به دست گرفت. به گفته حاجآقا منسوب، آنها با فعالیتهایشان توانستند حریم امامزاده را گسترش دهند: زمانی که ما امامزاده را تحویل گرفتیم، سالی 70هزار تومان درآمد داشت، اما گنبدخشتی به بازسازی زیادی نیاز داشت.
وقتی مردم میدیدند تغییرات زیادی در گنبدخشتی روی میدهد، نذرهایشان را بیشتر میکردند. زمانی که مکان امامزاده را تحویل هیئتامنای جدید دادیم، درآمدی حدود 120تومان در سال داشت، اما حالا با هیئتامنای جدید درآمد خیلی افزایش یافته و به میلیارد رسیده است. هم فضا بزرگتر شده است و هم جمعیت بیشتری به آنجا میآید.
«سرمولات» اصطلاح دیگری است که حاجآقا منسوب از آن نام میبرد. به گفته او در گذشته برخیها سر شیشههای نوشابه را که باز میکردند با تختهسنگ یا چکش آن را صاف کرده و با آن بازیهای مختلفی میکردند. کلمه «سرمولات» هم از همینجا آمده و یعنی سر شیشه لیموناد!
حاجآقا در ادامه میگوید: آن زمان همراه دیگر بچهها با این سرمولات بازی میکردیم. آنها را روی هم میچیدیم و با سنگ میزدیم و هرکسی تعداد بیشتری میانداخت زمین، برنده بود. بازیهای دیگری هم با این سرمولات انجام میدادیم، اما سرمولات گاهی نقش پول را برای برخی داشت!
همینجاست که او از دکتر شیخ یاد میکند و به روزهای بیماریاش در کودکی میرود: وقتی بچه بودیم و مریض میشدیم، مادرمان ما را پیش دکترشیخ در تهپلمحله میبرد. او خیلی مردمی بود. زمانی که به مطبش میرفتیم، میدیدیم که برخی مردم بهجای پول، همین سرمولاتها را در صندوق میانداختند.
ویزیت دکتر پنج ریال بود، اما بازهم کسی نرخ تعیین نمیکرد. بعضی مردم بیبضاعت هم با انداختن سرمولات در صندوق، آبرویشان را حفظ میکردند. فقط دوسه داروخانه هم میتوانستند دستخط دکتر را بخوانند.
او دو ماه هم در جبهه بوده و در این مدت اتفاقات ریز و درشتی دیده و دربارهاش میگوید: در جبهه میشد خدا را و امدادهای غیبی را دید؛ اینکه جاهایی خدا آدمها را لب خط در امان نگه میداشت و جاهایی هم آدمها پشت خط شهید میشدند. فضای جبهه خیلی دوستداشتنی بود؛ از بس فداکاری و ایثارگری میدیدیم.
از اهواز اعزام شدیم به ایذه و شلمچه. در عملیات کربلای4 شرکت کردیم. چند روز پس از این عملیات ناموفق، در عملیات کربلای5 شرکت کردم. آنجا مسئول آمبولانس بودم
حاجآقا منسوب سال1365 که سپاه محمد رسولالله(ص) فراخوان داد، به جنگ میرود و از طریق لشکر5 نصر به جبهه اعزام میشود، میگوید:از اهواز اعزام شدیم به ایذه و شلمچه. در عملیات کربلای4 شرکت کردیم. چند روز پس از این عملیات ناموفق، در عملیات کربلای5 شرکت کردم. آنجا مسئول آمبولانس بودم و مجروحان را حمل میکردیم. یازده آمبولانس زیر نظر من بود. دو روز مانده بود به آخر عملیات، مجروح شدم.
او درباره ماجرای مجروحشدنش میگوید: همکارم گفت پنج آمبولانس را به محور ببر و همانجا بمان تا بیایم دنبالت. وقتی وارد محور شدیم، دیدیم همه منتظر آمبولانس بودهاند. مجروحان را یکییکی حمل کردیم و پنج آمبولانس پر شد و فرستادیم.
من همانجا منتظر بودم تا همکارم بیاید که یکهو پنج متر به آنطرفتر پرت شدم. وقتی بلند شدم، دیدم یک پایم قطع شده بود و یک پای دیگرم مجروحیت جدی داشت. یکی از همسنگریها شانههای مرا گرفت و کشید کنار خاکریز. چون فاصلهمان با دشمن فقط پانصد متر بود.
پس از این اتفاق چون بیمارستانها پر بود، او را به بیمارستان رشت بردند و یک ماه آنجا بستری بود. پس از آنکه به مشهد منتقل شد، در بیمارستان قائم(عج) سهچهار ماه بستری شد. حاجآقا منسوب بهعلت مجروحیت پاهایش دیگر نتوانست به جبهه برگردد و دوباره برگشت سر کار اولش؛ یعنی خادمی گنبدخشتی.