روی شیشه یک مغازه قدیمی در امام رضای 8 که قابهای خالی درهای آهنی سفید رنگش با شیشههای صاف و ساده قدیمی پر شده است کاغذی سفید با خط درشت خودنمایی میکند. ویلچر صلواتی! با یک شماره تلفن. مغازه کوچک مملو است از انبوه اجناسی که صاحب مغازه میانشان گم است. در زاویه سمت چپ بالای قفسهها عکس پیرمردی خودنمایی میکند و در زاویه سمت راست پشت یخچال سایه پیرمردی که خودش رفته است ولی رسمش، نامش و احترامش همچنان باقی است.
محسن پرچمی، صاحب مغازه است که سعی دارد نام نیک پدر را بر سر زبانها بیندازد و با در اختیار گذاشتن ویلچر صلواتی دعای خیر زائران امام رضا را بدرقه راه آخرت پدرش کند. او خادم الرضایی است که نوع خدمتش با دیگران فرق دارد. مأموریتش نه لباس مخصوص دارد و نه وقت معین. هر ساعتی که بگویی او کار راه انداز زائران است.
میگوید: پدرم 85 ساله بود که فوت کرد. این آخریها برایش یک ویلچر خریده بودیم تا راه خانه تا حرم را طی کند. هنوز روپا بود و چند باری بیشتر روی آن ننشست که عمرش به سر آمد و به رحمت خدا رفت. ویلچرش گوشه حیاط خانه مانده بود و نمیدانستیم با آن چه کنیم. یک روز به ذهنم رسید اینجا زائران زیادی هستند که به ویلچر نیاز دارند.
با خودم گفتم چه خوب است که برای پدرم خدابیامرزی درست کنم. روی یک کاغذ نوشتم ویلچر صلواتی
زائرانی که خودشان پای رفتن به حرم را ندارند. از طرفی آستان قدس از دم در حرم به زائران ویلچر میدهد. با خودم گفتم چه خوب است که برای پدرم خدابیامرزی درست کنم. روی یک کاغذ نوشتم ویلچر صلواتی و روی پنجره مغازه چسباندم. از همان روز کسانی که ویلچر میخواهند با شماره من تماس میگیرند تا برای چند ساعتی ویلچر بگیرند.
با همان ویلچر پدر شروع میکند و بعد از آن یکی دیگر هم میخرند. 2ویلچر دیگر را هم از هتلهای اطراف میآورند. یکی را آقا معلم همسایه بعد از فوت فرزند معلولش اهدا میکند. کم کم ویلچرها به 8 میرسد و گوشه حیاط پدری پرچمی میشود محل رفت و آمد ویلچرهایی که زائررسان حرم آقا هستند.
میگوید: وقتی کسی ویلچر اهدا میکند بهش میگویم اول از همه اگر پولش را بگیری خیلی خوشحالتر میشوم. دوم اینکه اگر این را به مسافر بدهم و نیاورد دلت چرکی نباشد. یک کارت شناسایی تنها دریافتی پرچمی از زائران است. کارت شناسایی که گاهی هم گرهگشای بازگشت ویلچرها نیست. تا الان دو تا از ویلچرها را باز پس ندادهاند ولی او گلهای ندارد.
معتقد است کسانی که ویلچر را پس نمیدهند بار روی دوش او را سبکتر میکنند. غصهاش را نخورده و نمیخورد. به جایش دعاهای بسیاری همراه اوست. کسانی که در ازای چند ساعت برخورداری از راحتی لحظه به لحظه و از ته دل او را دعا و به روح پدر مرحومش فاتحهای خیرات میکنند.
میگوید: از خدا میخواهم که لحظهای مرا به حال خود وا نگذارد. اینها همه لطف خداست. اگر امام رضا نخواهد هیچ قدمی نمیتوانم برای زائرش بردارم. او خواسته تا من توانستهام.
پرچمی که از قدیمیهای محله پل رومی است و همه او را میشناسند، میگوید: ما دوچرخهساز بودیم. پدرم در خیابان امام رضا جنب کوچه چهنو دوچرخهسازی داشت. پدر بزرگم هم کارش همین بود. میتوانم ویلچرها را خودم تعمیر کنم. گاهی هم آنها را به تعمیرکاری میدهم که چون میداند برای چه کاری آنها را استفاده میکنم خیلی با ما راه میآید.
با 3خواهر و 5 برادرش برای پدر خیرات میکنند. میگوید: ما خواهر و برادرها دور هم جمع میشویم و یک قرآن شب جمعه برای پدر میخوانیم. خودمان غذا میپزیم و خودمان هم توزیع میکنیم. دیگ و پایه کنار حیاط خانه را نشانمان میدهد. بساطی که به نیت پدر برپا میکنند و از برنج تا خورشتش را خودشان پاک میکنند و میپزند.معتقد است این راه پدر است که پیشروی اوست و چون او اهل کار نیک بوده است حالا میتواند در این مسیر قدم بگذارد.