اینکه میگویند سردار سلیمانی در دلها نفوذ کرده است، بیراه نیست. اینکه روز تشییع پیکرش خیابانهای مشهد در فشردهترین حالت ممکن قرار میگیرد، باورنکردنی نیست. کسی که در یک جبهه با بیرحمترین دشمن میجنگد و دستش را کوتاه میکند و در طرفی دیگر مهربانی و عطوفت برای ایرانیها به یادگار میگذارد، حتما میشود سردار دلها.
کسی که حالا از خودش در ذرهذره خاک وطن و در نقطهنقطه دلهای مردم یادگاری بهجا گذاشته است، به این زودیها از یاد نمیرود. این را میتوان در 2سال گذشته و از لابهلای صحبتهای شهروندان مشهدی فهمید؛ کسانی که آدمهای عادی این شهر و دیار بودهاند، اما جوری به سردار دلها گره خوردهاند که هیچوقت دوست ندارند این گره باز شود. در ادامه خاطرات مشهدیها از سردارسلیمانی را مرور میکنیم.
موضوعی که باعث شد فیلم سینمایی «23 نفر» از همان ابتدا در کانون توجه قرار بگیرد، حضور سردارقاسم سلیمانی در روز اول فیلمبرداری در پشتصحنه این فیلم است. عکسهای این دیدار گرم و صمیمی بهسرعت در رسانهها دستبهدست شد و در گوشه یکی از همین عکسهای گروهی سجاد محمدزاده، نوجوان هجدهساله محله چمن که از اعضای فعال مسجد شجره محله چهنو است، هم دیده شد. او نقش محمود رعیتنژاد را در کنار ۲۲بازیگر نوجوان دیگر در این فیلم بازی میکند.
محمدزاده روز اول فیلمبرداری را بهترین روز همه آن 4ماه میداند: حاجقاسم سلیمانی نقش پررنگی در داستان واقعی این فیلم داشت و فرماندهی تیپ ثارالله کرمان را که نوجوانان کرمانی آن را تشکیل میدادند، برعهده داشت. به همین دلیل شهیدسلیمانی روز اول فیلمبرداری همراه با همان ۲۳نفر سر صحنه آمد.
من آن روزها شناخت زیادی از سردار نداشتم، اما برخورد او آنقدر گرم و صمیمی بود که حس میکردم سالهاست او را میشناسم. با همه بچهها خوشوبش میکرد و دست میداد و روبوسی میکرد. به من که رسید، به لهجه مشهدی رو به بچهها پرسید: «ای بِچه کجایه؟» یکی از بچهها با خنده گفت: «بچه مِشد.» همه زدند زیر خنده. او هم نگاهی به چفیه روی شانهام انداخت و شانههایم را بوسید.
آن روز سردارسلیمانی کنار ما بچهها ناهار خورد و همه آن ساعتها به خوشوبش و خنده و شوخی گذشت. من بعدها شخصیت ایشان را شناختم. فهمیدم که چه نقش پررنگی در پیروزی جنگ تحمیلی داشته است. به نظر من اسم این فیلم باید ۲۴نفر میبود؛ ۲۴نفری که نفر اصلی آنها بیشک شهیدقاسم سلیمانی بود.
علی ضیغمی، شهروند ساکن محله جاهدشهر در منطقه12 مشهد، خادم حرم مطهری رضوی بوده که سردارسلیمانی را در ورودی حرم دیده و از او این خاطره را نقل کرده است: من ورود صادق لاریجانی رئیس سابق قوهقضائیه، محمدجواد ظریف وزیر سابق امورخارجه، آیتا... علویگرگانی از مراجع تقلید و حجتالاسلاموالمسلمین قرائتی را شاهد بودهام، اما در این میان خاطره دیدار سردارسلیمانی در حرم مطهر امام رضا(ع) فراموشنشدنی است.
در زمان اوج جنگ با گروه تکفیری داعش در سوریه، خیلی دوست داشتم که با سردارسلیمانی ملاقاتی داشته باشم. اتفاقا در یکی از همان شبها که دربان ورودی بابالجواد(ع) در خیابان امام رضا(ع) بودم، درحال بازرسی بدنی یکی از زائران بودم که ناخودآگاه چشمم به صورت زائر در حال بازرسی افتاد، خیلی سریع چهره سردارقاسم سلیمانی را شناختم و بلافاصله بابت بازرسی بدنی معذرتخواهی کردم.
سردارسلیمانی نیز با خوشرویی جوابم را اینگونه داد: «شما مأمور هستید و باید وظیفهتان را درست انجام بدهید. خوشبهحالتان! توفیق خدمت در بارگاه رضوی نصیب هرکسی نمیشود، قدرش را بدانید.» بعد از گفتن این جمله، با چندنفر از سرداران سپاه که همراه وی آمده بودند، از ایست بازرسی عبور کرد و وارد حرم مطهر شد.
یکی دیگر از خاطرات جالب و ماندگار شهروندان مشهدی از سردارسلیمانی مربوط به سینا فتحی پانزدهساله، قاری برتر کشور و ساکن محله سیدی است. او از شهیدسلیمانی هدیهای گرفته که به نظر خودش ارزشمندترین جایگاه را به دست آورده است.
این نوجوان پانزدهساله، سال1397 در ایام شهادت حضرت زهرا(س) همراه چند قاری حرم امام رضا(ع) به کرمان رفت و در چند مراسم مذهبی شرکت کرد. به گفته خودش در آخرین برنامه، شهید سردارسلیمانی هم حضور داشت: وقتی به محل مراسم رسیدیم، شهید سردارسلیمانی را در ورودی حسینیه دیدم که به مهمانان خوشامد میگفت.
در ابتدای مراسم مجری بهعنوان اولین قاری نام من را صدا زد و سوره حمد، چند آیه از سوره بقره و در آخر سوره حج را تلاوت کردم. قرائتم که تمام شد، مجری برنامه از من خواست در جای خودم منتظر سردارسلیمانی بمانم. شهید از آخر سالن با چشمانی نمناک آمد و من را در آغوش گرفت. سردارسلیمانی آنجا به من گفت «عبدالباسط ایران، خیلی قشنگ قرآن میخوانی!» و سپس انگشتر عقیقی را که در دست داشت، به من هدیه داد.
پدرش در گروه جنگهای نامنظم شهیدچمران بود و خودش نیز در دوران دفاعمقدس همرزم سردارقاآنی و شهیدشوشتری. بعد از جنگ نیز توفیق چند دیدار با سردارسلیمانی را داشته است.
محمدعلی منصوریان، روحانیای که بعد از مراسم چهلمش به خانه برگشته است و حالا در خیابان بهمن زندگی میکند، از سردار سلیمانی این خاطره را روایت کرده است: در زابل بهمدت یک سال مسئول عقیدتی سپاه بودم. آن زمان سردارسلیمانی فرمانده لشکر41 ثارا... بود. بعد از یکی از عملیاتها، یکی از روستاها شهیدان زیادی تقدیم کرده بود و بنا شد سردارسلیمانی برای خاکسپاریشان بیاید.
من مشغول نوشتن پرده خوشامد بودم که یکدفعه دیدم سردار بالای سرم ایستاده است. پرسید چه میکنی؟ گفتم برای شما خیرمقدم مینویسم. گفت بده من و خودش بسیار سریع و زیبا بقیهاش را نوشت. نهتنها اخلاق، بلکه خطش هم خوب و زیبا بود.
«رسالت هنرمند این است که هنر را به حوزه عمومی بیاورد. من هم نخواستم داخل خانه فقط برای دل خودم نقاشی بکشم. هنرم را به محلهام آوردم و حالا حس بهتری دارم. حالا صدای مردم و تأیید و تشویق یا انتقادشان همان موسیقیای است که این روزها میشنوم و از آن لذت میبرم.
اینکه یک زبالهگرد گونیبهپشت کنار دیوار میایستد و نظرش را میگوید، اینکه یک کودک نظرش جلب میشود و چهره روی دیوار را میشناسد و با ذوق میگوید سردارسلیمانی؛ اینها برای من خیلی ارزش دارد.» اینها صحبتهای سکینه سجادی 26ساله است که با اینکه بینایی دودرصدی دارد، در اردیبهشت امسال توانست نقاشی شهیدسلیمانی را روی یکی از دیوارهای شهرک شهیدرجایی بکشد.