شهدای روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را باید از مظلوم ترین شهدای تاریخ انقلاب دانست. این شهدا به دلیل شرایط و فضای خبری خاص آن روزها و از طرف دیگر به علت بروز اتفاقات و حوادث سلسله وار ماه های پایانی پیروزی انقلاب اسلامی، چندان مورد توجه قرار نگرفتند و حتی نامشان در صفحات تاریخ انقلاب مقدس ایران ثبت نشده است.
شهدای حمله 29 آبان 1357 دژخیمان پهلوی به حرم مطهر رضوی و سرباز شهید محسن مباشر کاشانی نیز از این دسته هستند. در این میان هستند قهرمانانی چون محمدعلی حنایی که شجاعانه در مقابل ظلم پهلوی ایستادگی کردند و به شهادت رسیدند اما آن گونه که بایدوشاید موردتوجه قرار نگرفتند و نامشان در صفحات تاریخ انقلاب اسلامی مشهد گم شد.
پای صحبت های دکتر جعفر حنایی، پسر این شهید انقلاب، نشستیم تا در چهل و سومین سالگرد شهادت این مرد بزرگ، از او یادی کرده باشیم.
پدر من آن گونه که مادربزرگم برایم تعریف می کرد، از کودکی ویژگی های منحصربه فردی داشت که در هم سن وسالانش کمتر دیده می شد. او از نظر محبت به پدر و مادر واقعا مثال زدنی بود. کمک به هم نوعان خودش را هیچ وقت فراموش نمی کرد.
خاطرم هست که همیشه دنبال رفع اختلاف بین آشنایان و همسایگان بود، چه ازطریق صحبت با طرفین، چه با برگزاری مجلس. در مسائل دینی هم بسیار مقید بود و از همان سنین کودکی، ما را به خواندن نماز اول وقت تشویق می کرد.
موضوعی که از همه بیشتر برای پدرم مهم بود، رعایت حقوق مردم و حلال و حرام بود و اگر از اجناس مغازه عطاری اش در کوچه بازار بزرگ استفاده می کردیم، دیگر حق نداشتیم دوباره آن را برای فروش، در مغازه بگذاریم.
هم زمان با قیام سال 1342 امام خمینی(ره) در قم، مسیر برای رسیدن به یک جامعه اسلامی روشن شد و چون مسائل دینی برای پدرم اهمیت فراوانی داشت و به اسلامی بودن قیام حضرت امام (ره) پی برده بود، از همان سال 42 وارد فعالیت های انقلابی شد و حتی در غائله 15 خرداد 1342 در مشهد، مصدوم و مجروح شده بود و از همان سال، مخفیانه و به شیوه های مختلف از قبیل شرکت در جلسات آیات عظام و پخش کردن اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) و رساله ایشان، فعالیت خود را ادامه می داد.
با رونق گرفتن انقلاب در سال 1357 فعالیت های پدرم هم شدت بیشتری گرفت و مداوم در راهپیمایی ها شرکت می کرد تا اینکه در یکی از همین راهپیمایی ها به شهادت رسید.
صبح های دهه اول محرم سال 1357 در منزل آیت الله قمی، مراسم روضه ای برگزار می شد .معمولا اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) نیز در آنجا توزیع می شد. روز دوم محرم که مصادف بود با یکشنبه، 12 آذر 1357، پدرم صبح در روضه منزل آیت الله قمی شرکت می کند و ساعت 10 و 30 دقیقه که مراسم عزاداری تمام می شود، به منزل مادربزرگم که در نزدیکی منزل آیت الله قمی بوده است، می رود و خودش را برای نماز جماعت ظهر حرممطهر رضوی آماده می کند.
آن زمان من هشت ساله بودم و معمولا همراه پدرم در بیشتر راهپیمایی ها حضور داشتم. در آن روز یادم است که من و مادرم، برخورد کوتاهی با ایشان در خانه مادربزرگم داشتیم و بعدها مادرم تعریف می کرد که آن روز پدرم گفته است: «جعفر را با خودت ببر؛ بهتر است در تظاهرات امروز حضور نداشته باشد.» گویی به پدرم الهام شده بود که قرار است آن روز به شهادت برسد.
در چهارراه دانش فعلی و پارک شهر پیشین، مردم با گروهی از نظامیان و تانک ها مواجه می شوند که راه را سد کرده بودند
هم زمان با خاتمه نماز جمعه ظهر حرم مطهر رضوی، تظاهرات بزرگ 12 آذر 1357 مشهد از حرم مطهر به طرف پنجراه پایین خیابان و سپس به سمت خیابان هفده شهریور آغاز می شود که در چهارراه دانش فعلی و پارک شهر پیشین، مردم با گروهی از نظامیان و تانک ها مواجه می شوند که راه را سد کرده بودند.
بین آن ها و راهپیمایان درگیری شکل می گیرد و مردم شروع به سردادن شعارهای انقلابی می کنند که در این میان، سرهنگ معین طباطبایی، فرمانده نظامیان، دستور شلیک به سوی مردم را به سربازان می دهد. یکی از سربازان حاضر در آن درگیری، از تیراندازی به سمت مردم سر باز می زند که معین طباطبایی با اسلحه خود، او را به شهادت می رساند.
آن گونه که برایمان تعریف کردند، مشاهده این صحنه موجب ناراحتی پدرم می شود و به سرهنگ معین طباطبایی اعتراض می کند که چرا آن جوان را به شهادت رسانده است. هم زمان با صحبت های پدرم، طباطبایی اقدام به تیراندازی به سمت او می کند که پدرم به کوچه های خیابان دانش شرقی پناه می برد، اما دو گلوله اسلحه ژ 3 به سرش اصابت می کند و باعث می شود بیش از نیمی از مغزش متلاشی شود و به شهادت برسد.
مردمی که در راهپیمایی حضور داشتند، با مشاهده صحنه شهادت پدرم بسیار برانگیخته می شوند و نظامیان و یگان زرهی که در چهارراه دانش حضور داشته اند، به سرعت متواری می شوند و مردم، جنازه را روی دست بلند می کنند و با سردادن شعارهای مهیج به طرف خیابان تهران حرکت می کنند و راهی منزل آیت ا ... قمی می شوند.
از آنجا جنازه پدرم را به منزل آیت ا... سیدعبدا ... شیرازی می برند و تا شب در منزل ایشان نگهداری می کنند تا اینکه ساعت 20 همان شب، جنازه شهید حنایی را برای مراسم تدفین به بهشت رضا می برند که خود داستانی دارد.
به دلیل نزدیکی منزل ما به محل درگیری و تیراندازی، صدای گلوله ها را می شنیدیم و همین باعث نگرانی ما شده بود؛ چون پدر معمولا هرجا که می رفتند، ساعت 2 بعدازظهر در منزل بودند؛ همین تأخیر صورت گرفته، نگرانی ما را بیشتر کرد. برادرم که خودش در تظاهرات حضور داشت، از روی انگشتر پدرم توانسته بود ایشان را شناسایی کند. حدود ساعت 3 بعدازظهر برادرم به منزل آمد و برای اینکه شرایط را برای گفتن خبر شهادت آماده کند، ابتدا گفت: «بابا مجروح شده است.»
گفتن همین جمله، مادرم را منقلب کرد و وقتی پرسیدند که او را کجا برده اند، برادرم پاسخ داد: «نمی دانم؛ فقط ایشان را از معرکه خارج کردند.» هم زمان با شنیدن این خبر، مادرم به بیمارستان امام رضا (ع) و قائم رفتند تا شاید بتوانند خبری از پدرم به دست بیاورند، درحالی که پدر شهید شده بودند و بعدا این خبر را به مادرم دادند.
ساعت 20 پیکر شهید حنایی را از منزل آیت ا... شیرازی به بهشت رضا بردند و شبانه مراسم تدفین را انجام دادند تا نیروهای رژیم پهلوی نتوانند مزاحمتی ایجاد کنند. خاطرم هست که جمعیتی بالغ بر 5 هزار نفر برای تشییع جنازه و دفن، در آن شب سرد و بارانی آمده بودند و در پایان مراسم، در جاده بهشت رضا ترافیک شده بود. شاید سن وسال دارهای مشهد، آن روز را به خاطر بیاورند.
فضای حزن انگیزی بود و درحالی که مردم گرد پیکر پدرم حلقه زده بودند، مادرم به تأسی از حضرت زینب (س) گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.»
شبانه، غسل و کفن به سرعت انجام گرفت و جنازه را به میان جمعیت آوردند و چون شرایط پیکر پدرم نامساعد بود، اجازه ندادند که مادرم و من که سن کمی داشتم، چهره ایشان را برای آخرین بار ببینیم.
فضای حزن انگیزی بود و درحالی که مردم گرد پیکر پدرم حلقه زده بودند، مادرم به تأسی از حضرت زینب (س) گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.» و خطاب به پدرم گفت: «ثواب شهادت تنها برای تو نیست، بلکه من هم در این ثواب، شریک هستم.»
تقریبا 12 شب بود که تدفین پیکر شهید حنایی به پایان رسید. با آنکه حکومت نظامی اعلام شده بود، به دلیل قضایایی که رخ داده بود، جرئت تعرض به خانواده ما و مردمی که ما را همراهی می کردند، نداشتند.
تا قبل از شهادت پدرم، فعالیت های انقلابی در مشهد به گستردگی شهرهای دیگر چون تهران و قم نبود و سامان دهی مناسبی نداشت، اما شهادت پدر من، موتور محرکی شد برای فعالیت های انقلابی در مشهد و زمینه ساز انسجام مردم برای غلبه بر اختناق موجود در دوره پهلوی، به طوری که تا زمان پیروزی انقلاب، شاهد راهپیمایی های ادامه دار در مشهد بودیم.
یادم نمی رود که بعد از شهادت ایشان، منزل ما به یکی از پایگاه های انقلاب تبدیل شد و مردم هر روز مقابل منزل ما تجمع می کردند و اعلامیه های امام(ره) را می خواندند ولی نیروهای رژیم جرئت تعرض به مردم را نداشتند؛ زیرا هنوز آتش خشم آن ها از شهادت مظلومانه شهید حنایی فروکش نکرده بود و من شنیدم که حضرت آیت ا... خامنه ای و آیت ا ... طبسی و سایر علما در مراسم ختم پدرم حضور داشتند.
حتی یکی از عکاسان مشهد تعریف می کرد چند هزار عکس از شهید حنایی را چاپ و در میان مردم توزیع کرده است و من خودم شاهد بودم که سرتاسر بازار بزرگ مشهد، عکس پدرم را داشتند.
تا جایی که من اطلاع داشتم و برخی عنوان می کردند، عکس پدر من به سازمان ملل هم رسیده بود و با استناد به همان عکس به وضع بد حقوق بشر در ایران می پرداختند و می گفتند که رژیم شاه، مردی را با هشت فرزند به طرز فجیعی کشته و مغزش را متلاشی کرده است.
همه این جریانات و البته روشنگری ها و سخنرانی های حضرت آیت ا... خامنه ای و آیت ا ... طبسی و شهید هاشمی نژاد، سبب روشن شدن موتور انقلاب در مشهد شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان محاکمه عوامل و ایادی رژیم پهلوی، یکی از افرادی که تحت تعقیب نیروهای انقلاب قرار گرفت، سرهنگ حسین معین طباطبایی بود.
پس از جست وجوهای بسیار، دی ماه 1358 معین طباطبایی درحالی که نام خود را تغییر داده بود، در مخفیگاهش دستگیر شد؛ البته به غیراز کشتن شهید حنایی، یک قتل در تربت جام و کشتن آن سرباز بی گناه روی تانک هم از جرم هایی بود که به وی تفهیم شده بود، ولی آن طور که بازگو می کردند، طباطبایی از پذیرش آن ها خودداری می کرده است.
به غیراز کشتن شهید حنایی، یک قتل در تربت جام و کشتن آن سرباز بی گناه روی تانک هم از جرم هایی بود که به وی تفهیم شده بود
چندماه بعد از دستگیری و بازجویی، دادگاه عمومی وی در سالن مهران مشهد برگزار شد و به دلیل شناخته شده بودن شهید حنایی در میان مردم مشهد و فراموش نشدن صحنه شهادت ایشان در اذهان عمومی، سالن مهران در روز محاکمه معین طباطبایی، مملو از جمعیت شد و حتی بیرون از سالن هم جمعیت زیادی ایستاده بودند.
آن روز من به عنوان فرزند شهید حنایی، نوشته ای را که از قبل آماده کرده بودم، برای جمعیت خواندم و همه جمعیت حاضر شروع به گریه کردند و علیه معین طباطبایی شعار دادند. بعد از یک یا دو جلسه محاکمه، سرهنگ معین طباطبایی با حکم مرحوم فردوسی پور که قاضی شرعِ وقت مشهد بود، به اعدام محکوم شد.
خانواده حنایی، شهید دیگری هم تقدیم اسلام کرده است؛ شهیدی از جنس حاجیان حج خونین سال 66. دکتر جعفر حنایی، فرزند این بانوی شهید، درباره مادرش می گوید: مادر من هم مثل همسر شهیدش، همان روحیات انقلابی و دینی را داشت. او پیوسته توصیه می کرد که حفظ انقلاب و نظام بر ما واجب است و در بیشتر راهپیمایی هایی که برگزار می شد، حضور داشت. سال 1366 مادرم به حج واجب مشرف شد.
دو سه روز از حضور حاجیان در مکه نگذشته بود که مراسم برائت از مشرکان انجام گرفت. هم اتاقی های ایشان برای ما تعریف می کردند که مادرم در هتل، غسل انجام دادند و به دیگران هم توصیه کردند که در این مراسم شرکت کنند.
با اینکه حال عمومی ایشان مناسب نبود و از نظر قلبی مشکل داشتند، در مراسم برائت از مشرکان شرکت کردند؛ زیرا وظیفه خودشان می دانستند و معتقد بودند که این مراسم، جزئی از حج است.
بعد از کشتار حاجیان در حج آن سال، از مادرم کاملا بی خبر بودیم و ایشان جزو مفقودان بود تا اینکه بعد از یک هفته، پیکرش را در یکی از سردخانه های مکه پیدا کردیم، درحالی که آثار گازگرفتگی و کبودی های ناشی از ضرب و شتم روی بدنش مشهود بود.
بر اساس گفت وگوهایی که با شاهدان عینی شهادت محمدعلی حنایی صورت گرفته، در تظاهرات آذر 1357، درگیری مجددی میان مردم و نیروهای نظامی به وجود نیامده است و بر پایه دستور فرماندار نظامی، نظامیان هیچ واکنشی نشان ندادند، اما این آخرین حرکت و تجمع اعتراضی مردم مشهد در واکنش به شهادت شهید حنایی نبوده است؛ زیرا آن گونه که در اسناد و کتاب «تقویم تاریخ خراسان از مشروطیت تا انقلاب اسلامی»، نوشته غلامرضا جلالی ذکر شده است،
روز 23 آذر هم همایشی برای گرامیداشت این شهید برگزار می شود و جمعیتی 40 هزارنفری از مردم انقلابی مشهد، پس از تجمع در مدرسه علمیه نواب به سمت بهشت رضا حرکت می کنند و پس از زیارت قبر شهید محمدعلی حنایی به فریمان می روند که این تجمع، با سخنرانی حجت الاسلام موسوی خراسانی به پایان می رسد.