خاطرم هست وقتی خردسال بودم و چشمم به میلهای راستقامت کورههای آجرپزی میافتاد مهمترین سوالم این بود: چه کسانی اینها را ساختهاند؟ و دنبالهاش جستجوگریهای بیشتری میآمد. اینکه کارگران خردسال این کورهها از دامان کدام مادران جدا شدهاند که اینجا میدانِ اجباری بازیشان شده است؟ پدران کدام روستاهای مجاور به اینجا آمدهاند تا سلامتیشان را با اندک دستمزد کارگری طاق بزنند؟ کدام نانآوران از داغی این کورهها بر سر سفرهشان نان بردهاند تا شکم چند سر عائلهشان را سیر کنند؟ بناهای پُردل و جرئت این ساختمانها چه کسانی بودند که سهم روزیشان را از سفره ابرها چیدهاند؟
هنوز هم جواب این سوالهایم را نگرفتهام. حتی وقتی جرثقیلها را میبینم و این نگارهها را کنار قول بزرگترها میگذارم، دقایقی مبهوت میشوم که بهراستی مردمان سالهای دور، این نماد سرافرازی را چگونه ساختهاند که اینگونه یادآور اصالت از دست رفته شهرمان شده است؟
ملات ماندگار خشتبهخشت این سازههای طویل را چطور فراهم آوردهاند که با این کهولت سن، به برجهای تازهساز این عصر مدرن دهنکجی میکنند؟ معمار طرح اولیه این عظمت کیست که حالا ردِ پایش در شهر محو شده است؟ تزئینات میلهای باریکاندامِ والا چه شکلی است که از سایهسارشان دیده نمیشود؟ آجرچینیهای مدور این سازهها، هنر معماری کدام شهر ایران بوده است که توانسته از گزند باد و باران و برف در امان بمانند؟ به نظر من به مدد این میلها بوده است که خاک رُس، این جواهر پودر شده زندگی کارگران کورههای آجرپزی، گداخته و پخته میشده است.
میلهای افراشتۀ آجرپزی، پارهخطهای عمودی هستند که از قاعدۀ چند محله مشهد سر برداشتهاند! این تعریفِ کمابیش ریاضیوار و هویتی است از دودکشهایی که هنوز قدوقامتشان را در بوستان بهشت یا همان گلشور قدیم، نبوت، میرزا کوچک خان، جاده سیمان و برخی دیگر از محلات شهر میبینیم.
دنیادیدههای اطرافمان تعریف میکنند در کوران هوا که سطح آجرها زودتر از مغزشان خشک میشده است، پوست دستانِ کارگرها در کورههای آجرپزی سخت تَرک برمیداشته است. کارگران این کورهها درجه حرارتی را میدیدند که همزمان با پخته شدن گِل مجاور اجاقهایشان، داغِ دل پُر آرزوی آنها را تازهتر میکرده است.
معیشتی که دست و دلِ صاحبش را در خاک فرو میبُرد تا خشت روی خشت چیده شود و دیوار خانههای این شهر بالا برود. اتکای کارگرها برای دوام در این دنیای ظواهر باید به قدوبالای دودکشهای کورههای آجرپزی میبود چراکه هنوز هم میتوانند نماد ایستادگی باشند. این کارگران اگر روی شغلشان استوار نمیماندند، آتشدانی که هر روز با آن سروکار داشتند، خاکستردانی برای آمال و آرزوهای بلندشان میشد. مثل ساکنان گودال فخار که این روزها در پستی همان زمینی افتادهاند که عمری خاکش را آجر کردهاند. شاغلان دیروز کورهای که زندگیشان شبیه کارتنخوابهای امروز آنجاست.
میل همتآباد، جای مردانی با عزم قوی بوده است؛ آنان که رادمنشیشان را گِلی کردند و در قالبهای آجر ریختهاند و خشتخشت روی هم گذاشتهاند تا سرپناه مردم شوند. این میلهای سر به فلک کشیده معجزه استواری در شهر مشهد است.
این آجریِ بلندِ محلههای یاد شده، جای ردوبدل کردن جریان هوا بوده است، اما گاهی هم جای دود کردن خواستههای ریزودرشتی بوده که تا بخواهند سر به آسمان بسایند در ارتفاع حدود 60متری دودکشها ناپدید میشدند. هرچه میلها سرافراز ماندهاند، مردان زحمتکش اطرافش قد خمیدهاند تا روزگارشان بچرخد.
بوستان بهشت در منطقه4 مشهد میزبان یکی از این دودکشهاست. گرچه از بروبیای کوره آجرپزی آن زمان، امروز فقط شکوه میلش به جاست که میزبان چشمهای هاجوواج، از پشت شیشههای خودروهاست. دیدگانی که ذهنشان را به فلسفه خاک و خشت و بلندای دودکشها مشغول میکنند.
اما مشهد تجربه زمین لرزههایی را هم دارد که به جانش افتادهاند و بایستی کاری کرد که خاک بیشتری، پای این میلها را در بَر بگیرد. عین اقدامی که میل آجرپزی بوستان بهشت را میراثی ماندنیتر کرد. کاش زودتر بشود تدبیر کرد تا معدود نمادهای سربهفلک کشیده کورههای آجرپزی بیشتر در کنارمان بمانند. هم کاری کرد که سرزمین سابقِ پختن آجرها، جای گداختن روزگار آدمها نشود. خدا نخواهد خاک میلهای ریخته دفنگاه مردمی شود که زلزلهای دنبالشان میکند و جان آنها و میلها را با هم میگیرد.