
کرمهای پاکسازی پوست، مرطوبکننده، حالتدهندههای مو، سشوار، اتو، دکلره و...؛ نه در و دیوار آرایشگاه با جاهای دیگر فرق دارد و نه مواد و لوازمی که روی میز و قفسهها چیده شده است.
آنچه «قیچیطلایی» در محله عباسآباد را از همصنفانش متمایز میکند، جملهای است که پشت شیشه مغازه درج شده است؛ اینکه اصلاح مو در این آرایشگاه برای نیازمندان، رایگان و درِ آن به روی طردشدههای اجتماعی باز است.
حال آدمهای تنگدست و سختیکشیده را کسی میفهمد که خودش تلخی سختی را چشیده باشد؛ کسی مثل محمد هنرورنژاد، جوان بیستوچهارسالهای که هنوز رنگ دنیا را ندیده، از نعمت پدر محروم شد؛ «از بچگیام همینقدر بگویم که مادرم من را باردار بود که پدرم فوت کرد. من دنیا را با یتیمی شروع کردم و نفهمیدم داشتن بابا چه حس و حالی دارد. کنار بابابزرگم بزرگ شدم، در یک زندگی روستایی که باصفا بود؛ در کریمآباد، جایی حوالی مارشک.»
اینها را میگوید و به مرد فیروزهایپوشی که با موهای بلند و نامرتب وارد آرایشگاه شده است، خوشامد میگوید. پاکبان، دغدغه نرخ اصلاح موی سرش را دارد و محمد بدون گفتن مبلغ، با لبخند و گویش مشهدی صرفا از او میخواهد که موهایش را در روشویی گوشه آرایشگاه بشوید و آماده اصلاح شود. سپس با گفتن «موهای آقا با شما» از یکی از شاگردهایش، میخواهد کار مشتری را تقبل کند.
چند لحظه بعد، صدای ویزویز ماشین اصلاح بلند میشود. این نخستین فرصت امروز برای رقمخوردن کاری خیر در آرایشگاه قیچیطلایی است.
آغاز آشناییاش با حرفه آرایشگری به سالهای دور برمیگردد، به وقتی که بیشتر همسنوسالهایش مشغول بازی بودند؛ «دوازدهساله بودم که شروع کردم به یادگرفتن. استادم که در دو سال، آرایشگری سنتی و نکات اولیه کار را یادم داد، سختگیر بود. مزرعه داشت و گاهگداری از من که شاگرد آرایشگاهش بودم، در زمینهای کشاورزیاش هم کار میکشید.
هنوز وقتی به مزارع سیسآباد میروم، یاد خوبیها و بدیهای آن روزها میافتم. اگر نیمساعت دیر میرسیدم سرکار، نیمساعت من را پشت درِ مغازه نگه میداشت. کاری هم به زمستان و تابستانش نداشت. این تجربهها باعث شده است که به شاگردهایم سخت نگیرم و با آنها رفیق باشم.»
مکث میکند و ادامه میدهد: میشود از کلمه شاگرد استفاده نکنم؟! رابطه ما که استاد و شاگردی نیست. هنرجو یا همکار؛ بله، اینها بهتر است.
خوبی مدرسه شبانهروزی که محمد پساز پایان دوره دوم ابتدایی به آنجا فرستاده شد، این بود که دانشآموزانش یتیم و همدرد بودند. شاید نیکاندیشی امروز او برای اصلاح رایگان نیازمندان، ثمره نیت خیری است که مرحوم عبدالله رضوی بهعنوان واقف مدرسه، در دل داشته است.
کارآفرین امروز محله عباسآباد از واقفی که هرگز او را ندیده است با احترام و قدرشناسی یاد میکند؛ همچنین از حرفهآموزیهای جانبی در این مدرسه که از او، فردی کارآزموده ساخت؛ «پیرایش یکی از دورههایی بود که در دبیرستانمان برگزار میشد. من آنجا موهای همکلاسیها، معلمان، کارکنان مدرسه و باغبانهای فضای سبز بزرگ دبیرستان را اصلاح میکردم. دیگر دستم حسابی راه افتاده بود.»
اوقات فراغت اگر بهمعنای وقتگذرانی باشد، صاحب آرایشگاه قیچی طلایی، هیچگاه، وقت فراغتی برای تلفکردن نداشته است.
آخر هفتهها که دبیرستان تعطیل بود و نیز سه ماه تابستان، برای محمد فرصتی طلایی بود تا با تمرین مدلهای بهروز، به تجربه کاریاش اضافه کند. سال۹۸ وقتی دیپلمش را گرفت، سرجمع دسترنجی که در این سالها ذرهذره روی هم گذاشته بود، شده بود ۲۱میلیونتومان.
اگر نیمساعت دیر میرسیدم سرکار، نیمساعت من را پشت درِ مغازه نگه میداشت
او از حرفهایبودن چیزی کم نداشت و وقتش رسیده بود تا با این سرمایه، کسبوکارش را در همین چاردیواری استیجاری، برپا کند؛ «عباسآباد را انتخاب کردم، چون دوسالی را در یکی از آرایشگاههایش کار کرده بودم و اهالی من را میشناختند.
شروع کار، ساده نبود. کرایه مغازهام بود برجی ۵۰۰هزارتومان درحالی که اصلاح موی سر، ۱۵هزار تومان بود. برای جذب مشتری، میگرفتم ۱۰هزارتومان. یعنی باید پنجاهمشتری برایم میآمد تا بتوانم کرایه مغازه را جور کنم. سعی کردم هزینههایم حداقل باشد، چون نمیخواستم کم بیاورم و از کسی کمک بگیرم.»
نگاهی به دوروبر مغازهاش میاندازد و میگوید: اوایل اینجا اینقدر لوکس نبود. عقلم میگفت اهل بلندپروازیهایی که بعضی جوانها دارند، نباشم. این روشویی، نورپردازیها و وسایل را نداشتم. کمکم از کار پول به دست میآوردم و خرج کار میکردم.
در این پنج سال کار مداوم، پیشهکردن صبر و قناعت با چاشنی یادگیری مدلهای جدید و استفاده درست از فضای مجازی، مشتریان قیچی طلایی را به روزانه سی تا پنجاهنفر و تعداد دنبالکنندههای صفحه کاریاش در اینستاگرام را به بیش از ۸ هزار نفر رسانده است؛ با پستهایی که بازدید برخی از آنها میلیونی است.
به این موفقیتهای کاری باید حضور چهار همکار ثابت در آرایشگاه را هم اضافه کرد؛ کسانی که به قول محمد، صفرکیلومتر بودند و همهشان اینجا کاربلد شدهاند. اینها البته، سوای آن چندنفری هستند که بعد از یادگیری فوت و فن آرایشگری، مستقل شدهاند و حالا هر کدام در گوشهای از شهر و استان، مغازه آرایشگری دارند.
آنطورکه شهروند محله عباسآباد میگوید، شلوغشدن دنیای مجازی و واقعیاش از لایک و فالوور و مشتریهای متعدد، باعث نشد گذشتهاش را فراموش کند و به آدمهای اطرافش بیتفاوت شود. این توجه، جرقه کار خیری بود که از هشتماه پیش، آن را اجرایی کرد.
«بارها پیش میآمد که مشتری میآمد، نرخ اصلاح مو را میپرسید و راهش را میکشید و میرفت. گاهی میدیدم پسربچههایی را که دوست داشتند بیایند داخل و موهایشان را اصلاح کنند، اما پدر یا مادرشان هر جور بود سعی میکردند بچه را منصرف کنند. از سر و وضع و حالتشان میفهمیدم که دردشان نداری است و آنقدر خرج واجب دارند که کوتاهکردن مو، جزو اولویتهایشان نیست.»
دیدن صحنههایی که صاحب آرایشگاه قیچی طلایی تعریف میکند با چاشنی یک استدلال ساده، باعث شد که به اصلاح رایگان موی نیازمندان روی بیاورد؛ «دیدم که میتوانم هنرم را برای کسانی که وضع مالی خوبی ندارند، رایگان ارائه کنم. پس آگهی اصلاح رایگان موی نیازمندان را پشت شیشه چسباندم و خدا هم شروع کرد به جبران.»
روزانه بهصورت میانگین پنج نیازمند به این آرایشگاه در محله عباسآباد میآیند و از خدمت اصلاح رایگان استفاده میکنند.
محمد میگوید از مشتری هیچ سؤالی که دال بر کنجکاوی در زندگی شخصی و وضعیت مالی او باشد، پرسیده نمیشود و صرف اینکه نخواهد هزینهای پرداخت کند، برای او و همکارانش کافی است.
کارتنخوابها، ضایعاتجمعکنها و دیگرانی که به واسطه سر و وضعشان، از ورود به بسیاری از واحدهای صنفی، منع میشوند نیز در این آرایشگاه با روی باز و البته، رعایت الزامات بهداشتی، پذیرفته میشوند.
محمد، بازخورد سایر مشتریان نسبتبه حضور طردشدههای اجتماعی در آرایشگاه را مثبت، بیان میکند و ادامه میدهد: سوای انرژیای که از اهالی میگیرم، لطف مضاعفی که خدا در حقم میکند، مطمئنم کرده است به درستبودن این حرکت. از وقتی که این آگهی را چسباندهام، آنقدر مشتریهایم زیاد شدهاند که یک صندلی دیگر را هم برای اصلاح مو اضافه کردهام.
نه اینکه نتواند هنر و تجربهاش را به محلهای اعیاننشین ببرد، اما حال صاحب آرایشگاه قیچی طلایی، اینجا خوب است. میگوید: من با اهالی این محله و حال و هوایشان صفا میکنم. بروم جای دیگر که چه؟ تمام چیزهایی که میخواهم اینجا هست؛ اعتبار بین اهالی، مشتریهای فراوان و فرصت انجام کار خیر.
«مهمان ما باش!» محمد به پاکبانی که با رضایت، به موهای پیرایششدهاش در آینه نگاه میکند، این را میگوید. مرد با اصرار خود، مبلغی را به دلخواه کارت میکشد و میرود. نرخی که او پرداخت کرده، از دستمزد مصوب آرایشگر کمتر است، اما صاحب آرایشگاه بعد از رفتن مشتری میگوید که طوری نیست، چون به لطف خدایی که از کودکی تا امروز هوایش را داشته است، ایمان دارد.
علی سارانی، متولد ۱۳۸۶، همکار
پرسیدم: «شاگرد نمیخواهید؟» جواب داد: «چراکه نه!» آن روز رفته بودم از سر کوچه میوه بخرم که اتفاقی چشمم افتاد به آرایشگاه قیچی طلایی. به دلم افتاد از جوانی که بعدا فهمیدم اسمش محمد است، بپرسم شاگرد میخواهد یا نه. ده روزی بود که از گرگان به مشهد آمده بودم و بیکار میگشتم برای خودم. سخت میگذشت، چون به بیکاری عادت نداشتم. از هشتسالگی تا الان که هفدهسالهام، همیشه کار کردهام؛ کشاورزی، گچکاری، کار در رستوران و خلاصه هر کاری که از دستم برمیآمد.
از وقتی که این آگهی را چسباندهام، آنقدر مشتریهایم زیاد شدهاند که یک صندلی برای اصلاح مو اضافه کردهام
از روزی که محمد گفت «چرا که نه» تا الان میشود هشتماه و ما هشتماه است که دوست و همکار شدهایم. زندگیمان طور عجیبی شبیه هم است. برای همین، حرف هم را خوب میفهمیم. من هم مثل او پدرم را به یاد ندارم. نوزاد بودم که فوت کرد و من با مادربزرگم بزرگ شدم.
مثل محمد از بچگی، درس خواندم و کار کردم. مادربزرگ که از دنیا رفت، آمدم مشهد و خدا، شغل آرایشگری را سر راهم گذاشت. محمد دو هفته اول، میگفت خوب نگاه کن تا یاد بگیری. بعد قیچی و ماشین اصلاح را داد دستم. ایرادهای کارم را میگرفت، بدون کجخلقی. سهماهی هست که میتوانم بدون کمکش، کار مشتری را راه بیندازم.
میخواهم اگر روزی آرایشگاه مستقلی راه بیندازم، بشوم یکی مثل محمد و با همه خوب تا کنم و فرقی نکند مشتری باشد یا شاگرد، پولدار باشد یا فقیر. یک برگه هم میچسبانم پشت شیشه مغازهام و روی آن مینویسم: اصلاح رایگان برای نیازمندان.
محمود خدیوی، مدیر باشگاه مانا* شهرداری مشهد
میخواهم به ماجرای محمد، سوای کار خیر و ارزشمندی که برای نیازمندان انجام میدهد، نگاه کنم. اگر آدمها را براساس نقش اجتماعیشان، به منفی یک، صفر و مثبت یک تقسیم کنیم، محمد جزو مثبت یکیهاست.
او یک کارآفرین جوان است که خود ازطریق نظام استاد شاگردی رشد کرده و امروز با آموزش مهارتش به نوجوانها و جوانهای دیگر، دارد باری را از روی دوش جامعه برمیدارد و افرادی را توانمند میکند.
محمد را مقایسه کنید با انبوه دانشآموختگان بیکار و بیمهارتی که خروجی عملی نظام آموزشی ما هستند؛ نظامی که از سال۱۳۷۲ با حذف درس طرحکاد، عملا تیشه به ریشه نظام استادشاگردی زد و در سالهای بعد با منع بهکارگیری نیروی انسانی کمتر از هجدهسال در مشاغل، این رویه غلط تشدید شد؛ بدون اینکه عرصهای برای عَرضه عُرضه نوجوانان، تدبیر کند.
هرچند نوجوان امروز میدانی واقعی و ساختارمند برای شناخت علایق، ارائه توانمندیها، آزمون و خطا و رشد ندارد، در همین شهر صاحبان هزاران تجربه موفق مثل محمد هستند که با حرکت در مسیری متفاوت از رویه رایج، علاقهشان را پیدا کرده، اهدافشان را فهمیده، مسیر رسیدن به آنها را به درستی چیده و به خروجیهای خوب رسیدهاند.
*مانا مخفف «مهارتهای اجتماعی نوجوان امروز»
* این گزارش یکشنبه ۱۷ فروردینماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.