
عبدالحسین و امیر روزیشان را از دل سنگ درمیآورند
انگشتر فيروزه را كه ميچرخانم در انگشتم، آبي آسمان است كه در دستم جابهجا ميشوم؛ وانيكاد ميخوانم در دلم كه خاطره تسبيح فيروزه مادربزرگ مينشيند در خاطرم و حديث امام صادق(ع) كه پدربزرگ ميخواند: « هر كه انگشتر فيروزه در دست كند فقير نميشود».
پدربزرگ از عقيق هم ميگفت: « دو ركعت نماز با انگشتر عقيق بهتر است از هزار ركعت كه با آن نباشد .» و اين گفتهاي بود از پيامبر(ص). پدربزرگ كه اين را ميگفت، مادربزرگ لبخندي ميزد و انگشتر عقيقش را در انگشت ميچرخاند. سنگها، سنگها، سنگها، چه خاطرهها كه دارند سنگها...
از میان شلوغی محله طلاب مشهد، خودمان را به خیابان میثم تمار میرسانیم؛ به چهارراه کوچکی که دکانهای متعدد جواهرسازی را گرد هم آورده است. جواهرسازهای اینجا همه از طبقه متوسط جامعه هستند، هنر اینها به دلیل حالوروز جامعه، گاه به حاشیه رفته است. در اینجا از هر هنری، شمهای یافت میشود، از نقرهکاری و قلمزنی و مخرجکاری تا سنگتراشی و حکاکی بر روی سنگ. از میان این همه هنر و هنرمند، به سراغ دو همسایه، دو رفیق، میرویم، عبدالحسین حسینزاده و امیر واحدیان. هر دو کیمیاگر سنگهای کمیاب، یکی فیروزهتراش و دیگری عقیقتراش؛ میشکنند دل سنگهای سخت را و نرم میکنند دل آدمها را به برق نگینهای صیقلخوردهشان.
فیروزه به فیروزهتراش نمیدهند
عبدالحسین حسینزاده در آستانه چهلسالگی، دست میبرد به آبی سنگهای فیروزهای. سال ۶۹ وقتی هفده سال بیشتر نداشتهاست سراغ اینکار آمده؛ هفتهشت سال را شاگردی حاجاکبر مظفریان میکند در بازار رضا؛ بعدها روی پای خودش میایستد و حالا هم یکیدو سال است آمده بردست حاجآقای محصل که این هنر بر زمین نماند؛ حالا اینجا در دکان آقای محصل، چند نفری از هنرمندان را در تراشدادن سنگهای سخت، راهنمایی و همراهی میکند. هنگام آشنایی با این هنر، شناخت زیادی از آن نداشته است؛ یکی از اقوام سفارشش را میکند و وقتی دست میبرد به دل سنگها، این هنر به دلش مینشیند و کمکم خودش میشود یک پای بازار هنر فیروزهتراشی مشهد.
میان همهمه صدای ماشین فیروزهتراشی که از کار باز نمیماند، از برخورد مردم با هنرش میپرسم؛ میگوید: «شغل ناشناسی است؛ شناخته شده نیست و مردم با آن کمتر آشنایی دارند؛ برای خیلیها اینکار عجیب به نظر میرسد، چون کمتر کسی به این کار مشغول است و ناشناخته مانده.» از دشواری کارش که میپرسم، پاسخ میدهد: «سختی خاصی ندارد؛ فقط دست و چشم درگیر است؛ کسی که در این کار است تا وقتی چشمش سالم است میتواند به این کار ادامه دهد؛ این کار نیاز به دقت چشمی زیادی دارد.»
با اینحال از وضع کنونی این هنر ابراز نارضایتی میکند که درآمدزایی آن خیلی کم است و هزینههایش خیلی زیاد: «الان برای یک هفته کار، باید حداقل دهپانزده میلیون تومان هزینه کنیم. این در توان ما نیست و مجبوریم برای تاجرها و دیگران کارگری کنیم.» گلایه اصلی او، اما ازبرخی معدندارهادر نیشابور است که «معدن حالت انحصاری پیدا کرده و دست گروه خاصی افتاده؛ اهالی معدن، فیروزه به فیروزهتراش نمیدهند و ما مجبوریم از فیروزه چینی و امریکایی استفاده کنیم؛ فیروزه خودمان را به خارجیها میدهند و به دست ما نمیرسد.»
امید من به خداست
همسایه آقای حسینزاده اما، سنگی دیگر را حریف دستان هنرمند خود کرده است. امیر واحدیان سیساله، به جای آسمانی فیروزه، دست به سرخی عقیق میبرد؛ تفاوتهای این دو همسایه اما نه فقط در سنگهای پیشروی آنها که در نگاه و نظرشان به این کار هم هست؛ واحدیان، به عشق هنر، دل داده است و کارش را هم بسیار دوست دارد؛ او که خیلی وقت پیشها خیاطی میکرده و کولهپشتی میدوخته، کمکم به صنایع دستی علاقهمند میشود و در جستجوهای هنریاش به عقیق تراشی میرسد.
جالب اینجاست که با همه شباهتهای این کار به هنر فیروزهتراشی، کار امیرآقا را خیلیها میشناسند: «بیشتر هممحلهایها و خیلی از مردم شهر، من و کارم را میشناسند و حتی از ویژگیهای کاری و اخلاقیام هم خبر دارند. از همه منطقههای شهر و حتی شهرهای دیگر مثل تهران و کرمانشاه هم مشتری دارم.»
با این گرانی نقره، کار و تولید هم کم شده و کمتر کسی دور و بر عقیق میآید
از مشتریهایش که میپرسم، میگوید: «بیشتر مردم سراغ عقیق میآیند. هرکس اهل ذوق باشد، عقیق را هم دوست دارد اما انتخاب نگینها بستگی به فکر و شخصیت افراد هم دارد.» امیر آقا که از چهاردهسالگی وارد این کار شده و به قول خودش از قدیمیهای خیابان میثم است، پنجشش سالی است که دوره شاگردیاش را به پایان رسانده و برای خودش کار میکند؛ با این وجود او هم درددلی شبیه همسایه فیروزهتراش خودش دارد: «الان وضع کارمان خیلی بد شده؛ نسبت به چند سال پیش صفرِ صفر است؛ با این گرانی نقره، کار و تولید هم کم شده و کمتر کسی دور و بر عقیق میآید.
سنگ و نقره که گران شود، کار ما هم کساد است. مردم هم نگاه سنتیشان را کمکم از دست میدهند و میروند دنبال فلز. پیش از این بازار خیلی خوب بود و هیچوقت تعطیلی نداشتیم ولی اکنون اوضاع به همریخته است.»
او با لبخند تلخی که روی لبش نشسته از مشکلات خودش و هنرمندان همکارش میگوید: «سلامت تنم را از دست دادهام. این کار، ریهها و چشمهایم را بیمار کرده است؛ حمایتی هم از کار ما نمیشود و خودمان باید به فکر خودمان باشیم.» او از کار زیاد و مزد کم هنرش میگوید و اینکه «از همه چیزمان میزنیم اما به کارمان بهایی نمیدهند. دولت باید از هر لحاظ به کمکمان بیاید؛ نگین ارزان به دستمان برساند تا ما هم بتوانیم هنرمان را تحویل مردم بدهیم.» از کوههایی میپرسم که این سنگها، فرزندان آنها هستند.
جواب میدهد «این سنگها آلمانی است؛ عقیق ایران خیلی خوب نیست» و وقتی از درآمد شاگردی در کارگاه سنگتراشی سوال میکنم، جوابش من را به فکر فرو میبرد که: «شاگردی این کار ماهی سیچهل هزار تومان یا حداکثر صدهزار تومان بیشتر درآمد ندارد.» این درآمد کم، مزد ساعتها دقیق شدن و تراش دادن سنگهایی است که زیبا کردن هرکدام از آنها، سوی چشم را کمتر و کمتر میکند. امیر، سی ساله دلش گرفته از اینکه «با اینکه صبح تا شب کار میکنم، شغلم کفاف دامادی را نمیکند و نمیتوانم عروس بیاورم.» مردی هنرمند که ایمانش است و عشقش به هنر که دلش را محکم کرده: «امید من به خداست و صبح که در مغازه را باز میکنم، میگویم خدایا به امید تو.»
*این گزارش یکشنبه، ۶ آذر ۹۱ در شماره ۳۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.