کد خبر: ۱۳۱۶۳
۲۱ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
زهرا سلیمی با هنر نگین‌کاری، راه خودش را در میان سختی‌ها باز کرد

زهرا سلیمی با هنر نگین‌کاری، راه خودش را در میان سختی‌ها باز کرد

زهرا سلیمی دست‌تنها و بدون هیچ حمایتی توانسته به عنوان سرپرست خانوار روی پای خودش بایستد. علاوه‌بر‌این، سه شاگرد دارد که در همین محله به‌واسطه او به درآمد رسیده‌اند. همه اینها انگیزه‌ای شده است تا زهرا کم نیاورد و این مسیر را ادامه بدهد.

هفت‌سال می‌شود که روح و جسمش با این کار عجین شده‌است. چشم‌بسته هم می‌تواند نگین‌ها را روی پارچه بچیند و در کمترین زمان بهترین کار را تحویل بدهد. زهرا سلیمی حالا تمام روز و شبش را در اتاق کوچک خانه‌اش می‌گذراند و از قبل همین هنر، زندگی خودش و دو فرزند خردسالش را می‌گذراند.

با تمام سختی‌ها، دستمزد‌های اندک و شب‌بیداری‌ها، شغلش را دوست دارد و با افتخار از استقلال مالی و پشتکارش می‌گوید، اینکه دست‌تنها و بدون هیچ حمایتی توانسته این زندگی را پیش ببرد و به عنوان سرپرست خانوار روی پای خودش بایستد. علاوه‌بر‌این، سه شاگرد دارد که در همین محله به‌واسطه او به درآمد رسیده‌اند. همه اینها انگیزه‌ای شده است تا زهرا کم نیاورد و این مسیر را ادامه بدهد.

 

نا‌امید از کار خیاطی

خانه‌اش در یکی از کوچه‌های باریک محله اروند قرار دارد؛ طبقه سوم یک آپارتمان قدیمی و اجاره‌ای. اتاقی که هم محل زندگی است و هم کارگاه کوچک او. گوشه اتاق، یک میز بزرگ، بخش زیادی از فضا را گرفته است. روی میز پارچه مشکی ساده‌ای پهن است که نگین‌های ریز روی آن برق می‌زنند. چند جعبه و قوطی کوچک پر از وسایل کار هم کنار میز چیده شده است.

زهرا سلیمی متولد سال‌۱۳۷۱ است. هفت‌سال پیش، درست زمانی که بعد از سال‌هااز کار خیاطی خسته و ناامید شده بود، با این هنر آشنا شد. می‌گوید: از سیزده‌سالگی خیاطی را یاد گرفته بودم. آن موقع می‌رفتم آموزشگاه خیاطی در شهرستان خودمان، سرخس. بعد که خانوادگی به مشهد مهاجرت کردیم، در کارگاه‌ها شروع به کار کردم، ولی شرایط سخت بود و دستمزد‌ها اندک و کار هم سنگین.

 

اعتماد مشتری‌ها

زهرا مسیر دیگری را در پیش گرفت. یکی از دوستان هم‌محله‌ای‌اش او را با دنیای نگین‌کاری آشنا کرد؛ هنری که از همان ابتدا دلش را برد و روحش را قلقلک داد. مدتی کنار همان دوست آموزش دید و با اشتیاق تمرین کرد. در روز‌های اول، سفارش‌ها را با ابزار کارگاه او انجام می‌داد، اما بعد از اتفاق‌های تلخی که در زندگی‌اش افتاد و مجبور شد به‌تنهایی مسئولیت دو فرزندش را به عهده بگیرد، تصمیم گرفت مستقل کار کند.

سه‌سال پیش، با گرفتن یک وام خانگی، توانست یک اتوی بخار و میزی بزرگ بخرد. تنها اتاق خانه‌اش را تبدیل به کارگاه و کار را از نو شروع کرد؛ «اوایل کار خیلی سخت بود. کسی من را نمی‌شناخت. هر روز به مغازه‌های پارچه‌فروشی شهر سر می‌زدم، کارم را نشان می‌دادم و کمترین قیمت را پیشنهاد می‌کردم. کم‌کم فروشنده‌های پاساژ فردوسی، عبادی و کاشانی من را شناختند. بعد‌از مدتی، سفارش‌ها زیاد شد و اسمم دهان‌به‌دهان چرخید.»

با لبخندی آرام ادامه می‌دهد: هر بار که سفارش می‌گرفتم، احساس می‌کردم دارم یک قدم به ثبات نزدیک‌تر می‌شوم. انگار کار، آرامشِ از‌دست‌رفته‌ام را به من برمی‌گرداند.

 

برق نگین‌ها، نوری از امید

حالا زهرا مشتری‌های ثابت خودش را دارد. دوازده پارچه‌فروش از پاساژ فردوسی و چند نفر از خیابان آیت‌الله عبادی، همیشه سفارش‌هایشان را به او می‌سپارند. غیر از اینها، از دیگر نقاط هم مشتری دارد. صبح و شب پای کار است و گاهی آن‌قدر سرش شلوغ می‌شود که وقت برای استراحت ندارد. می‌گوید: شب‌های قبل از عید پیش می‌آید که دو‌سه‌ساعت بیشتر نخوابم. اما وقتی کار‌ها را به‌موقع تحویل می‌دهم، خستگی از تنم درمی‌رود.

با افزایش سفارش‌ها، زهرا دیگر تنها نیست. حدود یک‌سال است که سه نفر دیگر هم با او کار می‌کنند؛ زنانی از همان محله که در خانه‌های خودشان سفارش‌ها را انجام می‌دهند. زهرا کار را رایگان به آنها آموزش داده و از همکاری با آنها راضی است؛ «یکی از هدف‌هایم این بود که برای خانم‌های اطرافم شغلی ایجاد کنم. همان‌طور‌که روزی دوستم به من آموزش داد، من هم دوست دارم این هنر را به بقیه یاد بدهم تا خانم‌های بیشتری به درآمد برسند.»

هر بار که سفارش می‌گرفتم، احساس می‌کردم دارم یک قدم به ثبات نزدیک‌تر می‌شوم

او حالا دو شاگرد کوچک هم دارد؛ مینای دوازده‌ساله و ارسلان هشت‌ساله. از همان کودکی جذب کار مادرشان شدند. حالا موچین مخصوص خودشان را دارند و هروقت بیکار باشند، کنار زهرا می‌نشینند و با دقت نگین‌ها را روی پارچه می‌چینند. لحظه‌هایی که برق نگین‌ها روی پارچه می‌افتد، انگار نور کوچکی از امید در خانه کوچک زهرا روشن می‌شود.

 

بی‌دقتی، مساوی با ضرر

اما همیشه هم همه‌چیز خوب پیش نمی‌رود. این کار، دقت و تمرکز زیادی می‌خواهد؛ کوچک‌ترین بی‌دقتی می‌تواند زحمتی چندروزه را از بین ببرد. نگین‌ها را باید با چسب مخصوص روی پارچه بچسبانی و بعد با اتو‌بخار پرس کنی. وقتی این مرحله انجام شد، دیگر راه بازگشتی نیست؛ اگر طرح اشتباه چسبانده شود، هیچ‌چیز قابل اصلاح نیست.

زهرا تعریف می‌کند: یک بار که اعصابم از جایی خرد بود، بدون دقت کار کردم. اندازه‌گیری‌ها اشتباه شد و نگین‌ها را در جای نادرست چسباندم. نتیجه‌اش شد ۵ میلیون‌تومان ضرر. مجبور شدم خسارتش را خودم پرداخت کنم. این کار دقت فوق‌العاده زیادی می‌خواهد. وقتی پای کار می‌نشینی، باید حال بدت را پشت در بگذاری و همه حواست را جمع کنی. سختی کار فقط به ضرورت تمرکز محدود نمی‌شود. چشم‌ها هم مدام در‌معرض فشارند.

زهرا می‌گوید: چشم‌های من ضعیف نبود، اما همان سه سال اول بینایی‌ام افت کرد. نگاه مداوم به نگین‌های ریز باعث چشم‌درد و سردرد می‌شود. او لکه‌های روی دست‌هایش را هم نشانم می‌دهد؛ جای سوختگی‌های کوچک و پراکنده‌ای که یادگار کار با اتو‌بخار است؛ «موقع پرس نگین‌ها گاهی بخار یا لبه داغ اتو به دستم می‌خورد. درد دارد، اما عادت کرده‌ام. انگار بخشی از کار شده است.»

 

زهرا سلیمی با هنر نگین‌کاری، راه خودش را در میان سختی‌ها باز کرد

 

اهداف بزرگ‌تر

با همه این سختی‌ها، زهرا هنوز هر‌روز با عشق پای کارش می‌نشیند. لبخند می‌زند و می‌گوید: وقتی پای کار می‌نشینم، انگار تمام دنیا ساکت می‌شود. موقع کار بهترین و آرام‌ترین حال را دارم.

برای او، نگین‌کاری فقط یک شغل نیست؛ پناهگاهی است که در میان فشار زندگی ساخته؛ جایی که هر نگینِ درخشان، تکه‌ای از امیدش را روی پارچه می‌نشاند. می‌گوید هر طرحی که تمام می‌کند، برایش مثل تولد دوباره است. از دیدن نتیجه کارش لذت می‌برد و حس می‌کند مسیرش را درست انتخاب کرده است.

هدف بزرگی در سر دارد. دوست دارد روزی برسد که خانه خودش را بخرد، جایی که دیگر نگران اجاره نباشد و کارگاهش را همان‌جا راه بیندازد. از حالا هم رؤیای بزرگ‌تری در دلش شکل گرفته؛ آموزش این هنر به زنان بیشتر، تا هر زنی یاد بگیرد روی پای خودش بایستد.

 

دوست و همراه

الهام یعقوبیان حدود یک سال است که با زهرا‌خانم کار می‌کند. پارچه‌ها را از او می‌گیرد و در خانه خودش طرح‌ها را اجرا می‌کند. آشنایی‌شان از دوستی ساده دو دختر کوچکشان در مدرسه شروع شد؛ دخترهایشان در یک کلاس درس می‌خواندند و همین باعث شد مادر‌ها هم به هم نزدیک شوند.

الهام پیش از آن، در جای دیگری نگین‌کاری می‌کرد، اما وقتی با زهرا آشنا شد، یاد گرفت چگونه با دقت و ظرافت بیشتری کار کند. می‌گوید: زهرا اصول کار را با حوصله یاد می‌دهد. از او خیلی چیز‌ها یاد گرفتم. حالا هم کارم تمیزتر شده، هم درآمدم بیشتر از قبل است.

حالا آن دو نه‌فقط همکار، که دوست و پشتیبان یکدیگرند.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44