
تلاش یک روحانی برای انتقال شاد مفاهیم دینی
از خاطرات مشترک همه بچههای دهه ۶۰ و ۷۰ حضور روحانیای به نام حجتالاسلاموالمسلمین راستگو در قاب تلویزیون بود که مفاهیم دینی را به زبان کودکانه و با نقاشی و کاردستی به بچهها میآموخت و کارهایی انجام میداد که تا آن زمان از یک روحانی ندیده بودیم.
سالها از آن روزها گذشت تا اینکه روزی در پرسهزدنهای اینستاگرامی، عکس روحانی خندانی را درمیان جمعی از بچهها دیدم و خاطرات سالهای دور دوباره برایم زنده شد. با جستوجو و کنکاشی ساده در صفحهاش که مملو بود از عکسهای برنامههای مختلف با حضور کودکان، پی بردم مسیر فعالیت این روحانی خندهرو هم شبیه آقای راستگوی زمان کودکی خود من است.
حجتالاسلام محمد فخر اکبری چهلساله، همان روحانی خندان و بانشاط درون عکسهاست که خود بزرگشده شهرک رجایی است و این روزها ساکن کوی کارمندان. او بیشاز ۱۴ سال است که در دارالهدایه حرم مطهر برای کودکان برنامه اجرا میکند و از خراسان تا کرمان، برای انتقال معارف دینی به بچهها به سفرهای تبلیغی بسیاری رفته است.
سرآغاز
داستان ورود من به حوزه کارهای فرهنگی و کار با کودکان و نوجوانان به اوایل دهه ۷۰ بازمیگردد که وارد فعالیتهای عمدتا قرآنی شده بودم و در کانون فرهنگیتربیتی نور مسجد حاجاحمد، واقعدر چهارراه عرب شروع به کار کردم. البته، چون جلسات قرآن بیشتر توسط بزرگترها و ریشسفیدان اداره میشد، فرصت برای حضور و بروز تواناییهای ما کمتر به وجود میآمد. چون بیشتر برنامههای مسجد برای بزرگترها تدارک دیده میشد و کسی جایگاهی برای کودکان و نوجوانان متصور نبود.
ازطرفی دوره دبیرستانم مصادف شده بود با ایام رحلت امام خمینی (ره) که باعث شد وارد دوره جدیدی از زندگی شوم. ازاینرو باتوجهبه تجربیات هرچند اندکی که از پیش داشتم، در جمع دوستانی قرار گرفتم که تاثیر بسزایی در شکلگیری شخصیت امروز من داشتند.
در این دوره وارد فعالیتهای کانون فرهنگیتربیتی نور در مسجد حاجاحمد شدم. آن زمان جلسه قرآنی زیرنظر مجمع قاریان نوجوان شهر مشهد داشتیم که بعدها بهصورت کاملا مستقل و با یک رهبری واحد اقدامبه تربیت نیروی انسانی در این حوزه کردیم.
تا سال ۱۳۷۵ در این کانون فعالیت میکردم و در این مدت، کودکان و نوجوانان بسیاری را درزمینه قرآنی آموزش دادیم. اردوهای فراوان و برنامههای متفاوت تربیتی در کانون دنبال و اجرا میکردیم. بسیاری از قاریان برجسته و روحانیون امروز در همان جلسات رشد کردند و پرورش یافتند.
باتوجهبه اینکه در شهرک شهیدرجایی متولد و بزرگ شدهام، بعداز سالها به جلسه قرآن «حجتبنالحسنالعسکری» که در همان محله بود، بازگشتم و آن را به کمک دوستان و هممحلهایها بسط و گسترش دادیم تا اینکه منجر شد به تاسیس و راهاندازی کانون فرهنگیتربیتی «حضرت زهرا (س)» با رویکرد تربیتمحور در شهرک شهیدرجایی و در مسجد بنیهاشم که بعداز آن، فعالیتهایش به مسجد جامع شهرک شهید رجایی منتقل شد.
ورود رسمی به حوزه کودک
در سال ۱۳۷۵ تصمیم گرفتم بعداز پایان دوره دبیرستان وارد حوزه علمیه شوم. طبیعتا ورود من به حوزه علمیه، فرصت تبلیغی بسیار خوبی را هرچند در فضایی رسمیتر و تقریبا متفاوت با فعالیتهای سابق، دراختیارم قرار میداد. اگر تا پیشاز این، انجام فعالیتهای فرهنگی براساس علاقه شخصی و وظیفهای بود که درقبال کودکان و نوجوانان بر دوش خود احساس میکردم، با پوشیدن لباس روحانیت وارد مسیر تازهای در زندگی شدم.
یادم میآید در سال ۱۳۸۰ با دفتر تبلیغات اسلامی مشهد آشنا شدم. آنجا مرکزی به نام «تربیت مربی کودک و نوجوان» تاسیس شده بود که زیرنظر حجتالاسلاموالمسلمین راستگو، از پیشگامان فعالیت در این عرصه اداره میشد. آنجا یک دوره کامل آموزشی در حوزه کودک و نوجوان درکنار کلاسهای عملی مانند اصول کلاسداری و اردوداری گذراندم و فارغالتحصیل شدم که سرآغازی شد برای ورود رسمی من به حوزه فعالیت کودکان و نوجوانان.
سختیها باعث نشد به عقب برگردم
زمانیکه تصمیم گرفتم لباس روحانیت و تبلیغ دین به تن کنم، یکی از دوستانم که خود روحانی و از دانشآموختگان دانشگاه علوم اسلامی رضوی بود، گفت واردشدن به این حوزه سختیهای فراوانی دارد که شاید مرا را از ادامهدادن به این راه منصرف کند.
علاوهبراین تابهحال در خانواده ما سابقه نداشت کسی وارد حوزه علمیه شود. به همین دلیل میدانستم برای من شرایط خاصی به وجود خواهد آمد. در هجدهسالگی پدرم را از دست داده بودم و مخارج خانواده تاحدودی برعهده من بود و در سالهای ابتدایی طلبگی، هزینه پرداخت شهریهام را نداشتم. بااینحال هیچکدام از این مشکلات و سختیها باعث نشد از مسیری که انتخاب کرده بودم، پشیمان شوم و به عقب برگردم.
اولین برنامه پیشاز دوران طلبگی
اولین اجراهای من برای کودکان و نوجوانان به سالهای ۶۷ و ۶۶ و دوران پیشاز طلبگی برمیگردد که برای بچههای مسجد و محله، تئاتر طراحی و اجرا کرده یا در گروه سرود مسجد فعالیت میکردیم.
تقریبا یکسال پیشاز اینکه در دوره تربیت مربی کودک و نوجوان شرکت کنم، بهعنوان امام جماعت مدرسه «امیرعلیشیر نوایی» در آموزشوپرورش ناحیه ۳ مشهد انتخاب شدم و این اتفاق باعث شد یکی از بهترین دورانهای زندگیام رقم بخورد.
بسیاری از افرادی که از انتخاب من مطلع میشدند، میپرسیدند چرا این مدرسه و در این نقطه از مشهد را انتخاب کردم؟ اما من معتقد بودم در این محلههای شهر، دلهای آماده و تشنه یادگیری معارف وجود دارد و همین باعث اثربخشی بیشتر کار من میشود. برای مثال در محلهای که من زندگی میکردم، دسترسی مردم به روحانیون سادهتر بود یا اینکه اصلا مردم بین روحانیون زندگی میکردند. ولی برخی محلات اینطور نبود؛ برای همین آنجا را انتخاب کردم.
خاطرات روزهای خوب مدرسه امیرعلیشیرنوایی
زمانیکه در این مدرسه فعالیت میکردم، چیزی بهعنوان زنگ نماز وجود نداشت؛ همانطورکه الان وجود ندارد و معمولا ساعت درسی با زمان اذان تلاقی میکند. به همین دلیل تصمیم گرفتم طرحی انگیزشی برای جذب دانشآموزان به مدرسه اجرا کنم. به اینترتیب که به بچهها اعلام کردیم هرکسی که دوست دارد نماز بخواند، هنگام نماز در حیاط مدرسه صف بایستد و برای رونق بیشتر اعلام کردیم که در سهروز نامشخص از هفته، بین نمازگزاران کارت امتیاز توزیع میکنیم.
بعداز این برنامه، شاهد رونقگرفتن نماز در مدرسه بودیم و باوجود اینکه دانشآموزان خود مدرسه بهصورت داوطلبانه در نماز شرکت میکردند، دیگر نیازی به جایزهدادن نبود.
همچنین پنجشنبهها را بهعنوان یک روز خاص در مدرسه درنظر گرفتیم؛ این یعنی بعداز برگزاری نماز سرودهای تقریبا شادی را که مربوط به امام زمان (عج) بود، برای بچهها میخواندم و اینگونه فکر و ذهن آنها را درگیر موضوع ظهور ولیعصر (ع) میکردم.
آرمیتا، جذابترین برنامه ۱۴ سال فعالیت
در طول این ۱۴ سالی که بهصورت رسمی وارد فعالیت در حوزه کودک و نوجوان شدهام، برنامههای بسیاری اجرا کردهام ولی جذابترین و خاطرهانگیزترین آنها مربوطبه جشن تکلیف آرمیتا رضایینژاد، دختر شهیدهستهای بود که در مشهد برگزار شد. از ابتدا قرار نبود این برنامه را من اجرا کنم. اما اتفاقات طوری رقم خورد که مجری بخش جشن تکلیف آرمیتا، من باشم و همین تبدیل شد به یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگیام که باعث شد احساس کنم مزد زحمات چندینساله کار برای کودکان را گرفتهام.
دراثنای همان برنامه بودم که چادر آرمیتا را بوسیدم. برخی از من پرسیدند: چرا این کار را کردهام؟ پاسخ دادم: «چادری که امروز بر سر آرمیتا و تمام دختران است، نماد ایستادگی و پایمردی ملتی برای آرمانهایش است. این چادر نتیجه سالها تلاش و رشادت مردان این سرزمین برای دفاع از ارزشهای اسلام است. چه آنهایی که در انقلاب اسلامی شهید شدند و چه آنهایی در هشت سال دفاع مقدس جان خودشان را فدا کردند تا به امروز که شهدای هستهای، نماد این ایستادگی هستند.»
هیچوقت از ورودم به حوزه کودکان و نوجوانان پشیمان نشدم. بعضا این افسوس را میخورم که چرا زودتر شروع نکردم
پشیمان نیستم
هیچوقت از ورودم به حوزه کودکان و نوجوانان پشیمان نشدم. بعضا این افسوس را میخورم که چرا زودتر شروع نکردم؛ چون فکر میکنم دراینصورت، هوشمندانهتر و علمیتر عمل میکردم.
من احساس میکنم که دنیای کودکان، دنیای شفاف و زلالی است و معتقدم کسانی که کودک را بشناسند، میتوانند درک بهتری حتی از بزرگسالان داشته باشند. من بیشتر از این پشیمانم که چرا بیشتر دراینباره مطالعه نکرده و در برقراری ارتباط با دیگر فعالان حوزه کودک تلاش نکردهام.
کار کردن برای کودک حوصله میخواهد
برای کارکردن در حوزه کودک و نوجوان بهخصوص کودکان، افراد باید چند ویژگی مهم داشته باشند که مهمترین آن سعهصدر است. اگر حوصله و سعه صدر نداشته باشند، قطعا از فعالیت در این حوزه خسته خواهند شد.
از دیگر ضرورتهای فعالیت برای کودکان، کنترل خشم است. خوشزبانی و نرمزبانی هم از دیگر ویژگیهای شخصیتی است که یک فعال در این حوزه حتما باید از آن برخوردار باشد.
زیبا لباسپوشیدن، آراستگی و داشتن صدای خوش و توانایی خواندن سرود و شعر از مشخصههایی است که در ارتباطبرقرار کردن با کودکان تاثیر بسزایی دارد.
باید برای طلبهها انگیزه ایجاد کرد
درباره ورود روحانیون به حوزه کودک، اولین چیزی که مهم به نظر میرسد، این است که آن شخص زمینه فعالیت برای کودکان را داشته باشد؛ بهخصوص که فعالیت در حوزه کودک و نوجوان بهصورت کاملا درست برای روحانیون تبیین و شفاف نشده است.
اما اگر افرادی که بر مسند امور روحانیت هستند و بهنوعی بزرگان روحانیت محسوب میشوند، بیشاز پیش به این موضوع توجه کنند، فعالان این حوزه را به وسایل مختلف، چون برگزاری نمایش یا برگزاری جشنواره معرفی کنند، قطعا در سایر طلبهها و روحانیون انگیزه کار برای کودکان به وجود خواهد آمد. آن وقت است که شاهد اتفاقات بهتری در این حوزه خواهیم بود.
وقتهایی که به دخترانم اختصاص دارد
یکی از مشکلات امثال من، مشغله شدید کاری و فکری است. به همین دلیل، فرصت کمی برای بودن درکنار خانواده داریم و حتی گاهی فرزندانمان اعتراض میکنند. باوجوداین سعی میکنم حتیالامکان برای دو فرزند دختر خودم وقت بگذارم. مثلا گاهی پیش میآید که تا آخر شب و پیش از خواب با آنها بازی میکنم یا در برخی امور مثل درستکردن کاردستی و کارهایی مشابه، با دختران خودم اوقاتی را سپری کنم ولی با این وجود باز هم احساس میکنم که باید بیشتر از این به آنها بپردازم.
چند توصیه به والدین!
والدین تا خودشان خدا و پیامبر و اهل بیت را باور نداشته باشند، نباید توقع داشت فرزندان آنها در مباحث اعتقادی و دینی موفق باشد. چرا والدین دنبال ساختن مصنوعی باورها در ذهن و روان کودکان هستند؟ چرا فرزندشان را فوق آن چیزی که هست، متصور میشوند؟ درحالیکه «گندم از گندم بروید/ جو ز جو».
اما اگر پدر و مادرها خودشان را از پیش ساخته باشند و قبلاز تولد فرزند، خودسازی را آغاز کرده باشند، قاعدتا فرزندی که در دامن آنها پرورش مییابد، زمینه پذیرش معارف الهی و دینی را در خودش خواهد داشت و فضا برای یک تربیت صحیح و خوب تسهیل شده است؛ و در ادامه، مهمترین مسئله این است که فرزندان در دامن مادر رشد میکنند و به دست او تربیت میشوند نه در مهدکودکها. در این صورت است که با تربیت صحیح فرزند خودشان، میتوانند بشریت را متحول کنند.
* این گزارش در شماره ۱۷۷ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۱۶ آذرماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.