
هنوز مناجات بعداز نماز ظهرش تمام نشده که مرد میانسالی کنار سجادهاش مینشیند. شمارهتلفنش را میخواهد تا بیاید و جایی گرهی را بگشاید. بدون هیچ سؤال و جوابی، کارش راه میافتد. اعضای هیئتامنای مسجد همگی کمی آنطرفتر از محراب نشستهاند تا امامجماعتشان را به خانه یکی از اهالی محله ببرند که وعده وقف خانهاش را برای بزرگتر شدن صحن مسجد داده است. آنها میگویند «نفس ایشان حق است و کلامشان گیرا و تأثیرگذار؛ تا حاجآقا نباشد، کار پیش نمیرود.»
حالا او سر از سجده شکر برداشته است و درحالیکه دستی بر محاسن سپیدش میکشد، با طمأنینه رو به ما میکند که از پیش با او قرار گفتوگو را برای این ساعت گذاشتهایم.
بعداز سلام و احوالپرسی، خودش را اینگونه معرفی میکند: سیدحسن سپهر با پسوند «عصمتیان» معروف به «سپهر»! سال۱۳۰۵ مرحوم پدرم پنجساله بودند که بهاتفاق مادرشان برای گرفتن شناسنامه به ثبتاحوال مراجعه میکنند. در آنجا مأمور مسجل نگاهی به پدر و بیبیجان ما میکند و نام خانوادگیشان را «سپهر عصمتیان» ثبت میکند.
این نقل را از این باب بیان میکند که بارها از او پرسیدهاند «آیا با آن "سپهر" مؤلف کتاب ناسخالتواریخ عصر ناصرالدینشاه نسبتی دارید؟» که او در پاسخ به همین ماجرای نامگذاری ثبتاحوال اشاره میکند.
حجتالاسلام سیدحسن سپهر در کسوت امامجماعت مسجدالرضا (ع) با روحیه و مرام مردمداری نزدیک به نیمقرن است که در گرفتاریها، درگیریها و اختلافات بین مردم گرهگشایی کرده و صبورانه پای درددل همه نشسته است.
زاده ۱۳۲۶ در نوغان است. پدرش از طلبههای قدیمی حوزه علمیه و امامجماعت مسجد بود. از شانزدهفرزندی که مرحوم مادرش به دنیا آورد، تنها ششفرزند برایش ماند و سیدحسن فرزند ارشدش بود. دو برادر دیگرش هم ظرف یازدهماه در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند.
میگوید: سیدحسین مسئول تأمین سلاح بود و پنجم آبان ۱۳۵۹، ۳۵روز بعد از شروع جنگ تحمیلی در مسیر بین اهواز و خرمشهر هدف خمپاره دشمن قرار گرفت. سیدمحمد هم پنجم شهریور۱۳۶۰ طی فعالیتهای رزمندگان برای آزادسازی خرمشهر در محدوده شادگان-آبادان شهید شد.
سیدحسن به سبکوسیاق پدرش، سال۱۳۴۳ درس طلبگی را شروع کرد. با شهادت دومین برادر، سیدحسن که حالا لباس روحانیت را بر تن کرده بود، سالی بیستروز بهعنوان مبلغ راهی جبهههای جنگ میشد.
حضورش در خط مقدم، اما به همینجا ختم نشد و دقیقا در سالهای اوج جنگ با سمت سرپرست نهضت سوادآموزی در خوزستان ماندگار شد؛ «ازطرف حاجآقای قرائتی مأمور شدم؛ اردیبهشت۶۲ راهی اهواز شدم و اواخر خرداد۶۴ بود که به مشهد برگشتم. در این دو سال، در همه خطوط جبهه غیر از منطقه عملیاتی شرهانی حضور داشتم و روند سوادآموزی رزمندگان را از نزدیک بازدید میکردم.»
از آیتالله موسویجزایری یاد میکند که در مدت حضور در خوزستان در خانهای متعلق به ایشان که نزدیک دفتر کارشان بود، سکونت داشته است؛ «همین همجواری برکات زیادی داشت ازجمله اینکه در درس و بحث حضرت آیتالله مشرف میشدم و جلساتی خدمت ایشان داشتیم و این مدت برای من توفیقی شد که از محضر این مجتهد فقیه بهرهمند شوم و بیاموزم.»
قصه آمدنش به محله کارمندان اول به ۴۸سال پیش بازمیگردد؛ «اینجا آن زمان به خیابان بیستمتری مصلی معروف بود. از میدان اعدام که بعدها شد «عدالت» تا انتهای مصلی همه زمین کشاورزی بود.
تازه ازدواج کرده بودم و دنبال موقعیتی برای خرید خانه و سکونت بودم. یکی از دوستان، خانهای را که هنوز در آن زندگی میکنیم، پیشنهاد کرد. شکر خدا آمدیم دیدیم، پسندیدیم و ماندگار شدیم. یک سال بعد یعنی ۱۳۵۶ بود که امامجماعت مسجدالرضا (ع) در محله شدم؛ مسجدی که پیش از انقلاب اسلامی و سالهای۴۴ و ۴۵، در دهه آخر ماه صفر در آن به منبر میرفتم. آن زمان دیوارهای مسجد آجر قدیمی داشت و زمینش خاکی بود؛ روی آن حصیر پهن میکردند و روی حصیر، فرش، تا مردم بنشینند.»
این بخش از خاطراتش را درحالیکه لبخند معناداری میزند، با این جمله به پایان میبرد: «دیگر خدا میداند که چه خیرهسریهایی کردیم در این منبرها!»
صحبتهایش را از حالوهوای سالهای دور محله ادامه میدهد: از قدیمالایام چند گروه خاص اینجا زندگی میکردند. شاید برخی اتفاقات و شرارتهایی که اینجا رخ میداد، در هیچ محله دیگری از شهر گزارش نمیشد. به برکت امامزمان (عج) توانستیم بسیاری از اختلافاتی را که میان این افراد منجر به درگیری و قمهکشی میشد، با ملایمت و آرامش، حل و رفعورجوع کنیم.
اگر مدارا و تحمل کنیم، طرف مقابل به خجالت وادار میشود
وقتی قرار به رمزگشایی میشود که حاجآقا بهویژه در آن سالها چگونه و با چه ابزاری در مسیر اصلاح ذاتالبین و برقراری صلح و امنیت وارد گود شده، آنهم در محلهای که در آن دوران نزاع و درگیری کم نداشته است، بحث را اینطور پیش میبرد که کلید مهم حل اختلافات بزرگ و ریشهدار، چیزی نبوده جز «مذاکره و گفتمان عاقلانه و بالغانه.»
میگوید: پیشاز شهادت برادر اولم با دو طیف از گروههای درگیر بر سر موضوعات مالی قرار مذاکره و سازش گذاشته بودم که مصادف شد با روز مراسم تعزیه شهید سیدحسین. بهوقت مغرب که نماز را در مسجد اقامه کردیم، دیدم اتفاقا این افراد هم به هوای قرارمداری که از پیشتر گذاشته بودیم، آمدهاند.
صدایشان زدم و گفتم بیایید تا صحبت را شروع کنیم. با تعجب گفتند «شما عزادار اخویتان هستید؛ بگذارید برای یکوقت دیگر.» به آنها گفتم ما امامجماعت اینجاییم و هیچ مسئلهای نباید مانعاز رسیدگی به امور عامه مردم شود تا بلکه خدا کمک کند با رنج این فراق هم کنار بیاییم. همانجا بزرگتر آن جمع گفت «حاجآقا، باوجود غم ازدستدادن برادرتان و لباس عزایی که بر تن داشتید، خلف وعده نکردید و ما را شرمنده خودتان کردید.»
از مردی یاد میکند که در سرمای استخوانسوز زمستان ۵۶ و ۵۷ مانع توزیع نفت میان اهالی شده بود. تعریف میکند: به منزل آیتالله قمی رفتیم که ایشان وساطت کنند. کلید مغازه را از این فرد گرفتند و تحویل من دادند و بهاینترتیب دو سال شدیم نفتفروش محله.
به آنها گفتم ما امامجماعت اینجاییم و هیچ مسئلهای نباید مانعاز رسیدگی به امور عامه مردم شود
تا اینجای گفتوگو حاجآقا هنوز مجاب نشده است که با صراحت درباره وقایع محله و اقوام خاصی که در آنجا سکونت داشتهاند، صحبت کند. حتی آنچه را از گذشتههای دور روایت میکند، درنهایت احتیاط و با استفاده از واژههایی که از هر انگ و برچسبی دور هستند، بیان میکند. برای نمونه میپرسم: آن مرد نفتفروش در واقع «احتکار» کرده بود؛ درست است؟! میگوید: «نخواستم از این عنوان استفاده کنم!»
داشتن گوش شنوا و روحیه مدارا را لطف خداوند و برکت امامزمان (عج) در زندگیاش میداند که به اذعان حاضران در مسجد و قدیمیترها موجب جذب بسیاری از افراد بهویژه جوانترها در مسجدالرضا (ع) شده است. چه بسیار زن و شوهرهایی که کارشان به شکایت و دادگاه کشیده شده بود و با میانجیگری حاجآقا حلوفصل شد.
درواقع «شورای حل اختلاف» مسجدالرضا (ع) از همان زمان حضور حاجآقا در این محله شکل گرفت تا بدون تشکیل پرونده قضایی، مسائل خانوادگی و اختلافات مالی بررسی و صلح و سازش میان طرفین برقرار شود؛ اتفاقی که سالها پساز انقلاب در کشور کلید خورد.
آوازه خیرخواهی حاج آقا حتی به محلههای کمی آنطرفتر هم کشیده بود. از دروی میآمدند به نماز جماعت مسجدالرضا (ع) تا بعداز نماز، مشکلشان را با حاجآقا درمیان بگذارند. این وسط مواردی هم پیش میآمد که احتمال انداختن دام وجود داشت که حاجآقا با درایت و رعایت شرط احتیاط از کنارشان عبور میکرد.
در مسیر گرهگشایی، خودمان هم ایجاد مشکل کنیم، دیگر چه ارزشی دارد!
به فرازی از زیارت جامعه کبیره اشاره میکند و میگوید: «یکی از ویژگیهای مهم اهلبیت (ع)، رعایت جانب احتیاط بوده است. اگر قرار باشد در مسیر گرهگشایی، خودمان هم ایجاد مشکل کنیم، دیگر چه ارزشی دارد! در هر مسیری که خدمت میکنیم باید با چشمان باز باشد که خدایناکرده پا روی پوست خربزه نگذاریم. در زیارت جامعه میخوانیم که «گفتار شما [اهلبیت (ع) نبوت]فرمان قاطع است و حتمی و تخلفناپذیر و رأی و نظر شما علم است و توأم با هوشیاری و عاقبتنگری.»
بیشاز ۲۷سال از زمانیکه قدیمیهای محله و اعضای هیئتامنای مسجد همت کردند خیریهای راه بیندازند برای شناسایی خانوادههای نیازمند و رسیدگی به آنها میگذرد. در این سالها تهیه جهیزیه، بخاری در زمستان و پنکه و یخچال در تابستان، توزیع هفتگی غذای گرم میان این خانوادهها و کمی آنطرفتر تا خواجهربیع و قلعهساختمان و... در برنامه مسجدالرضاییها بوده است.
به حاجآقا میگویم آمار ثبتشده هم از خدمات این سالها دارید؟ میگوید: من هیچوقت دنبال ثبت و ضبط این چیزها نبودهام؛ اصلا دوست ندارم این کارها را در ذهنم نگه دارم. اجازه دهید از کنارش بگذریم. فقط این را بگویم که به هزارویک دلیل به آنچه دوست داشتم، نرسیدم!
صحبتمان با حاجآقا تازه گل انداخته است که هیئتامنای مسجد برای چندمینبار یادآوری میکنند باید ایشان را برای مذاکره کار خیری به خانه فردی که وعده وقف به مسجد را داده است، ببرند. مرام این ریشسفید مهربان محله کارمندان یا به قول خودشان، بیستمتری مصلی، طوری آدم را جذب میکند که دوست نداری به همین راحتی به گفتوگو پایان دهی.
میپرسم الگوی رفتاری شما در زندگی چه کسی بود؟ در یککلام میگوید: آنچه را از آیات و روایات فهمیدم، سعی کردم رعایت کنم. البته شاگرد استاد شیخمحمدحسن خُزاعی هم بودم؛ استادی که به معنای دقیق کلمه، مُهذب و مُتخلق به اخلاق اهلبیت (ع) بود.
محمود باخرد، یکی از حاضران در مسجد که از کودکی پای منبر حاجآقا سپهر بزرگ شده و از نزدیک شاهد کارهای عامالمنفعه او بوده است، به سفرهداربودن حاجآقا در همه این سالها اشاره میکند. روضههای دهه محرم و دهه اول ماه مبارک رجب در خانه ایشان از سال۵۶ همچنان به قوت خودش باقی است.
آنچه را از آیات و روایات فهمیدم، سعی کردم رعایت کنم
توضیحی که حاجآقا دراینباره میدهد و به همان هم اکتفا میکند، این است که وقتی میبینیم حضرت ابراهیم (ع)، پیامبر اولوالعزم ما، سر سفره نمینشستند مگر آنکه مهمان همراهشان بود، دیگر جای صحبت باقی نمیماند.
او البته نقش همسرشان، حاجیهخانم فاطمه جمالسیستانی، را بهعنوان مدیر خانه و همراه همیشگیشان در پذیرش و پذیرایی از مهمانان انکارناشدنی میداند و میگوید: وجود ایشان در زندگی من، لطف پروردگار و برکت وجود امامزمان (عج) بوده است.
از اسفند۱۳۷۲ توفیق پوشیدن لباس خدمت در حرم مطهر علی بنموسیالرضا (ع) را پیدا کرده است و حالا بیش از سیسال است که بهعنوان فراش حرم رضوی به زائران خدمت میکند. میگوید: هر آنچه دارم به برکت امامرضا (ع) است؛ اگر مردم احترامی قائلاند و آبرویی دارم، لطف خداوند و وجود قدسی امامرضا (ع) بوده است.
در کتابخانه آیتالله طبسی منبر رفته بودم؛ جوانی از میان پاسداران حاضر در آنجا آمد و دستم را گرفت. رو به حاضران کرد، گفت «این حاجآقای سپهر آمد با ما تیلهبازی کرد و ما را مسجدی کرد!»
همه تعجب کردند. ادامه داد: نزدیک اذان مغرب بود. با بچهها در حال تیلهبازی بودیم. حاجآقا میخواست مسجد برود که ما را وسط کوچه دید. آمد به میان بچهها، گفت «من با شماها بازی میکنم، بهشرط اینکه بعد، شما بیاید مسجد.» ما هم بعد از بازی، وضو گرفتیم و در صف نماز جماعت ایستادیم.
سیدحسن با مرور این خاطرات مکثی میکند و میگوید: اگر به قبل برگردم، باز هم همین مسیر را در زندگیام در پیش میگیرم و اگر بتوانم، بهتر از این عمل خواهم کرد.
«شاگرد مکتب اهلبیت (ع) باشیم تا عزت و آبروی دنیا و انشاءالله آخرت را داشته باشیم. به ائمه (ع) دشنام میدادند؛ نهتنها جواب نمیدادند، بلکه با ناسزادهندگان با مهربانی رفتار میکردند. اگر مدارا و تحمل کنیم، طرف مقابل به خجالت وادار میشود.»
* این گزارش دوشنبه ۲۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.