کنجکاوی، ناآگاهی و غرور نوجوانی سبب شد تا «مجتبی زندی نسب» در سیزدهسالگی نتواند به وسوسه مصرف سیگار و موادمخدر غلبه کند و تاوان این وسوسه را با تباه کردن ۱۷سال از بهترین دوران زندگیاش پس دهد. سالها روزگارش غرق در اعتیاد و خلاف گذشت، همه زندگیاش را داد و حتی متوجه مرگ پدرش نشد تا همان حس کنجکاویاش را اقناع کند.
با غروری که در سر داشت خودش را متفاوت از عالم و آدم میدید و متوجه روزگارش نبود. او هم مثل بیشتر معتادان، با مصرف نخستین نخ سیگار گام در بیراهه اعتیاد گذاشت و وابستگی شدید به انواع موادمخدر از تریاک و شیره گرفته تا الکل، حشیش، هروئین و... را با بدترین شیوه مصرف در دوران نوجوانی و جوانی تجربه کرد و به اصطلاح خودش تا ته خط رفت.
در این سالها هیچ اتفاقی روی او تأثیر نگذاشت و فقط دوست داشت با رفتار جاهلمنشانه یک سر و گردن بالاتر از دیگر همردههای خودش باشد. پس از 17سال رفتار یکی از دوستان نزدیکش او را تغییر داد و این بار متفاوت از دفعه قبل عزمش را جزم کرد تا از آن سیاهی رهایی یابد و حالا 16سال از دوران پاکی و رهایی«مجتبی» از بند اعتیاد میگذرد.
بهانه آشنایی ما با او حضورش در مجموعه ورزشی شهید مغنیه بود. مکانی که محل نگهداری معتادان متجاهر است و او که به قول خودش تمام این راهها را پشت سر گذاشته تلاش دارد به آنها کمک کند تا زندگی سالمی شبیه او داشته باشند.
روبهرویمان مینشیند و هر چه فکر میکند ممکن است برای دیگران مفید باشد و بتواند یک نفر را از اعتیاد دور کند برایمان تعریف میکند. مجتبی میگوید: «همیشه کنجکاو بودم و دوست داشتم هر چیز این دنیا را تجربه کنم. خیلی مغرور بودم و تصورم این بود که متفاوت از دیگرانم و در هر زمینهای موفق هستم، اگر به سمت اعتیاد یا سیگار بروم اسیرش نمیشوم و میتوانم آن را به بازی بگیرم غافل از آنکه مواد مرا به بازی میگیرد و زندگیام را به تباهی میکشاند.
اوایل دوران نوجوانی حدود 12، 13سالگی اولین نخ سیگار را کنار لبم گذاشتم، نمیتوانم بگویم کوتاهی خانوادهام بود یا رفیق ناباب، نه خودم زمینهاش را داشتم و پس از مدتی با تصور اینکه فقط یکبار تجربه میکنم حشیش را هم مصرف کردم، نمیدانستم من با دیگران فرق ندارم و نمیتوانم آن را کنترل کنم، اول تفریحی بود و کم کم عادت شد بدون آنکه خودم متوجه شوم.»
همیشه حس برتری داشتم و میگفتم من نسبت به دیگران یک سر و گردن بالاترم پس میتوانم همه چیز را کنترل کنم، مشکلی برایم پیش نمیآید
عامل تمام این مشکلاتش را غرور کاذبش میداند و میگوید:« من خیلی مغرور بودم و همیشه میگفتم اتفاقی برایم نمیافتد. همیشه حس برتری داشتم و میگفتم من نسبت به دیگران یک سر و گردن بالاترم پس میتوانم همه چیز را کنترل کنم، مشکلی برایم پیش نمیآید و مثل دیگران نیستم معتاد نمیشوم.
یادم هست اوایل در جمع دوستانم که مینشستم میگفتند طرف تریلی را از لوله هروئین رد کرده، من میخندیدم میگفتم مگر میشود، او عرضه نداشته، ضعیف بوده من که مثل او نیستم. تمام اینها باز هم برمیگردد به آن غروری که گفتم. نگاهم این بود که من دارم با مواد بازی میکنم نه اینکه مواد مرا بازی دهد، شاید بد نباشد بگویم در مصرف مواد اول یار ذخیره هستید و بعد یار اصلی میشوید.»
اشتباه تصور نکنید، زندی نسب نه کودک بیسرپرست است و نه بدسرپرست، مادرش کارمند بود و پدرش هم در یکی از شرکتهای معتبر کار میکرد. خواهران و برادرانش هم تحصیلکرده هستند و برای خودشان زندگی خوبی دارند. او تصورش را نمیکرد همان بار اولی که لب به دود میزند آیندهاش را دود میکند و به هوا میفرستد.
به گفته خودش کمکم رفتارهای نابهنجارش آغاز میشود، غیبتهایش در مدرسه زیاد میشود، درس نمیخواند و از مدرسه که برمیگردد با دوستانش سر خیابان میایستد و برای دیگران مزاحمت ایجاد میکند با تصور اینکه کارهایش باعث سرگرمی خودش و دوستانش میشود: «کمکم درس را رها کردم و زندگیام به بطالت میگذشت. خانوادهام به ویژه مادرم از این وضعیت رنج میبرد، اما در این 17سال من چیزی نفهمیدم و بیتوجه به درد و رنجی که برای والدینم ایجاد کرده بودم به کارم ادامه دادم.
این روال ادامه پیدا کرد تا اینکه در سن 18، 19 سالگی به سربازی رفتم، من که درگیر اعتیاد شده بودم نمیتوانستم مانند دیگران خدمت کنم و غیبتهای مکرر و کارهای خطایم سبب شد تا سربازیام بیشتر از 2سال طول بکشد، هر طور بود آن را به پایان رساندم.»
وی ادامه میدهد: «سال 1374 پدرم را از دست دادم، باز هم اعتیاد سبب شد که این درد را هم حس نکنم و متوجه نشوم چه گوهر ارزشمندی از زندگیام رفته است. همان سالها مصادف با زمانی بود که تریاک کم شده و جایگزین آن اشک خدا و هروئین و... به ایران آمده بود.
من هم مانند دیگران به سمت هروئین رفتم و آن را تجربه کردم و بهجای تریاک هروئین استفاده میکردم. ارثیهام را خرج کردم زندگی را به صفر رساندم. بیدر کجایی سبب شد تا برای تأمین هزینههای مواد دست به کارهای خلاف هم بزنم و به دنبال مواد فروشی بروم.»
در آن 17سال، زندگی را با تمام مشکلاتش تجربه کرده بود. هیچ چیز برایش اهمیت نداشت و پایبند جایی نبود:«ارومیه، بندرعباس، کرمانشاه و... میچرخیدم. من به زیر صفر رسیده بودم، آن زمان مثل الان کارتن خواب نبود و در خانههای قدیمی میرفتیم و شب را به صبح میرساندیم.
طرد شده کامل بودم و وضعیت ظاهری و اجتماعیام مرا از همه دور کرده بود، حتی زندگی مشترکم هم از هم پاشید. در میان تمام آدمهایی که مرا طرد کردند مادرم همچنان در کنارم بود و تلاش داشت مرا ترک دهد. هر کاری برایم میکرد. مرا به اردوگاه ترک اعتیاد میبرد و بستری میکرد. در خانه کمک میکرد که ترک کنم اما فایدهای نداشت.
در میان تمام آدمهایی که مرا طرد کردند مادرم همچنان در کنارم بود و تلاش داشت مرا ترک دهد. هر کاری برایم میکرد
روز از نو روزی از نو. او کارمند بود، صبح تا ظهر سر کار بود به محض اینکه به خانه میآمد یکسره به دنبال این بود برای من چیزی درست کند و بدهد بخورم یا بدنم را ماساژ دهد. بیراه نیست اگر بگویم با هر بار ترک من فقط درد نشئگی را میکشیدم، اما مادرم خستگی و بیخوابی را تحمل میکرد و لب به گله و شکایت نمیگشود.
میدانستم خسته شده است، اما در آن چهل باری که میخواستم ترک کنم یکبار اعتراض نکرد. با تمام این تفاسیر اعتیاد نگذاشت تا من عشق او را احساس کنم و دست از اشتباهاتم بردارم.»
تاریخ پایان روزهای سیاهش را خوب به خاطر دارد 29/3/83، این تاریخ را محکم و شمرده برایمان میگوید. ماجرای ترکش از دعوت یک دوست به بساط اعتیاد شروع میشود. زندی نسب تعریف میکند: «دوستی داشتم که قبل از زندان و در دوران زندان با هم بودیم او زودتر از من آزاد شد.
وقتی من آزاد شدم خبری از او نبود تا اینکه یک روز سرچهارراه شهدا او را دیدم. گفتم فلانی میخواهم بروم نشئه کنم تو هم با من بیا، نگاهی به من انداخت و گفت من نشئه نمیکنم و میلی هم به این کار ندارم، من جلسه دارم باید بروم. گفتم این چرت و پرتها چیست که میگویی؟! آدرسی به من داد و گفت اگر دوست داشتی به این آدرس بیا.
فردای آن روز دوباره او را دیدم، این بار دیگر نایستاد و گفت کار داری بیا به همان آدرسی که به تو دادم. رفتارش برایم عجیب بود. او که مثل من بود و خانه پدریاش را دود کرده و به هوا فرستاده بود، چرا امروز میگوید من مصرف نمیکنم؟!
چه اتفاقی برایش افتاده است. همان حس کنجکاوی که مرا به این روز نشانده بود سبب شد تا به آدرسی که گفت بروم. روز اول که به آنجا رفتم کارشان به نظرم مسخره و غیرمنطقی بود، دور هم نشسته بودند و هر یک خودشان را اینطور معرفی میکردند، به نام خدا من فلانی هستم چند روز پاکی دارم!»
او ادامه میدهد: «من که میل به خلاف و خشونت داشتم و همیشه میخواستم در بین آدمهای خلافکار اسمی باشم بروم آنجا بنشینم که چهکار کنم! با تمام این تفکرات باز هم میرفتم ببینم چه چیزی سبب شده تا دوستم همه چیز را کنار بگذارد. جلسه سوم حضورم در آنجا بود که ناخودآگاه از آنها پیام مثبت گرفتم.
در آن جلسه صحبت از معنویت، ایمان و روحانیت بود. فکر میکنم همان خلأ که مرا به این روز نشانده بود به مرور زمان ایمان آوردم و حلقه گمشدهام را یافتم. شاید فکر کنید شعار میدهم، نه اینطور نیست، یادم آمد هر بار که قرار بود با مواد از جایی رد بشویم و خلافی انجام دهیم، میگفتیم خدایا دمت گرم هوای ما را داشته باش اینبار از اینجا رد بشویم ما هم جبران میکنیم، این کار را انجام میدهیم، فقط مأمورها متوجه نشوند و ... بعد که مشکل حل میشد و در آن مسیر موفق میشدیم، میگفتیم توانایی و زرنگی خودمان بود، ما توانستیم این کار را انجام دهیم.
پس خدا را قبول داشتیم، اما آن را درک نمیکردیم. به خانه که برگشتم به مادرم گفتم میخواهم اعتیادم را ترک کنم و همه چیز را کنار بگذارم، مادرم که شرایط ترک مرا میدانست و هر بار از دست من عذاب میکشید و خواب و آسایشش را از او میگرفتم، گفت نمیخواهد ترک کنی فقط هروئین را کنار بگذار، خودم برایت تریاک میآورم. نگاهی به او انداختم و به اتاقم رفتم، خودم را در اتاق حبس کردم و بیرون نیامدم. به مادرم هم کاری نداشتم.
مادرم که وضعیت مرا دید به سختی مقداری تریاک تهیه کرد و آورد که بخورم. بعد از سه روز که به اتاقم آمد، متوجه شد در همان کنار تشکم که گذاشته دست نخورده باقی مانده است. بیاعتمادی مادرم بیراه نبود، 40بار به من کمک کرد تا ترک کنم، اما هر بار ناموفق بودم و این بار هم فکر میکرد مثل دفعههای قبل است. 46روز از خانه بیرون نیامدم فقط چند بار برای شرکت در همان جلسهها. در آن 46روز بیشتر زیر دوش آب ولرم بودم و سعی میکردم به نوعی شرایط را تحمل کنم.»
او از همان زمانی که خواست اعتیاد را کنار بگذارد، سیگار را هم ترک کرد و تاکنون یک نخ سیگار هم نکشیده است. ماجرای ترک سیگارش را اینچنین تعریف میکند: «روز سوم ترکم، کنار آشپزخانه روی آجر داغی نشسته بودم، به مادرم گفتم سیگارم تمام شده، ظهر که به خانه میآیید برایم بگیرید.
ظهر که مادرم آمد دم در اتاقم ایستاد و سه بسته سیگاری را که گرفته بود جلویم انداخت، گویا او هم از این شرایط خسته شده بود. قلبم شکست، مادرم که همیشه و در همه حال هوایم را داشت چرا اینکار را کرد. بر خلاف همیشه که بیخیال بودم این بار به من برخورد و گفتم دیگر سیگار هم نمیکشم. تصمیم خودم را گرفته بودم.
ظهر که مادرم آمد دم در اتاقم ایستاد و سه بسته سیگاری را که گرفته بود جلویم انداخت، گویا او هم از این شرایط خسته شده بود. قلبم شکست
یا مرگ یا زندگی، من هم باید مثل دیگران زندگی میکردم. با ناراحتی به مادرم گفتم سیگارها را بردار دیگر لب به سیگار هم نمیزنم. بیچاره مادرم، نمیدانم در آن لحظه به چه چیزی فکر میکرد به دروغهای من که هر بار میگفتم ترک میکنم و ترک نمیکردم یا به زجری که خودش از کارهای من میکشید، گویا او هم کم آورده بود و دیگر توان جنگیدن بهخاطر من را نداشت، اما از آن زمان تاکنون 16سال است که علاوه بر مواد لب به سیگار هم نزدهام.»
او ادامه میدهد: «شاید برخی خوانندگان شما تصور کنند مبالغه میکنم، اما الان که به آن روزها فکر میکنم میبینم دوری من از خدا و خلأ معنویای که داشتم یکی از دلایل بیراهه رفتن من بود. زمانی مسیر زندگیام را پیدا کردم که بیشتر خدا را شناختم و بالأخره با توکل به خدا توانستم آن شرایط بد و سخت را پایان دهم.
باورش برای مادرم سخت بود، اما فکر نمیکنم کسی به اندازه او خوشحال شده باشد، او که در این سالها همراهم بود و زندگی و جوانیاش را پای من ریخت، خوشحال است.»
مجتبی یک جمله را با تأکید چند بار تکرار میکند: «من معتقد به ترک نیستم، این واژه درست نیست باید بگوییم قطع مواد» و سپس ادامه میدهد: «اعتیاد یک بیماری رفتاری و عادتی است و باید بتوانیم این بیماری را کنترل کنیم. تفکر اینکه ما ترک کردهایم و برویم مثل آدمهای سالم زندگی کنیم اشتباه است. ما میتوانیم بهتر از آدمهای سالم رشد و زندگی کنیم، اما باید بدانیم ترکی وجود ندارد، اگر یک لحظه غفلت کنیم دوباره همان مسیر را میرویم.
پس به خودمان دروغ نگوییم. سن پاکی من 16سال است، اما در این 16سال هنوز هم میل به مصرف دارم، وسوسه میشوم و میخواهم ببینم اگر دوباره استفاده کنم چه اتفاقی میافتد آنچه در ذهن من است، هم منطقی است و هم غیرمنطقی، با تمام این وسوسهها یک چیز را باور کردهام، مشکلات من با مصرف مواد مخدر برطرف نمیشود بلکه مشکلاتم دو برابر و یا چندین برابر میشود. اکنون خلأ خود را با خدا پر میکنم و هر بار میگویم «به نام خدا، مجتبی هستم.»
نام خدا را قبل از اسم خودم میگذارم تا یاد خدا در دل و ذهنم زنده باشد. همانطور که میگویند یاد خدا آرامش دلهاست آن را در این 16سال لمس کردهام. وقتی ارتباط روحیات با خدا خوب باشد معنویت ذهنیات هم رشد پیدا میکند و درک میکنیم که آنطور ما فکر میکنیم خدا نامهربان، بد و شمشیر به دست نیست، او رئوف و مهربان است.»
بعد از ترک مدت 4ماه به تربت میرود تا کار کند و زندگیاش را سروسامان دهد. پس از مدتی به این فکر میافتد که بتواند به همنوعان خودش کمک کند و از تجربیاتش در این زمینه استفاده کند. برای همین به دنبال تاسیس مراکز ترک اعتیاد میرود و اولین دارنده مجوز مرکز اقامتی استان خراسان در سبزوار است.
او همچنین نماینده جمعیت خیریه تولد دوباره کشور است. درسش را ادامه میدهد، دوره راهنمایی و دبیرستان را به پایان میرساند امروز دانشآموخته دانشگاه است. زندی نسب بعد از سه سال پاکی ازدواج میکند و زندگیاش را سر و سامان میدهد و امروز به پسرش تذکر میدهد حواسش به زندگیاش باشد تا به بیراهه نرود.
داستان زندگی «زندی نسب» فراز و نشیبهای بسیاری دارد که جای بسی تأمل است. اینکه نوجوانی از خانوادهای تحصیلکرده و بدون مشکل مسیری را انتخاب میکند که همه را به دردسر بیندازد. همین موضوع سبب شد تا گفتوگویی با مسئول آموزش همگانی معاونت اجتماعی نیروی انتظامی خراسان رضوی داشته باشیم.
سرهنگ شهرزاد ضمیری در این باره میگوید:«دوران نوجوانی دوران بحرانی است که هر فرد به دنبال هویتش میگردد و آنجاست که تصمیم میگیرد مسیر درست را انتخاب کند یا نه. در این سنین آموزش اهمیت بسیاری دارد. کنجکاویهای کودکانه و ارتباط با همسالان سبب میشود تا آنها برای ارضای این کنجکاویها دست به هر کاری بزنند و مانند این نوجوان بخواهند اولین نخ سیگار را استفاده کنند.
ناسازگاریهایی که با پدر، مادر، خواهر و برادر به وجود میآید در این سنین است که هنر والدین را در برقراری ارتباط میطلبد. نظارت خانواده مهم است اینکه بگوییم کودکان بیسرپرست و بدسرپرست به بیراهه میروند اشتباه است. خانوادههای سهلگیر و سختگیر هم میتوانند معضلاتی در تربیت فرزندان داشته باشند.»
وی درباره نظارت والدین توضیح میدهد:«خانواده باید تا سنین 12سالگی نظارت مستقیم داشته باشد و کمکم این نظارتها غیرمستقیم باشند، اما کودک و نوجوان را نباید به حال خود رها کرد. وقتی فرزند شما تا سن 18سالگی بدون رفتارهای پرخطر بزرگ شود میتوانید خیال آسوده داشته باشید که احتمال خطایش کمتر است، اما این هم دلیلی بر نبودن نظارت بر رفتارهایش نیست. اگر والدین خودشان نمیتوانند با رفتارهای دوستانه نظارتی بر فعالیتهای فرزندانشان داشته باشند بد نیست از بستگان درجه یک مانند عمو، دایی یا خاله و عمه کمک بگیرند.»
ضمیری با اشاره به این موضوع که گاهی خانوادهها تصور میکنند آرام بودن فرزندشان به دلیل رفتارهای درستش است توضیح میدهد: «بچهای افسردگی داشته باشد و در خود فرو رفته، ما فکر میکنیم آرام است و نظارت والدین در این مرحله اهمیت زیادی دارد. الان دورهای شده است که با مدرن شدن و فضای مجازی آسیبهای بیشتری نوجوانان را تهدید میکند. خانوادهها باید حواسشان را جمع کنند و کودکشان را غیرمستقیم کنترل کنند.»
دورهای شده است که با مدرن شدن و فضای مجازی آسیبهای بیشتری نوجوانان را تهدید میکند. خانوادهها باید حواسشان را جمع کنند و کودکشان را غیرمستقیم کنترل کنند
او با اشاره به اهمیت پنج محور برای ترک اعتیاد توضیح میدهد: «هر معتادی تا خودش نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد. ما نمیتوانیم به اجبار او را ترک دهیم، چیزی به اسم ترک وجود ندارد، اینها مصرف نکردن است، بهعلاوهبر خواسته خود فرد، همراهی خانواده، جامعه، کادر درمانی و مشاور همه باید در این زمینه به فرد کمک کنند.»
ضمیری درباره مصرف مواد یادآور میشود: «باور غلطی درباره مصرف مواد بین مردم جا افتاده است. اغلب افرادی که به سمت مواد میروند بر این باورند که فقط یک بار مصرف میکنند و میخواهند برای یکبار تجربه کنند. هدفشان اعتیاد نیست اما نمیدانند در همان مصرف اول وابستگی ایجاد میشود.
آنهایی که میگویند گاهگاهی استفاده میکنم هم وابسته هستند و با گذشت زمان مدت مصرفشان کوتاهتر میشود و به سمت مواد میرود. در نهایت این باورهای غلط سبب شده تا خیلیها در دام اعتیاد بیفتند. همچنین تحقیقات نشان میدهد با یکبار مصرف ترشحات دوپامین خاموش میشود واسطههای شیمیایی ترشح میشوند و خود به خود میطلبد تا فرد مصرفکننده شود و ادامه دهد.»
مسئول آموزش همگانی معاونت اجتماعی نیروی انتظامی خراسان رضوی با بیان اینکه برخیها اعتماد به نفس پایینی دارند و به دلیل همین خلأهای ناشی از مشکلات اجتماعی میخواهند به نوعی دیده شوند، اظهار میکند: «بسیاری از اقدامات و کارهایی که در فضای مجازی انجام میشود مانند خالکوبیها، یا پوشش متفاوت و ... تنها به این دلیل است که این افراد تلاش میکنند به نوعی مورد مقبولیت واقع شوند و در معرض دید قرار گیرند.
دوره نوجوانی، گذر از دوره کودکی به بزرگسالی است که در این برهه زمانی میل به استقلال به اوج میرسد و در این زمان است که نوجوان برای اثبات بلوغ فردی خودش، ارزشهای خانواده را زیر سؤال میبرد به عنوان مثال میگوید که ارزشهای جدید من این طور است و میخواهد در کنار کنجکاوی و... مواد نیز مصرف کند.»
وی با اشاره به اینکه دوستان، محیط زندگی و خانواده میتوانند در سبک زندگی تأثیرگذار باشند، خاطرنشان میکند: «در حال حاضر به دلیل بستری که از طریق فضای مجازی فراهم شده و به سهولت در اختیار همه افراد به ویژه نوجوانان قرار دارد امکان تأثیرپذیری از الگوهای منفی بسیار بیشتر است و متأسفانه خانواده زمانی متوجه میشود که آسیب ایجاد شده است . به نظر من اگر آموزشهای لازم به خانوادهها ارائه شود تا والدین ارتباط با نوجوان را یاد داشته باشند میتوان از بسیاری آسیبهای اجتماعی جلوگیری کرد.»