محمدحسین حاتمی میگوید: همیشه سعیم بر این بوده که با افرادی که مراجعه میکنند، بهدرستی برخورد کنم و تا حد امکان تا حصول نتیجه کار، اربابرجوع را همراهی میکنم.
مددکار ان مرکز توانبخشی نرگس درواقع مادر بچهها هستند. مددکار ان باید باحوصله و صبور باشند و مهر و محبت مادری را درک کنند و تجربه کار با این بچهها را داشته باشند.
محمدزاده از 9سال قبل که به بیمارستان منتصریه آمده است، کارش کمی متفاوتتر از سایر پرستاران بوده. او مرگ و زندگی را بارها در این سالها دیده است. محمدزاده میگوید: ابتدای ورودم به این بیمارستان در بخش ICUمرگ مغزی کار میکردم. آنها بیمارانی هستند که خانواده برای اهدای عضوشان رضایت دادهاند. چند روزی در بخش میمانند و بعد برای اهدا به اتاق عمل میروند.
سعید دولابی، کسی که در بیستودو سالگی دچار نابینایی میشود وبعد از گذران یک دوره افسردگی تصمیم میگیرد بهترین خودش باشد. 30سال مدیریت نمونه مدرسه نابینایان امید، کارشناسیارشد رشته روانشناسی، تألیف و ابداع در حوزه روشهای نوین آموزش ریاضی و هندسه برای نابینایان برای نخستینبار در کشور، صعود به بلندترین کوه ایران دماوند از افتخارات شهروند محله فرامرزعباسی است که نابینایی را به سخره گرفته است.
قرارمان با نفیسه فاضلزاده (تهرانی) در منزلش است. خانهای که از سال96 در روزهای شنبه و یکشنبه محل قرار بانوان نیکاندیش و دغدغهمندی است که برای تهیه جهیزیه و سیسمونی به آنجا میآیند. البته خانم تهرانی سالهاست که دستش به کار خیر است و تا کنون حدود 50زندانی را آزاد کرده است. او برای انجام نیکوکاریهایش خیریه «حضرت نجمه خاتون» را تأسیس کرده است. مجید گچکار تهرانی، پسر این بانوی نیکاندیش نیز در بخشی از خانه که به او تعلق دارد در زمینه مشاوره خانوادهها فعالیت میکند. به عبارتی افرادی که مشکلی در زندگیشان دارند از سمت مادر برای مشاوره به پسر معرفی میشوند. امروز آمدهایم تا بیشتر با او و کارهایش آشنا شویم.
وقتی کلنگ ساخت مسجد به زمین میخورد، همه اهالی دور هم جمع میشوند و دست در دست یکدیگر، کار ساخت یک مجموعه فرهنگی و مذهبی را آغاز میکنند، بدون آنکه حتی یکریال کمک از سازمانهای متولی دریافت کنند. ساخت این مسجد که از سال۱۳۹۱ آغاز شده بود، بیش از ششسال طول کشید و سرانجام در سال1397 به نام آقا «جوادالائمه(ع)» مزین شد.
مریم صارمی زنی چهلودوساله است. او سال 76 با مجید یادگارپور که یک سال از خودش بزرگتر و متولد سال 57 است ازدواج میکند. همان سال اول زندگی، همراه همسرش که در نیروی انتظامی خدمت میکند راهی نهبندان میشود، همسری که مأموریتهای کاریاش او را به کمینهای مرزی و مبارزه با اشرار میکشاند و شبهای زیادی به خانه نمیآید و این نیامدنها خواب از چشم تازهعروس او میگیرد.