
ماجرای عجیب ساخت سقف ایستگاه راهآهن مشهد
موسوی- رحمانی| از وقتی چشم باز کرده، در پایینخیابان زندگی میکرده است و هنوز هم همین محله را برای زندگی دوست دارد. حسین غدیری، آن زمان که شهرکهای شهیدرجایی و شهیدباهنر پر بود از باغ و زمین زراعی و چاه آب، یک عمر روی زمینهای کشاورزی مردم کار کرده و این روزها دلخوشیاش تعریفکردن خاطرات قدیمی برای جوانترهایی است که دوست دارند از گذشته محلهشان بدانند.
در میان خاطرات تلخ و شیرینش، خاطره سوت ترن را که بارها برای همسایهها تعریف کرده است، بیشتر دوست دارد. چون یاد چادر مادرش میافتد که پناه ترسهای کودکیاش بوده است.
اولین واگن، مخصوص حمل بار بود
صحبت از سن و سال که میشود، میخندد و میگوید: خیلی عمر کردهام. همه چیز را به یاد دارم. از وقتی اینجا دیوار بهره بود و پشتش کلی زمین کشاورزی و قبرستان و این طرفش گاوداری، همه را به یاد دارم.
به زمینهای سمت پارک وحدت اشاره میکند و میگوید: یک چاه موتور بود و کوره آجرپزی. کلی باغ میوه بود و زمین که بعضیها در آن خشخاش میکاشتند. این صدمتری پشت دیوار شهر بود که چهارتا دروازه داشت و چهارتا برج دیدبانی. با بچههای محله میآمدیم روی دیوار پهن مینشستیم و ساعتها بازی میکردیم. وقتی نیروهای سواره و پیاده ژاندارمها از این دروازهها رد میشدند، از روی دیوار خم میشدیم تا آنها را ببینیم.
هر طرف را نگاه میکند، خاطرهای یادش میآید. با خنده میگوید: اولینبار که صدای سوت ترن را شنیدم، از ترس پریدم زیر چادر مادرم.
اولینبار که صدای سوت ترن را شنیدم، از ترس پریدم زیر چادر مادرم
با جزئیات تعریف میکند که آن روز بهاری چطور با کنجکاوی گوشه چادر مادر را کنار میزد تا ترن باری سیاه را ببیند که صدای سوتش هنوز در گوشش است. «وقتی ایستگاه را میساختند، نمیدانستیم قرار است چه چیزی از آن رد شود. مردم به قطار میگفتند ترن. آن واگنهای سیاه ترسناک برایم خیلی عجیب و ناشناخته بود. بعد که ترسمان کم شد، گاهی میرفتیم روی ریلها مینشستیم تا لرزش قطار را وقتی از دور میآید، حس کنیم.»
سقف را روی تلی از خاک ساختند
او که پسر بزرگ خانواده بوده و خاطرات همراهی با پدرش را در ذهن حک کرده است، میگوید: پدرم کارگر بود و برای ساختن ایستگاه راهآهن روزی پنج ریال مزد میگرفت. من هم همراهش میرفتم. سنی نداشتم و فقط برای بازی میرفتم. روی خاک و شن و ماسه سر میخوردیم و میدیدیم که چطور کارگرها دیوار و سقف ایستگاه بزرگ را میسازند.
غدیری موقعی را به یاد میآورد که سقف ایستگاه را ساختند؛ آن هم نه مانند بناهای امروزی که کف و دیوار و سقف بهراحتی شکل میگیرد؛ به شیوهای سخت، اما ماندگار.
تعریف میکند: اول کلی بتن ریختند کف ایستگاه و بعد هم دیوارها را ساختند. برای ساختن سقف مجبور بودند همه ساختمان را پر کنند. یادم است تلی از خاک ریختند و کوبیدند و بعد سقف را روی خاکها بنا کردند. وقتی کامل ساخته شد، با بیل و فرغون خاکهای کوبیدهشده را خالی کردند و سقف سر جایش ماند. برای ما خیلی عجیب بود که این سقف بزرگ چطور آن بالا مانده است.
با اینکه هفتاد سال را گذرانده است، هنوز خاطرات کودکی، بازی پشت دیوار «بهره»، همراهی با پدر و کار روی زمینهای کشاورزی آن طرف دیوار را خوب به خاطر دارد.
* این گزارش پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۲ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.