
شهیدعرفانیان میگفت وقتش رسیده از ایران دفاع کنم
از صبح جمعهای که خبر شهادت فرماندهان و دانشمندان هستهای کشور را شنید تا صبح شنبهای که جسم بیجانش را از وسط پالایشگاه موشکبارانشده اصفهان به دوش کشیدند، فقط ۹روز گذشت. او در این مدت فقط به یک موضوع فکر میکرد؛ «حالا وقتش رسیده که از ایران دفاع کنم. اگر آخرش شهادت شود، چه بهتر!»
مجتبی عرفانیان به حدی برای این اتفاق مصمم بود که مرخصی و دوری از محل خدمت هم مانع کارش نشد؛ خودش را از مشهد به اصفهان رساند، برای دفاع از وطن جنگید و شهید شد تا اینبار پیکر مطهرش به مشهد بیاید.
گوشه دنجی از خانه مادر شهید در محله سیدرضی، محل قرار ما با خانواده آقامجتبی است؛ خانهای که دیوارها و اطرافش مزین به پرچمهای سوگواری و تصاویر شهیدعرفانیان است.
آقامجتبی به آرزویش رسید
درحال دویدن بهسمت ساختمان اداری پالایشگاه بود تا جان همکارش را نجات دهد که یک موشک درکنارش فرود آمد و تمام بدنش را پر از ترکش کرد. اینگونه داستان سالهای حضور مجتبی عرفانیان در ارتش جمهوری اسلامی ایران روی عدد ۲۸سال متوقف شد؛ ۲۸ سال خدمت و یک عمر عزت و افتخار. این لحظه، نقطهای بود بر پایان حیات آقامجتبی و آغازی که زندگی او را جاودانه کرد و روایتی قهرمانانه از او بهجای گذاشت.
شهادت مجتبی عرفانیان آغاز سطور دلتنگی و فراق برای محدثه شریعتاحمدی بود، همسری که قریب به دو دهه، همراه و همدل شهید بود، از گرمای امیدیه تا سرمای روسیه. حالا هم وقتی قرار است از همسر شهیدش بگوید، مصمم است تا رشته کلام از دستش در نرود و بغض، زبانش را بند نیاورد تا بتواند حق مطلب را درقبال همسرش به زبان آورد.
آن روز که محدثه شریعتاحمدی، ازدواج با جوان ارتشی را پذیرفت، میدانست که در این راه برای همسرش، خطراتی وجود دارد و او باوجوداین درکنارش حاضر شد. یکی از این خطرات، صبح نهمین روز جنگ دوازدهروزه با رژیم صهیونیستی، خودش را نشان داد. تماسهای مکرر دوست و آشنا از مبدأ اصفهان به مقصد مشهد، خبرهای خوبی برای محدثهخانم و فرزندانش نداشت؛ آنها میخواستند بگویند که آقامجتبی به آرزویش رسیده است.
میخواهم به اصفهان برگردم
از قضا مرخصی چندروزه مجتبی عرفانیان برای عزیمت از اصفهان به مشهد، همزمان شده بود با ۲۳ خرداد؛ یعنی همان روزی که صبحش رژیم منحوس صهیونیستی، فرماندهان نظامی و دانشمندان هستهای کشورمان را در تهران هدف قرار داد. خانواده چهارنفره آنها راهی مشهد شده بودند تا از مادر آقامجتبی در بازگشت از سفر کربلا استقبال کنند.
محدثه شریعتاحمدی در تعریف آن صبح جمعه میگوید: آن روز صبح همسرم با خبر حمله رژیم صهیونیستی به ایران از خواب بیدار شد. وقتی خبر شهادت این عزیزان را شنید، خیلی ناراحت شد، به حدی که سردرد شد.
آنطور که همسر شهید تعریف میکند، با ادامهدار شدن جنگ، فکر دفاع از کشور و شهدایی که از جمع نیروهای نظامی کم میشدند تمام فکر و ذهن مجتبی عرفانیان را درگیر کرده بود. به نحوی که مدام خبرها را دنبال میکرد و دغدغه داشت که چگونه میتواند به کار آید و کمک کند.
محدثهخانم تعریف میکند: او تصمیم خودش را گرفته بود. بیقیدوشرط و بدون ترس و فکر اضافهای به من گفت «میخواهم به اصفهان برگردم. باید به کار آیم و برای کشورم کاری کنم.» من هم مخالفتی نکردم. جالب است که هیچکدام از همکاران و فرماندهان آقامجتبی برای حضور ایشان در محل خدمت با شهید تماس نگرفته بودند؛ چون ایشان در مرخصی بود و سالهای آخر خدمتش هم بود، کسی به ایشان سخت نمیگرفت.
همسر شهید ادامه میدهد: روزهای شنبه و یکشنبه به زیارت رفتیم و بعد از آن هم به دیدار خواهران و برادران رفت تا خداحافظی کند؛ ذهنیت و باور ایشان اینطور بود که شهید میشود.
من دیگر نمیآیم!
مجتبی نهتنها برای دفاع از وطن عازم محل خدمت بود، بلکه دوست داشت به یک باور قلبی و اتفاق معنوی هم دست پیدا کند. او در این مأموریت شهادت را نشانه گرفته بود.
محدثهخانم میگوید: در مسیر بازگشت از حرم بودیم که به شهید گفتم بعداز اینکه اوضاع آرام شد، خودتان میآیید دنبالمان یا خودمان بیاییم؟ پاسخ داد «من دیگر نمیآیم!» بعد از شهادت برایم روشن شد که ایشان شهادت را باور کرده بود. به ایشان گفتم بیایید یک عکس شهادت دستهجمعی بگیریم که قبول نکرد. با خانواده هم که خداحافظی میکرد، معتقد بود این آخرین خداحافظی است.
صبح دوشنبه که چهارمین روز آغاز جنگ بود، شهیدعرفانیان با خانواده خداحافظی میکند و راهی اصفهان میشود تا لباس رزم بپوشد و برای دفاع از زمین و آسمان ایران پشت سامانه s۳۰۰ بنشیند. همسر شهید تعریف میکند: صبح سهشنبه شهید در محل کارش در پالایشگاه اصفهان حاضر شده بود. ایشان در این مکان برای حفاظت از آسمان اصفهان و مجموعه پالایشگاه در سامانه s۳۰۰ پدافند هوایی ارتش خدمت میکرد.
محدثه شریعتاحمدی ادامه میدهد: به واسطه نگرانی از خبرهایی که از تهران و اصفهان و غرب کشور میرسید، مرتب با شهید در تماس بودم. آخرین تماس من هم با ایشان جمعهشب بود. آن شب تا صبح دلشوره داشتم و خوابم نمیبرد. صبح بعد از چند تماس، خبر را شنیدم که آقامجتبی همراه چند نفر دیگر از دوستان و همکارانش حین خدمت شهید شده است.
صبح دوشنبه که چهارمین روز آغاز جنگ بود، شهیدعرفانیان با خانواده خداحافظی میکند و راهی اصفهان میشود
شهیدالقدس مجتبی عرفانیان
اصابت موشک در فاصله نزدیک با مجتبی، سبب شده بود جراحات پرشماری بر تنش بنشیند. همسر شهید از اولین مواجهه با پیکر مطهر همسرش اینطور میگوید: برای تحویل پیکر شهید به اصفهان رفتیم. بخشی از صورت او بهشدت آسیب دیده بود و ترکشهای زیادی به بدنش برخورد کرده بود. همکارش تعریف میکرد وقتی بالای سرش رسیده است، چشمانش باز بوده و لبخند به لب داشته و در این حالت شهید شده است.
«شهادت آرزوی آقامجتبی بود.» این جمله بارها و بارها از زبان همسر و اعضای خانواده آقامجتبی شنیده میشود. محدثه شریعتاحمدی میگوید: آقامجتبی خیلی دوست داشت شهید شود. زندگی شهدا را مطالعه میکرد و اکثر شبهای جمعه، ما را به مزار آنها میبرد. در آنجا هم به نام هر شهیدی میرسیدیم، شخصیت و زندگی او را معرفی میکرد.
خودش هم خیلی دوست داشت شهید شود و بعضی وقتها به خودش یک لقب میداد و به نامش پیشوند شهید را اضافه میکرد. همین پارسال در مسیر پیادهروی اربعین بودیم که به خودش میگفت «شهیدالقدس مجتبی عرفانیان»!
مملکت به من نیاز دارد
وقتی مرضیه کاهانیمقدم از سفر کربلا برگشت امیدوار بود که آقامجتبی را بعد از دهماه دوباره در آغوش بگیرد، اما قسمت این بود که وداعی بدونخداحافظی داشته باشند.
مادر شهید مجتبی عرفانیان میگوید: قرارمان این بود که زمان برگشت از کربلا همه بچهها دور هم جمع شوند. به ایران که رسیدیم، سوار قطار شدیم و آقامجتبی آن زمان به دخترم که همراه من بود، زنگ زد. حال و احوال که کردیم، گفتم «حالا که مشهدی؛ میآیم میبینمت.» گفت «نه مادر؛ من اصفهان هستم.» باورم نشد. گفتم این بچه در مشهد است و با من شوخی میکند.
مادر شهید داستان آخرین صحبتهایش با شهیدمجتبی عرفانیان را اینگونه نقل میکند: به مشهد که رسیدیم، با او تماس گرفتم و گفتم اگر کارت تمام شده بیا؛ خواهران و برادرانت هم هستند. ولی پسرم جوابی داد که تا زمان زندهبودنم در یادم میماند، او گفت «مادر من ۲۸سال خدمت کردهام و حقوق گرفتهام برای چنین روزی؛ الان مملکت به من نیاز دارد. باید در محل کارم باشم تا حقوق همه این سالها را حلال کنم. اگر شهید هم شدم، چه بهتر.»
مادر شهید لابهلای صحبتهایش مدام از آقامجتبی تعریف میکند؛ از خانوادهدوستیاش، رفتار مهربانانهاش با کودکان و محبتی که به اطرافیان داشت. حالا که قرار است داستان خبر شهادت فرزندش را نقل کند، قطرههای اشک روی گونههایش سُر میخورند و بر چادرش فرود میآیند.
او اینطور ادامه میدهد: صبح شنبه که من وارد هال خانه شدم، متوجه شدم که بچهها و عروس و دامادها دور هم هستند. فهمیدم که اتفاقی افتاده است. اصرار کردم که بگویند چه شده است. پرسیدم برای آقامجتبی اتفاقی افتاده، زخمی شده؟ جوابم را ندادند. دوباره که پرسیدم، یک نفر گفت شهید شده است. دلم ریخت و روی پاهایم بند نبودم.
او تعریف میکند: آقامجتبی همیشه میگفت «ما در خانواده شهید نداریم. خداکند که من شهید شوم.» همینطور هم شد و حالا آقامجتبی مایه افتخار خانواده است.
به عقب برگردیم، مخالفت نمیکنم
مسیر مجتبی عرفانیان بهسمت نیروی هوایی و ارتش، ازسوی مادری هموار شد که هم دغدغه شغل فرزندانش را داشت و هم میخواست در یک مجموعه آبرومند کار کنند.
حاجخانم تعریف میکند: کارهای حضور پسر بزرگم را برای خدمت در نیروی زمینی ارتش خودم انجام دادم. بعدا روزی فهمیدم که نیروی هوایی هم استخدام دارد. مدارک آقامجتبی را برداشتم و با خودش رفتیم دنبال کارش. بعد هم پیگیری کردم تا شغل پسرم در ارتش روبهراه شود. در همه این سالها به واسطه وظیفهشناسی و رفتار درستش، سرمان بالا بوده است.
شهید مجتبی عرفانیان که این روزها نام و تصاویرش در کوچهها و محافل منطقه ما دیده میشود، چند سال قبل هم میل به حضور در میدان نبرد داشته است که مادرش با اعزام او مخالفت میکند. مرضیهخانم میگوید: زمانیکه درگیریها در سوریه بالا گرفته بود و مدافعان حرم عازم بودند، آقامجتبی به من گفت میخواهد برود. من اجازه ندادم، چون باید اول زندگی و بچههایش را سروسامان میداد.
این مادر ادامه میدهد: اگر به عقب برگردیم، دوباره کارهای استخدامش را انجام میدهم و اگر باز هم بخواهد در اصفهان حاضر شود، مخالفت نمیکنم.
کوتاه از زندگی شهید عرفانیان
شـهـیـد مــجـتــبــی عـرفـانـیـان در چهلوچهارسالگی به درجه رفیع شهادت رسید. سرگرد شهید افتخارآفرین پدافند هوایی ارتش در شانزدهسالگی به استخدام نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد و در سال۱۳۸۸ با تفکیک قوای نیروی هوایی و پدافند به جمع کارکنان پدافند منتقل شد. این شهید بزرگوار سابقه خدمت در شهرهای تهران، امیدیه، مشهد و اصفهان را داشت و در دهه ۸۰ و ۹۰ طی دورههای فشرده آموزشی، تخصص کار با سامانه موشکی s۳۰۰ را در روسیه فراگرفت.
او بیش از دو دهه مداح و ذاکر اهلبیت (ع) بود و با نوای خویش، مجالس سوگواری و جشن مناسبتی را در پایگاههای ارتش پیش میبرد. پیکر شهید عرفانیان را مردم مشهد ۶مرداد تشییع کردند و در آرامستان خواجهربیع به خاک سپرده شد.
* این گزارش پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.