کد خبر: ۱۲۱۴۶
۰۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۹
بستنی دقت طلاب، طعم هویتی مشهد است

بستنی دقت طلاب، طعم هویتی مشهد است

طعم بستنی‌های حاج‌اصغر غفوریان، حالا به هویت مشهد گره خورده است، هر زائری که به این شهر می‌آید کنار زیارت حتما سری هم به بستنی دقت طلاب می‌زند.

هویت؛ چه واژه پرمعنایی است. چه اهمیتی دارد که در شاهکاری تاریخی جستجویش کنیم یا مغازه‌ای کوچک در محله‌ای قدیمی! مهم این است که باشد و بر زندگی آدم‌ها تاثیر بگذارد. هویت بخش بودن؛ چه کار سخت و طاقت‌فرسایی است و چه اهمیتی دارد شخصیتی بزرگ این کار را انجام داده باشد یا دستانی پینه‌بسته و زخم‌خورده از کار شبانه‌روزی که صداقت تنها دارایی‌اش بوده است.

این آدم‌ها از جنس دیگری هستند که سختی‌های ریز و درشت زندگی آن‌ها را تسلیم رفتن به راه‌های آسان و بی‌دردسر نمی‌کند. صحبت از حاج‌اصغر غفوریان است؛ هویتی که در جریان کار صادقانه‌اش الگوی بزرگی برای اهالی محله‌ طلاب مشهد و حتی شهر بوده است.

قرچ و قروچ چرخ‌هاي چوبی گاری بستنی

نگاهت را به دوردست‌ها مي‌فرستي... قرچ و قروچ چرخ‌هاي چوبي گاري‌ات كه بر سنگفرش‌هاي خيابان ارگ پيش مي‌رود، زنگ مي‌شود و در گوشت مي‌نشيند. بچه‌ها يكي‌يكي از لابه‌لاي ديوارهاي آجري سرك مي‌كشند.

درهاي چوبي خانه‌ها آرام باز مي‌شوند. گاري چوبي‌ات را در خيابان «ارگ» هل مي‌دهي. هنوز ساعتي نگذشته که گاري‌ات را دوره مي‌كنند. در قاب بشكه پر از بستني‌ات را باز مي‌كني، دو پول... يك بستني. چهار پول... دو بستني... .

 

قاب‌بشکه‌ای پر از بستنی

نگاهت را یک لحظه می‌گیری، غربت چشمانت به دورتر از این حرف‌ها برمی‌گردد. «علی‌اصغرِ» ۶۰ سال پیش می‌شوی... تک و تنها بر برهوتی که دنیایت بود، قدم می‌گذاشتی. زندگی می‌کردی. سخت بود و طاقت‌فرسا، کارت «طبق‌کشی» بود و طبق‌ها سنگین.

آدم تنها دوست دارد کار کند؛ سنگین یا سبک فرقی نمی‌کند. زمانه، سنگینی‌اش را بر دوش تو انداخته بود، اما خم به ابرو نیاوردی. خدا را شکر گفتی، گفت: تنها نیستی. هدیه‌اش شد یار و یاور تنهایی‌ات. همسرت شد، همراز و همدم روز‌های سخت زندگی‌ات، تا دستانت دیگر در تنهایی کار نماند.

شب‌ها باهم بستنی درست می‌کردید و در آن می‌گذاشتید. لبخندت امروزی می‌شود... «آن زمان‌ها یخچال که نبود.» قاب بشکه را ظرف چوبی تصویر می‌کنی که دو طرف قاب بشکه را نمک می‌گذارند تا بستنی‌ها باز نشود. آهی از سینه‌ات می‌گذرد، باز هم به عقب بر می‌گردی.

 

هل و پسته و گردو در انتظار تو

آفتاب كه خود را در خانه‌ات مي‌انداخت، بلند مي‌شدي، قاب بشكه را وارسي مي‌كردي و روي گاري مي‌گذاشتي. درِ خانه‌ات رو به خياباني پهن و طولاني، باز مي‌شد. چرخ‌هاي چوبي گاري‌ات كه قرچ و قروچ‌كنان از لبه‌ در مي‌گذشت، نگاه همسرت، بدرقه‌ات مي‌كرد تا ظهر كه به خانه برگردي.

دستلافت را هميشه كمتر مي‌گرفتي. دو پول... يك بستني، چهار پول... دو بستني. گاهي جمعيت بيشتر از قبل بود. گاري‌ات را جايي ثابت مي‌كني، بغل را كه نگاه مي‌كني، مبل دقت است. همسايه‌اش مي‌شوي و بعد نام بستني‌ات مي‌شود «بستني دقت» (برخی می‌گویند به خاطر دقت زیاد در کار به این نام معروف شده است.) و بعد از آن «حاج‌آقا دقت» ظهر نشده، گاري خالي و قاب بشكه خالي‌ترش را به خانه برمي‌گرداند. وارد كه مي‌شود، هل، پسته و گردو توي حياط پهن شده و انتظار او را مي‌كشند، تا فردا...

 

حاج‌آقا غفوری مقدم از بستنی دقت طلاب هویتی ماندگار ساخته است

 

۲۰ سال بعد، بستنی دقت طلاب

و امروزه هویت و قدمت تو لازم نیست ثبت‌شده باشد. بستنی دقت طلاب را همه می‌شناسند. او خود در گذر از خیابان‌های قدیم مشهد به امروز رسیده و در پس لبخند رضایت‌بخش مردم مشهد به قسمتی از هویت این شهر تبدیل شده که از شهر‌های دور و نزدیک نیز آن را می‌شناسند.

۲۰ سال چقدر زود گذشت. زودتر از آنکه سختی‌اش را احساس کنی. ۳۷ ساله بودی که طلاب شد محله همیشگی‌ات. مردمان باصفایش خیلی زود با تو انس گرفتند. دیگر توانایی آن را داشتی که مغازه‌ای برای خود باز کنی و نام ۲۰ ساله دقت را بر آن بگذاری. «بستنی دقت طلاب» هنوز همجوار اهالی «علیمردانی» است.

فرزندانت کم‌کم بزرگ می‌شدند. شش پسر و سه دختر داری. آنها هم کم‌کم شیفته کار تو شدند. مشتریانت از جا‌های مختلف می‌آمدند، اما چندتای آنها را خیلی‌خوب می‌شناختی. همان‌ها که چند سال پیش، در محله ارگ پشت گاری‌ات صف می‌بستند؛ با دو پول در دست. رونق مغازه‌ات را تحفه محله طلاب کردی، به احترام لبخند آنان. شاگردانت زیادند، می‌دانم. خودشان می‌گویند: «به محض ورود و تقاضای کار، شاگرد حاج‌آقا می‌شدیم.»

 

کاری به زیبایی شادکردن دل دیگران

از صبح پابه‌پاي آنان كار مي‌كردي و ظهر كه مي‌شد ناهار را با آنان مي‌خوردي. شش پسرت همه كمك‌حالت بودند و تو آن‌ها را هم به ناهار دسته‌جمعي دعوت كردي. «مهدي» پسر كوچك حاج‌آقا مي‌گويد: «روزي يكي از مشتريان ما كه گويا در خارج از كشور زندگي مي‌كرده براي ديدن پدرم كه بستني‌اش را بارها خورده بود، به مغازه آمد. سر ظهر بود. پدرم را با لباس كار مشغول آبگوشت خوردن با شاگردان به او نشان دادم. باورش نشد. فكر كرد مسخره‌اش مي‌كنم.» 

بلند شدي. لباس‌هايت اتو كشيده و مرتب نبود. دست كه دادي، دستت خسته مي‌نمود اما لبخندت زنده بود. كار برايت معناي ديگري داشت و تو هيچ‌گاه آن را به ظاهر زندگي‌ات نمي‌كشاندي. همه اهالي محله مي‌دانند، زندگي تو به زيبايي شاد كردن دلي غمگين است.

وقتي همه جوش آورده بودند تا شعبه‌اي را كه يك نفر به نام تو زده بود، پيدا كنند آن‌ها را آرام كردي، به آنجا رفتي. بستني‌اش را خوردي، گفتي خيلي خوب است. لب به شكوه باز نكردي، چون در دل هيچ شكايتي از او نداشتي. به پسر بزرگت گفتي: «از نامم استفاده كرده، مگر چيزي شده؟ من خوشحال مي‌شوم که نامم به درد كسي بخورد.»

 

۴ سال پیش به دیدنت آمدم

چند سالی بود در بستر بيماري افتاده بودی. به ديدنت آمدم چهار سال پیش، يادت هست؟ حرف‌زدن برايت مشكل بود، اما مدام تعارفم مي‌كردي كه بستني‌ات خوردن دارد. سخت، از بستر بلند شدي. خاطراتت را پرسيدم، برايم ورق زدي. محل كار و ديدن شاگردانت بهترين دارو بود كه تو را سرپا نگه مي‌داشت.

بالاي مغازه استراحت مي‌كردي تا هر لحظه شاگردانت را ببيني. با اينكه خيلي‌ها به ديدنت مي‌آمدند حتي آدم‌هاي دولتي و...، اما تو دلت با دل‌شكستگان بود و بعد از آن شنيدم كه رفتي و شايد آخرين صحبت‌هايت سند ماندگاري شد كه شهرآرا آن را به گوش مردم رساند.

فرمول بستنی دقت در اندازه‌ و کیفیت مواد آن است و قلق‌هایی دارد که پدرم به فرزندانش آموخت 

 

خانواده هزاران نفری

روزی که رفتی فقط صداي شيون خانواده‌ات نبود كه قطعه‌اي از بهشت‌رضا را پر كرده بود. شايد هم خانواده‌ات اين‌قدر زياد بودند! تو همه را دوست و خانواده خود می‌دانستي. هزاران نفر كم نيست. شاگردانت بي‌قرار بودند. اهالي محله طلاب عزاي بزرگي گرفته بودند.

زود رفتي چراكه بودنت هيچ‌گاه جايي را تنگ نكرده بود. زود رفتي چراكه بودنت خير بود. تو با دل‌ها هم‌صحبت بودي. حالا چه كسي پاي درد دل شاگردانت مي‌نشيند. تا همين حالا هيچ‌كس نمي‌دانست كارهاي خير پنهاني تو تا كجاست؟ چه كسي مي‌دانست براي بچه‌هاي يتيم چه كردي؟ وقتي دسته‌جمعي در مجلس عزايت حاضر شدند، همان سرودي را كه خيلي دوست داشتي برايت خواندند.

هيچ چيز به اندازه رفتن تو، پدر مهربانشان، در دلشان داغ نينداخته بود. با فهمیدن این کارها تازه خانواده‌ات به خوبی‌های تو پي ‌بردند. زنداني‌هايي كه توسط تو آزاد شده بودند را رفیق‌هایت معرفي مي‌كردي اما حالا كه نيستي آن‌ها يك‌به‌يك خود را معرفي مي‌كنند.

با اینکه چهار سال از آن زمان می‌گذرد اما خوشحالم و خرسند كه كنارت بودم. با تو به عنوان خبرنگار شهرآرا حرف زدم. اولين كسي بودم كه تو را نوشتم و از اين بابت به خود مي‌بالم.

 

مزار تو حال و هوای دیگری دارد

صبح‌های جمعه سر مزار تو بودن حال و هوای دیگری دارد. بچه‌ها کنار خرما و حلوایی که خیرات می‌کنند، بستنی هم برای مردم می‌آورند. مگر می‌شود جایی نامی از حاج‌آقا غفوریان باشد و بستنی دقت طلاب نباشد؟!

این بستنی بیشتر از اینکه مزه‌اش لذیذ باشد، لذت به یاد آوردن هویت شهرمان را دارد و باعث شده این اسم به نقاط دوردست هم برسد، مثل چند سال پیش از فوتت که چند زن آلمانی پرس‌وجوکنان مغازه‌ات را پیدا کرده بودند و می‌خواستند از تو برای سرمایه‌گذاری در آن کشور دعوت کنند. اما مگر آن‌ها باورشان می‌شد تو با آن لباس‌های ساده و تواضعی که داشتی، صاحب این مکان باشی؟!

 

حاج‌آقا غفوری مقدم از بستنی دقت طلاب هویتی ماندگار ساخته است

 

وصیتی از جنس بستنی

محمد پسر سوم حاج‌آقا می‌گوید: هرکاری می‌کنیم تا نام و یادی که پدرم به زحمت و مشقت به‌دست آورده را به راحتی از دست ندهیم، برای همین وظیفه سنگینی بر دوش داریم و عمل کردن به وصیت پدر مهم‌ترین کار ماست. از وصیتش می‌پرسم.

محمدآقا می‌گوید: شاید باور نکنید اما بیشتر وصیت‌های پدرم درباره درست کردن بستنی است. او همیشه و از سال‌ها قبل در این‌باره وصیت می‌کرده، مثلا درباره ریختن زعفران در بستنی، استفاده خامه طبیعی در شیرینی و بستنی، تلمبه زدن کامل شیر و کارهایی که اگرچه هزینه‌بر است اما کیفیت این محصول را بالا نگه می‌دارد.

غفوریان با تاکید براینکه انجام همین کارها و دست‌ودلبازی حاج‌آقا در استفاده از مواد، فرمول سحرآمیز بستنی دقت طلاب است، ادامه می‌دهد: حاج‌آقا همیشه می‌گفت اگر درست کار کنید و دوزوکلک‌بازی نداشته باشید، بستنی دقت همیشه نامش خواهد بود. ولی روزی که طمع کنید و از سروته کار بزنید، آن روز بستنی دقت برای همیشه تمام می‌شود و از یادها نیز می‌رود.

 

فرمول بستنی طلاب

بستنی دقت طلاب هم مثل هر محصول درجه یک دیگر دنیا فرمول محرمانه‌ای برای ساخت دارد که هیچ‌کس از آن اطلاع ندارد. محمد در این‌باره می‌گوید: فرمول بستنی دقت در اندازه‌ و کیفیت مواد آن است و قلق‌هایی دارد که پدرم به فرزندانش آموخت و هیچ‌کس جز ما از آن خبر ندارد. اما اگر قرار باشد به بیان دیگری آن را تعبیر کنم، فقط و فقط صداقت است.

 

 

* این گزارش یکشنبه، ۳ شهرویور ۹۲ در شماره ۶۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44