کد خبر: ۱۲۰۴۹
۱۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
راننده مخترع خاطرات جاده را ماندگار کرد

راننده مخترع خاطرات جاده را ماندگار کرد

رضا جان مشهدی بعد از ۲۳ سال رانندگی با یک تصمیم خلاقانه همه خاطراتش را از جاده ماندگار می‌کند. او می‌گوید:  «ماکت خاطرات» عنوان طرحی است که روی یک کمپرسی پیاده شده است.

خیلی‌ها خودشان را می‌کشند، به هر دری می‌زنند، کلی از جیب مبارکشان مایه می‌گذارند و همه جور کار می‌کنند تا بتوانند کمی خودی نشان دهند و مشهور شوند، اما حکایت بعضی‌ها فرق می‌کند. برای آنها دری به تخته می‌خورد و از جایی سر در می‌آورند که فکرش را هم نمی‌کنند، جایی که از کودکی آرزویش را داشته‌اند.

 رضا جان مشهدی ۵۰ سالگی را گذرانده است و در روز‌های میان سالی و بعد از ۲۳ سال رانندگی با یک تصمیم خلاقانه همه خاطراتش را از جاده ماندگار می‌کند. او می‌گوید:  «ماکت خاطرات» عنوان طرحی است که روی یک کمپرسی پیاده شده است.

 

بازار خلاقیت، گرم می‌شود

خلاقیت همیشه دیده می‌شود به‌ویژه وقتی ایده خلاقانه به زندگی روزمره ربط داشته باشد. یک خلاقیت کوچولو که اولش زیاد به چشم نمی‌آید کم‌کم به یک کسب و کار درست و حسابی تبدیل و بازارش گرم می‌شود. آن‌قدر که از هر جایی نشانت را پیدا کنند و بیایند سراغت.

 

راننده مخترع

 

این کمپرسی، قدرت حرکت دارد

گاهی یک چیز‌هایی خاطره می‌شوند تا بعد از ۲۳ سال زندگی بروی سراغ چیزی که عشقش را داشته‌ای و با آن زندگی می‌کردی. خاطره‌ای که راننده خوش ذوق مهرآبادی حالا که توان رفتن به جاده را ندارد، خودش را با آن مشغول کرده و حاصلش طراحی ماکتی است که شیرینی خاطراتش، هم به ما می‌رسد و هم به همه مشتری‌هایی که با دیدن ماکت کمپرسی که قدرت حرکت دارد به وجد می‌آیند...

 

اولش فقط یک ایده بود

اولش یک ایده کوچک بود، سال‌ها بود به ذهنش رسیده بود؛ اما فرصت اجرای آن را پیدا نمی‌کرد، حالا خیلی از کار‌های او را تولید انبوه کرده‌اند. چیز عجیبی نیست، سری بزنیم به دنیای این ابتکار و ببینیم چه کار‌هایی با آن می‌شود، کرد.

مغازه بنز و یدک رضا جان مشهدی آن‌قدر سر راست است که خیلی راحت بشود، پیدایش کرد. داخل مغازه را طوری تزئین کرده است که نگاه هر مشتری را به خود جذب می‌کند. اختصاص دادن یک بخش از مغازه به ماکت‌های طرحی شده نشان می‌دهد این تبلغات بی‌واسطه چقدر می‌تواند در سود کارهایش تاثیر داشته باشد. می‌گوید: از زمان طراحی این ماکت‌ها بازار فروشش داغ شده است.

لذت زندگی با خلاقیت

زندگی، بدون همه این خلاقیت‌ها هم می‌گذرد. او و آدم‌های مثل او ثابت کرده‌اند که همیشه می‌توان زندگی را جور دیگری گذراند. سال‌هاست که شغلش رانندگی بوده و عشقش جاده، آرزو دارد یکی به حرف‌هایش گوش کند و آنها را بنویسد. حاضر است اثبات کند بین راننده جماعت هم آدم‌های شریف و زحمتکش زیاد پیدا می‌شوند. دلش از این می‌گیرد توی فیلم‌ها وقتی می‌خواهند کار خلافی را نشان دهند، می‌روند سراغ راننده‌ها و می‌گوید: این را همین اول کاری بنویس قبل از اینکه بروی سراغ هر پرسش دیگر.

 

راننده مخترع

 

ژنتیکی عاشق جاده بودم

برای او هم جا افتاده بود، راننده‌ها آدم‌هایی با سبیل‌های پهن هستند که کارشان با جاده و بیابان است؛ اما مرام دارند و مردانگی و او عاشق همین مرامشان است.

می‌گوید: رانندگی را از بچگی به‌صورت ژنتیکی دوست داشتم و از همان دوران دوست داشتم تا همه دستگاه‌ها را بشناسم. شاید یک روز نیاز به تعمیرشان بود، اما نیاز به هیچ‌کس دیگری نباشد. فکر می‌کردم راننده‌ها آدم‌های خود‌کفا و محکمی هستند، از جذبه و ابهت راننده جماعت خوشم می‌آمد.

 

عشق ۲۳‌ساله به بار نشست

سال‌۶۱ گواهی‌نامه گرفتم، خدمتم هم تمام شده بود. نیروی جوانی و یک عشق کودکانه که حالا قوت گرفته بود. خاور خریدم و شدم راننده یک خاور که دل جاده را همیشه دوست داشت. عشقی که ۲۳ سال مرا اسیر کرد.

 

از وسایل معمولی استفاده کردم

از همان بچگی ذوق و شوق خلق چیز‌های تازه را داشتم، نمی‌گویم اختراع، اما دوست داشتم این اشتیاقی را که دارم یک جایی پیاده کنم. مدت‌ها بود روی طرحی که می‌خواستم پیاده کنم فکر می‌کردم و بعد با کمک و هم‌فکری داوود پسرم با همین وسایلی که اطرافم بود، آن را اجرایی کردم.

 

این ماکت ۱۸ کیلو گرمی

کار، ساختی نبود. تمام اجزای کمپرسی را مثل کف دست می‌شناختم، فقط می‌خواست طرح پیاده شود. سه ماه پیاده‌کردن این طرح زمان برد. محسن سالاری و پسرم همراهی‌ام می‌کردند. ماکت ۱۸ کیلو گرمی دیفرانسیل واقعی دارد و می‌تواند حرکت کند. دارای سیم‌کشی واقعی، برف پاک‌کن، سو بالا و پایین ...

 

جنس‌های مغازه، تضمینی است

این وسیله را برای تست لوازم کامیون استفاده می‌کنم، دیگر جای بهانه‌ای برای هیچ مشتری نمی‌ماند، همیشه جنس سالم تحویل مشتری داده‌ام.

 

راننده مخترع

 

جیپ را هم من زنده کردم

فکر می‌کنم اختراع به تجربه و آزمون و خطا نیاز ندارد. ذوق و عشق باشد همه چیز حل است. من همه سال‌ها ذوق زنده کردن چیز‌هایی را داشته‌ام که دارم از رده خارج می‌شوند. پدر من جیپ داشت، این خودروی قدیمی داشت کم‌کم فراموش می‌شد. بازار رقابت آن‌قدر داغ است که شاید تا چند سال آینده کسی به خاطرش نیاید جیپ اصلا چه شکلی بوده است. من، سراغ طرحی آن هم رفتم و گذاشتم گوشه مغازه تا همیشه پیش چشم آدم‌ها باشد و جنس و رنگ گذشته را بدانند و حتی بخواهند حس سوار شدن آن را درک کنند.

 

گذشته‌ها را دوست دارم

برای من هر چیزی که ربطی به گذشته داشته باشد، قشنگ و تماشایی است. به خاطر همین مدام دنبال این هستم تا جایی که می‌توانم آنها را زنده کنم. عید امسال وقتی دیدم همسرم تصمیم به انداختن سفره هفت‌سین دارد به فکرم رسید چطور می‌توان آن را به یک نوستالوژی شیرین همراه آن کرد. چند روز تمام کوچه پس کوچه‌های محلات مختلف را دنبال یک گاری قدیمی می‌گشتم تا اینکه آن را پیدا کردم. این چیز‌ها دارد می‌میرد، نباید بگذاریم. این کار من است، کار کسی که هنر دارد. کار شما که قلم دارید.

 

چون راننده خاور بودم شاهد تصادفات زیادی به خاطر نداشتن آیینه جلوی خاور بودم. به همین دلیل آن را ابداع کردم

کمبود، پدر اختراع است

همیشه کمبود‌ها باعث می‌شود آدم به فکر راه چاره بیفتد. من، چون راننده خاور بودم شاهد بودم خیلی از تصادفات به خاطر نداشتن آیینه جلوی خاور است. همین بود که تصمیم به ابداع آن گرفتم. حالا این طرح به تولید انبوه رسیده و خوشحالم مشکل خیلی از راننده‌ها را حل کرده است.

 

ماکت خاطره، مشتری‌ها را سرگرم می‌کند

خیلی از مشتری‌های این روز‌های ما، متقاضیا ن این آیینه‌ها هستند؛ اما برای بعضی‌ها هم تماشای ماکت خاطره جالب است و برای فیلم‌برداری و عکاسی از آن می‌آیند و این ذوق مرا برای اختراع‌های دیگر زیاد می‌کند.

 

محله آرامم را دوست دارم

قبلا محله زندگی‌ام قاسم‌آباد بود، چند سال است به‌خاطر یک‌سری مسائل آمده‌ایم مهرآباد، داریم هم زندگی می‌کنم و هم کار. محله خوب و آرامی است و همسایه‌ها رابطه صمیمانه و دوستانه‌ای با هم دارند. اگر مشکلات جمعه بازار و بعضی مشکلات کوچک دیگر بگذارد، می‌توانم با اطمینان بگویم محله آرامم را دوست دارم. شما هم با همین اطمینان بنویسید.

 

راننده مخترع

 

عشق بازی با خاطرات خاور

حالا من روز‌های بازنشستگی‌ام را می‌گذرانم، بعد از بیست‌و‌چند سال رانندگی؛ اما رانندگی و عشق به جاده در خون من است. دوست دارم حرف‌های پایانی‌ام هم با عشق به خاور تمام شود.

من با این خاور، خاطرات زیادی دارم. با همین خاور به کمک زلزله‌زده‌های قائن رفتم و بعد هم کربلا. این خاور هم برای من، هم خانه بوده، هم جای خواب، هم هتل و هم ... من این خاطره را خیلی دوست دارم.

 

حتی یک‌بار هم تصادف نکردم

در کل آدم محتاطی هستم و یادم نمی‌آید در تمام این سال‌ها حتی یک‌بار هم تصادف کرده باشم و حالا هم از خدا برای همه رانندگان جاده و شهری سلامت می‌خواهم. خدا حافظتان باشد الهی.

 

*این گزارش در شماره ۹۸ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳منتشر شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44