یک میز و دو صندلی در نمازخانه دبیرستان «نور علم» انتظار ورود مهمانان را میکشند. قرارمان این است که حدود ۱۰صبح، پدر و دخترهایی از محله شهیدآوینی بیایند و کنار هم بنشینند تا از رابطه پدر و دختریشان بپرسیم. یکییکی وارد میشوند و در لحظات انتظار، حسابی با یکدیگر خوشوبش میکنند.
یکی از پدرها پیشانی دخترش را میبوسد و دختر دیگری دست پدر را میفشارد. برای بعضیهایشان انگار تا حالا فرصتی نبوده است که پدر و دختر همراه هم در برنامهای حاضر شوند. حتی بعضی از بچهها درست یادشان نمیآید کی پدرشان این وقت صبح در خانه بوده است تا با هم بیرون بروند.
بهانه ما برای این گفتوگو، ولادت حضرتعلی (ع) و روز پدر است. در برنامه امروز، دختران فرصت دارند میزان شناخت از پدرشان را محک بزنند و آخر سر در قابی مشترک جلو لنز دوربین قرار بگیرند.
سرور عارفی پدری جوان و چهلودوساله است. او سه دختر دارد و امروز همراه زهرای دوازدهساله اینجا مهمان ماست. سرور با فرزندانش حسابی صمیمی و رفیق است و هیچوقت نخواسته صمیمت بینشان جایش را به رفتار رسمی بدهد.
- با پدرت رفیقی؟
ما انگار همسنوسال هستیم و راحت صحبت میکنیم؛ ولی همه دوستانم با پدرشان اینطور نیستند.
- پدرت چه غذاهایی دوست دارد؟
همینقدر میدانم که خوراک بادمجان را خیلی دوست دارد.
- رنگ موردعلاقهاش چیست؟
اگر اشتباه نکنم، سبز را دوست دارد.
- چه آرزویی دارد؟
نمیدانم، تا الان دربارهاش صحبت نکردهایم.
- از بهترین خاطرهای که با او داری، برایمان بگو.
چندسال پیش، همراه پدر و خانواده به سفر میامی رفته بودیم و آنجا خیلی خوش گذشت.
- پدرت را چطور توصیف میکنی؟
خیلی مهربان و دوستداشتنی است.
- پدر و دختری با هم وقت میگذرانید؟
زیاد نه ولی گاهی پیش میآید کنار هم بنشینیم و از اتفاقاتی که در طول روز افتاده است، با هم حرف بزنیم.
- در خانه تو را چطور صدا میزند؟
زهرا، یا «خوشگل بابا» صدایم میکند.
- دوستداری چه هدیهای برایش بگیری؟
نمیدانم، هنوز فکر نکردهام.
غلامرضا فرحبخش شصتساله و نظامی بازنشسته است که چنددرصدی هم جانبازی دارد. او باید بلافاصله پس از این گفتوگو برای دیالیز به بیمارستان برود. غلامرضا ۶فرزند دارد که چهارتا از آنها دختر و دوتا پسر هستند. ریحانه پانزدهساله تهتغاری این خانواده است.
- غذای موردعلاقه پدرت چیست؟
خورشتهای فسنجان، بهآلو و غذاهای فستفودی مثل پیتزا.
- تا الان برایش غذا درست کردهای؟
نه تا امروز برایش آشپزی نکردهام.
- از آرزوهایش چه میدانی؟
میدانم که آرزوی شهادت دارد. بقیهاش را نمیدانم.
- چه وقتهایی خوشحال یا ناراحت است؟
بیشتر مواقع حالش خوب است. فقط وقتهایی که ما بچهها سروصدا میکنیم، ناراحت میشود؛ یا مثلا از بدغذایی ما دلخور میشود.
- پدرت از کدام کارهای تو خوشحال میشود؟
اگر درسهایم را بخوانم و کمتر دردسر درست کنم، یا مثلا در خانه کمک مادرم باشم، پدر خوشحالتر میشود.
- رنگ موردعلاقهاش چیست؟
نمیدانم.
- از نوجوانی و جوانیاش چه میدانی؟ آرزوهایش آن موقع چه بودهاند؟
نمیدانم، در اینباره صحبت نکردهایم.
- از کودکی پدرت چه میدانی؟
فقط بعضی از خاطرات کودکیاش را برایم تعریف کرده است؛ مثلا از مدرسهاش، از روستای محل تولدش و خانواده پدربزرگم، چیزهایی روایت کرده است.
- بهترین خاطرهای که با پدرت داری، چیست؟
وقتهایی که با هم بیرون میرفتیم، خیلی خوش میگذشت، از پارکرفتن گرفته تا سفرهای مختلف مثل سفر شمال، تهران یا کربلا.
- کدام خصوصیتش را خیلی دوست داری؟
مهربانیاش را. باباها دوست دارند همهچیز برای بچههایشان فراهم کنند و امنیت بچههایشان را میخواهند. اینها همه یعنی مهربانی پدرانه.
- میخواهی به مناسبت روز پدر برایش چه هدیهای بگیری؟
پدرها توقع خاصی ندارند و مظلوم هستند. حتما هدیهای میگیرم. فعلا نمیدانم.
براتعلی کاظمی پنجاهساله است و چهارفرزند دارد که سهتا دختر و یکپسرند. سهیلای دوازدهساله، آخرین آنهاست. براتعلی از آن دست پدرهای خیلی آرام و صبور به نظر میرسد که با آرامش خاصی صحبت میکند.
- پدرت چه غذاهایی دوست دارد؟
فکر میکنم پلوماهی یا کلا غذاهایی را که با ماهی درست شود، خیلی دوست دارد.
- رنگ موردعلاقهاش کدام است؟
آبی.
- از کودکی پدرت چه میدانی؟
چیز زیادی نمیدانم. خودش تعریف نکرده است و ما هم نپرسیدهایم.
- میدانی آرزوی پدرت در کودکی چه بوده است؟
چندباری گفته که دلش میخواسته دکتر شود، اما نتوانسته درسش را ادامه بدهد. الان من جای او دلم میخواهد پزشک شوم.
- پدرت چطور خوشحال میشود؟
نمیدانم. شاید موفقیت ما بچهها بیشتر از هرچیز، او را خوشحال کند.
- بهترین خاطرهای که با پدرت داری چیست؟
امسال خانوادگی رفتیم زیارت کربلا و لحظات خیلی خوبی کنار هم داشتیم.
- پدر برای تو چه معنایی دارد؟
برای من بابا مثل یک پشتوانه محکم است. وقتی جایی میرویم و پدرم همراه ماست، نگران چیزی نیستیم؛ اما هروقت نیست، انگار چیزی کم داریم.
- میخواهی برایش چه هدیهای بگیری؟
نمیدانم، هنوز تصمیم نگرفتهام.
محمد ابراهیمی پنجاهساله، دو فرزند دختر و پسر دارد که نجلای شانزدهساله فرزند بزرگتر است. حدود نیمساعت انتظار میکشیم تا نجلا از مدرسهاش که خیلی هم دور است به اینجا برسد و همینکه میرسد، گفتوگو را آغاز میکنیم.
- غذای موردعلاقه پدرت را میدانی؟
دقیق نمیدانم کدام غذا، فقط میدانم که دوست دارد غذایش چربوچیلی باشد.
- رنگ موردعلاقهاش کدام است؟
نمیدانم.
- آرزوی پدرت را میدانی؟
نمیدانم، شاید اینکه فرزندانش درس بخوانند و موفق باشند.
- بهترین خاطرهات با او را به یاد داری؟
یادم هست روز تولد مادرم بود و با هم رفتیم که برای او کادو بخریم.
- از کودکیاش چه میدانی؟
میدانم با کارکردن گذشته است و تلاش میکرده حرفههای مختلف را یاد بگیرد. زمانیکه سنم کمتر بود، خیلی کنجکاو بودم که بدانم گذشتهاش چطور بوده؛ ولی حالا بیشتر مشغول درس و کتاب هستم.
- پدرت را چطور توصیف میکنی؟
آدمی که سعی میکند با تمام فشار روحیای که تحمل میکند، باز هم حال خودش را خوب نشان دهد. دلش میخواهد برای ما سنگ تمام بگذارد؛ درمجموع یک مرد محکم و قوی.
- کدام خصوصیتش را خیلی دوستداری؟
مهربانبودنش را. وقتی حالم خوب نیست، میآید و با من صحبت میکند تا آرام شوم.
- پدر یعنی چه؟
یعنی کسی که بتوانی به او تکیه کنی. نمیشود با کلمات توصیفش کرد.
- وقت همسن تو بوده، چه آرزویی داشته است؟
دلش میخواسته درس بخواند، اما شرایطش را نداشته است.
- چقدر با هم وقت میگذرانید؟
خیلی کم. چون بابا صبح تا شب خانه نیست و همان زمان اندک هم یا او خسته است یا من مشغول کار دیگری هستم.
- پدرت معمولا تو را چه صدا میزند؟
او میگوید «نجلا» یا «دخترم» و من هم «بابا» و «بابایی» صدایش میکنم.
- روز پدر چه هدیهای برایش درنظر داری؟
گلدان کاکتوس؛ پدرم کاکتوسها را خیلی دوست دارد.
اسحاق علیاحمدی چهلساله، سهفرزند دارد، دوپسر و یک دختر. ستایش دوازدهساله و فرزند دوم خانواده است. اسحاق برای فرزندانش حسابی وقت میگذارد و آرزو دارد که آنها با درسخواندن آینده درخشانی داشته باشند.
- رنگ موردعلاقه پدرت چیست؟
مشکی.
- چه غذایی را بیشتر دوست دارد؟
آبگوشت را بیشتر دوست دارد؛ ولی همه غذاها را میخورد و از غذایی بدش نمیآید.
- آرزویش چیست؟
اینکه فرزندانش در درسخواندن موفق باشند و به جایی برسند.
- پدرت چه زمانی بیشتر خوشحال است؟
وقتی دور هم هستیم یا زمانیکه مثلا به پیادهروی یا خانوادگی به پارک میرویم.
- همدیگر را چطور صدا میزنید؟
من به او میگویم «باباجون» و او هم من را «ستایش» یا «دخترم» صدا میکند.
- از گذشته پدرت چه میدانی؟
چیز زیادی نمیدانم؛ فقط بارها گفته که دوست داشته درس بخواند، اما نشده است.
- برای پدرت چه آرزویی داری؟
پدرم بهدلیل یک بیماری چشمی، بینایی ضعیفی دارد. دلم میخواهد چشمهایش خوب شود و مطمئنم اینطور حالش بهتر میشود.
- برای روز پدر چه هدیهای میخواهی برایش بخری؟
هنوز تصمیم نگرفتهام؛ ولی دلم میخواهد هدیهای بگیرم که واقعا خوشحالش کند.
* این گزارش دوشنبه ۲۴ دیماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۸ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.