برادران اکبری به فاصله ۳ سال شهید میشوند
زینب احمدی| قطعه شهدای بهشتثامنالائمه در صحن آزادی حرم مطهر میزبان جمع زیادی از شهدای محله تلگرد مشهد است؛ حسین و حسن اکبری که در کنار مادرشان آرام گرفتهاند؛ شهید اکبر قویپیکر، شهید علیزاده، شهید شوریده، شهید کامیاب و ...
در این شماره نگاهی کوتاه انداختهایم به زندگی بلند دو برادر شهید از محله تلگرد؛ حسین و حسن اکبری فرزندان رشید حاج محمداکبری و بانو سکینه فرجی.
دو برادر هیئتی که هر دو با فاصله ۳ سال در زمستانهای جنوب به شهادت میرسند و شادی عید خانوادههاشان را به ماتم نبودشان تبدیل میکنند.
پدری مسجدی
قبل از اینکه به بیان خاطرات و زندگی شهیدان حسین و حسن اکبری بپردازیم؛ بهتر است کمی از سبک زندگی پدر و مادر این دو شهید بزرگوار بدانیم.
صغری اکبری، خواهر بزرگ شهیدان اکبری درباره پدر میگوید: پدرم در زمینهای کشاورزی نزدیک جایی که امروز پارک ارم است، کشاورزی میکرد.
در تابستانهای آن زمان در روزهای بلند و بسیار گرم و طاقتفرسا گندم درو میکرد و آخر کشت، جو و گندم از صاحبزمین دریافت میکرد. من، حسن، حسین و همه بچهها با نان جو بزرگ شدیم.
براتعلی اکبری، فرزند دیگر خانواده میگوید: در ماه رمضان، بهاتفاق پدرم و برادرها برای استفاده از منبرهای شیخ غلامحسین ترک، آیتا.. سبزواری، شیخ ابوالحسن شیرازی، آیتا... قمی و دیگرعلما به مسجد گوهرشاد میرفتیم. پدرم تا بعدازظهر در آنجا به قرآنخواندن و نمازخواندن مشغول میشد.
پدرم برای نماز صبح که بیدار میشد، دیگر نمیخوابید. به ما هم میگفت سعی کنید بعد نماز صبح تا طلوع بیدار باشید. میگفت: بینالطلوعین وقت تقسیم روزی است، خودتان را به کاری مشغول کنید و نخوابید.
مادری نمونه
براتعلی، برادر کوچکتر این دو شهید ادامه میدهد: آن دوران، روزگار حکومت ظلموجورِ رضاخان و فرزند بیدینش بود.
مادرم از ترس ماموران شاه که دستور داشتند چادر از سر زنان بردارند، جرئت حرمرفتن نداشت. یادم هست بعد از شروع نهضت امام و مبارزات مردمی، پدرم میگفت: این انقلاب ادامه همان اعتراضها به ظلم و بیدینی شاه است.
عید ۶۱ بود که خبر شهادت حسین آمد. آیتا... مرعشی به منزلمان آمده بود و دلجویی مادرم را کرد
بد نیست همینجا به حالات مادر این دو برادر شهید بعد از شنیدن خبر شهادت اولین پسر شهیدش، حسین اشارهای بکنیم.
براتعلی میگوید: عید ۶۱ بود که خبر شهادت حسین آمد. یادم هست آیتا... مرعشی به منزلمان آمده بود و دلجویی مادرم را کرد.
مادرم جملهای گفت که هنوز یادم نرفته است؛ گفت: ببینید، حسین من شهید شد، این حسن هم باید فدای اسلام بشود که من روز قیامت پیش حضرتزهرا(س) روسفید باشم و بگویم حسن و حسینم را در راه شما فدا کردم.
برادران هیئتی
حسین اکبری در سال ۱۳۲۲ در تلگرد که آنزمان یکی از شش روستای مهم مشهد بود، متولد شد.
حسین سوادی نداشت؛ اما به سواد و سوادآموزی علاقهمند بود و کوشید قرآن را یاد بگیرد و به برکت این یادگیری، توانست کتابهای دیگر همچون کتابهای نوحه را یاد بگیرد و مداحی بکند.
او بههمراه برادرش حسن به کار بنایی و جاروبافی در تلگرد مشغول بود. با شروع جنگ، این دو برادر نیز مانند دیگرمردم غیور مشهد و ایران به جبههها رفتند.
براتعلی، برادر کوچکتر شهیدان اکبری درباره دو بردارشهیدش میگوید: حسین تا وقتی که بود، میاندار هیئت مسجدجوادالائمه بود و هرجا از تلگرد تا نیزه و احمدآباد و... پرچم عزای امامحسین(ع) بالا میرفت، خودش را میرساند.
بعد او، اوستاحسن باز راه حسین را ادامه داد و از هرکاری که میتوانست، برای مسجد و هیئت دریغ نمیکرد.
حرف امام نباید روزی زمین بماند
طاهره قهرمانی، همسر شهید حسین اکبری میگوید: یادم هست زمانی که حسین میخواست به جبهه برود، به او گفتم که هنوز بچههایمان خردسال هستند و احتیاج به پدر دارند، بهتر است که دیرتر به جبهه بروی؛ ولی شهید میگفت: نباید فرمان امام روی زمین بماند.
به فکر دیگران
مهدی اکبری، پسر دوم شهید حسین اکبری درمورد پدرش میگوید: پدرعضو هیئتامنای مسجد بود و در تاسیس درمانگاه امامجواد(ع) که در آن زمان برای محله مهم و ارزشمند بود و میرزاجوادآقا تهرانی برای افتتاحش آمدند؛ نقش داشت.
هر وقت برای جبههها کمک میخواستند؛ پدرم پیشقدم بود.
مهدی ادامه میدهد: اولین نفری که در محله تلگرد اتومبیل خرید، پدرم بود؛ بحمدا... وضعیت مالی پدرم خوب بود.
این ماشین را وقف جبهه و محله کرده بود؛ تاجاییکه با همین ماشین سه بار کمکهای مردمی را به جبهه رسانده بود.
بارها طلبهها را که در ایام محرم برای تبلیغ به روستاهای اطراف میرفتند، هم میبرد و هم برمیگرداند؛ حتی او با مرحوم میرزا جوادآقای تهرانی و آیتا... شیرازی دوست بود و آنها را نیز بارها و بارها به مجالسشان میرساند.
فاطمه اکبری دختر بزرگ شهیدحسین اکبری بحث درباره پدر شهیدش را ادامه میدهد: یک بار خانه یکی از هممحلهایها آتش گرفته بود و تقریبا هیچچیزی از آن باقی نمانده بود.
وقتی پدرم این موضوع را فهمید، با ماشینش در کوچهپسکوچههای تلگرد به راه افتاده و به تکتک منازل رفته بود تا کمکهایی را برای آن خانواده جمعآوری کند، پدرم به اطرافش بیتفاوت نبود.
آنطور که مهدیاکبری میگوید تا مدتها پس از شهادتش افرادی غریبه برای تسلیت به منزلشان میآمدند و میگفتند این شهید در زمان حیاتش خیلی به ما کمک کرد.
حسین؛ از اعزام تا شهادت
حسین تقدمی؛ همرزم و همسایه شهید حسین اکبری درباره او میگوید: حسین در صف اول خدمتگزاری به هیئت امامحسین(ع) بود.
تا جایی که با دوچرخهاش در کوچههای تلگرد راه میافتاد و مردم را برای هیئت در مسجد دعوت میکرد.
حسین با دوچرخهاش در کوچههای تلگرد راه میافتاد و مردم را برای هیئت در مسجد دعوت میکرد
تقدمی درمورد نحوه اعزام خود و شهید اکبری میگوید: بعد از تقسیمات لازم به منطقه استراتژیک تنگهچزابه برای عملیات فتحالمبین عازم شدیم.
فرمانده قرارگاه، شهید ولیا... چراغچی بود. بعداز سخنرانی شهید چراغچی، در چادرهایمان که در نزدیکی تنگه چزابه بود، مستقر شدیم.
تقدمی از صبح شهادت میگوید: شب قبل از شهادت حسین، نیروهای عراقی از زمین و آسمان بر سر رزمندههای ایرانی تیر و خمپاره ریختند و بهطورکامل منطقه را زیرنظر داشتند.
من بهعنوان فرمانده گردان به تمام نیروها فرمان آمادهباش میدادم. تا نزدیکیهای صبح این حملات سنگین ادامه داشت.
صبح که شد برای کسب اطلاعات به منطقه چزابه رفتیم. حسین هم همراهمان بود. ما از نظر مهمات و اسلحه از نیروهای عراقی ضعیفتر بودیم.
جلوتر که رفتیم، تانکی از عراقیها جا مانده بود و وقتی داخل آن شدیم، مقدار زیادی اسلحه و مهمات دیگر پیدا کردیم و آنها را در پتویی پیچیدیم تا به قرارگاه ببریم. ناگهان فریادی شنیدم. شهید حسین اکبری را با سیمینوف زدهبودند.
اوستا حسنِ تلگرد
اما برای گفتن از شهیدحسن اکبری از زهرا، دختر بزرگ شهید شروع میکنیم: پدرم در تلگرد به اوستاحسن معروف بود. کارش بیشتر بنایی بود.
دهساله بودم که شهید شد اما چیزی که از پدرم در ذهنم است، اینکه همیشه نمازهای صبح را به جماعت در همین مسجد جوادالائمه(ع) تلگرد میخواند و بعد از آمدنش از مسجد، ما را برای نماز صبح بیدار میکرد.
زهرا اکبری ادامه میدهد: پدرم دخترهایش را خیلی دوست داشت و همیشه به مادرم میگفت هوای دخترهایم را داشته باشید.
وداع در مجنون
جواد سارمنش، همرزم شهید حسن اکبری درباره او میگوید: من با شهید حسن اکبری هم محلهای بودم. البته من از او خیلی کوچکتر بودم. این شهید هم مثل برادرش حسین، در محله فعالیتهای مذهبی بسیاری داشت.
سارمنش ادامه میدهد: «در دیماه سال ۶۱ من و حسن اکبری و جمعی از دیگر رزمندهها برای گذراندن دوره آموزشی به پادگانی که در کنار آرامگاه سیدمرتضی کاشمر بود، اعزام شدیم.
یک ماهی آنجا بودیم و بعد، ما را از ورزشگاه سعدآباد به ایلام اعزام کردند و در نهایت در تپه میرشیخ منطقه کامیاران مستقر شدیم. حدود ۱۰۵ روز در آن مقر بودیم.
این اولین جایی بود که با اوستا حسن بودم. بعد از این، در سال ۶۲ به اهواز اعزام شدیم و در تیپ ۲۱ امام رضا (ع) که فرماندهی آن را شهید ابراهیم شریفی برعهده داشت مستقر شدیم.
از اینجا بود که برای عملیات خیبر به دشت عباس رفتیم.» و در نهایت حسن اکبری در اسفندماه سال ۶۲، در جزیره مجنون به شهادت میرسد تا افتخار دیگری برای پدر و مادر و خانواده خود رقم بزند.
یک جلوه از امداد الهی
«هیچوقت آنشب را فراموش نمیکنم.» سارمنش با بیان این جمله، درمورد اتفاقی که در یکی از شبهای عملیات رخ دادهاست صحبت میکند: «رزمندههای اسلام میخواستند روستایی در بین مرز ایران و عراق را به تصرف دربیاورند.
از این روستا به سمت ما تیراندازی میشد. شب بود. آسمان صاف و بدون ابر با مهتابی نورانی؛ نزدیک عملیات که شد، تکهای ابر، ماه را پوشاند و همهجا را تاریک و ظلمانی کرد و بچههای ما از این فرصت استفاده کردند و توانستند این روستا را به تصرف دربیاورند. همیشه با خودم میگویم آنتکه ابر از کجا آمد... »
* این گزارش یکشنبه، ۸ آذر ۹۴ در شماره ۱۷۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.


