محمدتقی سهساله در سوز زمستان به جای اینکه آغوش گرم مادر را تجربه کند، سرمای سخت کوچه و خیابان را از سر میگذراند. او تنهاطفلی نبود که به این سرنوشت دچار بود و زندگی بیمهرش را در بیپناهی شهری بزرگ گم میکرد. نیروهای شهربانی او را میبینند که در فقر و گرسنگی خودش جان میدهد و به داد او میرسند تا حداقل زنده بماند؛ کودک ترسیده و دورافتاده از خانه را به دادسرا میسپارند تا برای او تصمیمگیری شود.
بیچاره دادستانی که روبهروی کودکی بی سقف و آغوش مینشیند تا قضاوت کند. دادستان راهی ندارد جز اینکه سرپناهی برای طفل فراهم کند و نامهای به شهرداری مینویسد تا چنانچه شهرداری محلی برای نگهداری اطفال یتیم دارد، پسرک را به آنجا ببرد و در غیراینصورت او را به پرورشگاه بیمارستان شاهرضا اعزام کند.
در غمنامهای که احمدی، شهردار وقت مشهد، درباره محمدتقی به استاندار استان نهم مینویسد، بهخوبی میتوان جای خالی یک پرورشگاه خوب را در مشهد حس کرد. شاید قصه شکلگیری پرورشگاه شهرداری را باید جایی میان همین خردهروایتها در دل شهر جست که سرنوشت کودکان و نوزادان زیادی را با این سازمان گره میزند.
حالا که قصه را با محمدتقی شروع کردیم، بگذارید تاآنجاکه از سرنوشت او خبر داریم، برایتان بنویسیم. در نامهای که شهردار مینویسد تأکید میکند که شهرداری، محلی برای نگهداری اطفال شیرخوار ندارد و پسرک را به پرورشگاه بیمارستان شاهرضا که زیر نظر آستانقدس اداره میشود، فرستاده است. کودک بینوا چند روزی در بیمارستان شاهرضا میماند تا آنها نیز اعلام کنند جای خالی برای نگهداری او در پرورشگاه وجود ندارد.
کودک به شهرداری عودت داده میشود تا آنها مکاتباتشان را با دادسرا از سر بگیرند. دادسرا هم از پذیرفتن محمدتقی خودداری و مجددا اعلام میکند به هر طریق که شهرداری میتواند او را نگهداری کند تا جایی در پرورشگاه برایش باز شود.
کودک بینوا روی دست شهرداری میماند و آنها چارهای ندارند جز اینکه کودک را به دایه بسپارند. درست مثل بسیاری از نوزادان و کودکان دیگر که در شهر رها میشوند و بلدیه شهر آنها را به دایههایی میسپارد که برای این کار داوطلب شدهاند و در ازای نگهداری طفلان بیسرپرست حقوق ماهیانه میگیرند، محمدتقی هم نزد دایه میرود تا زمانی که به سن مدرسه میرسد به دارالتربیه سپرده شود و آنجا کار و حرفهای را بیاموزد و زندگیاش را دوباره از نو بسازد.
پایان این ماجرا میتوانست به شیرینی همین روایت تلخ باشد، اما ماجرا از جایی آزاردهنده میشود که درباره دایههای داوطلب بیشتر بدانیم.
محمد اقبال، شهردار مشهد، در سال۱۳۳۲ جزوهای با هدف یادبود خدمات و زحمات افراد خیر در مسیر راهاندازی پرورشگاه مینویسد که ما را با تاریخچه این نهاد آشنا میکند.
او درباره دایهها مینویسد: «تا سال۱۳۲۶خورشیدی شهرداری مشهد همهساله اطفال شیرخوار بیسرپرست را به دایههایی میسپرد که در مقابل دریافت ماهیانه ۱۵۰ریال از آنها مواظبت و پرستاری میکردند. دایهها اغلب به اقدامات و دستآویزهایی مختلف متوسل و متشبث میشدند تا در عین دریافت ۱۵۰ریال شهریه نگهداری اطفال، از پرستاری و پرورش کودکان یتیم و بدبخت... شانه خالی کنند.»
البته ماجرای این طفلان معصوم به همینجا ختم نمیشود و طبق اظهار اقبال، بعضی از دایهها برای چند بچه از شهرداری ماهیانه دریافت میکنند ولی باز از بچهها مراقبت نمیکنند و سرنوشت بسیاری از این نوزادان با مرگ قرین میشودشاید محمدتقی هم یکی از این اطفالی بوده که به چنین سرنوشتی دچار شده است؛ کسی نمیداند.
اقبال، شهردار مشهد، اظهار میکند که شهرداری در آن روزها از این وضع نابهنجار کودکان خبر نداشته و اسباب نظارت نیز بر دایهها برایش فراهم نبوده است و در موارد اندکی که متوجه قصور برخی دایهها میشده آنها را به دادسرای مشهد معرفی میکرده است که البته آن هم اقدام کافی و مؤثری برای جلوگیری از این تخلف نیست.
در سال۱۳۲۶خورشیدی چند بانوی نیکوکار به سرپرستی عذرا ضیائی به نقاط مختلف شهر میروند تا از طبقات محروم اجتماع و وضع زندگی آنها خبر بگیرند و متوجه این لایه پنهان رفتار با کودکان بیسرپرست میشوند.
شهردار مشهد مینویسد: «انگیزه نوعدوستی خانم ضیائی را وادار کرد تا تحقیقات بیشتری در زمینه طرز نگهداری این اطفال و شیوه عمل دایههایی که از شهرداری ماهیانه دریافت میکردند، بنماید. در نتیجه، علاوه بر آنچه قبلا دستگاه شهرداری استنباط کرده بود، حقایق موحشی کشف گردید و معلوم شد بعضی از دایهها اطفال شیرخواری را که به آنها سپردهاند معدوم کرده و یا در شرایطی نگهداری میکنند که مرگ آنها حتمی است.»
روزنامه آفتاب شرق درباره رفتار دایهها با کودکان یتیم در اسفند ماه سال ۱۳۲۶ مینویسد: «این کودکان اطفالی بودهاند که... اغلب آنها به واسطه جهل و بیانصافی دایهها مبتلا به خوردن تریاک و بسیار ناتوان و ضعیف هستند.» البته پشت پردههای پرونده دایههای خطاکار به همینجا ختم نمیشود. رد پای دیگر تخلفات این افراد را میتوان در میان اسنادی که در مرکز اسناد شهرداری برجای مانده است پیگیری کرد.
انگیزه نوعدوستی خانم ضیائی را وادار کرد تا تحقیقات بیشتری در زمینه طرز نگهداری این اطفال بنماید
در نامههایی در خردادماه سال۱۳۲۵ از سوی شهرداری به استانداری چنین نوشته میشود: «با تحقیقاتی که بهعملآمده معلوم میشود قسمتی از اطفال که به نام بلاصاحباند مادر و پدر داشته و به منظور استفاده از دستمزدی که از طرف این اداره پرداخت میشود اطفال خود را سر راه گذاشته و یا خود را بیبضاعت معرفی و پس از اعزام اطفال بهعنوان دایه طفل را قبول و در نتیجه دستمزدی از شهرداری دریافت میدارند.»
در نامه دیگری در اسفندماه همین سال، کفیل وزارت کشور این مسئله را تأیید میکند و دستور میدهد که از آن جلوگیری به عمل آوردند. ظاهرا فقر و فلاکت باعث میشود والدین کودکان شیرخوار چنین تصمیمی بگیرند. فهم این حقایق تلخ باعث میشود مسئولان شهری برای نجات اطفال شیرخوار با کمک افراد خیر و نیکوکار وارد عمل شوند.
با شناخت مسئله نوزادان بیسرپرست خیران و مسئولان دستبهکار میشوند و کمیسیونی با حضورشان در تاریخ دوازدهم خردادماه سال۱۳۲۶ تشکیل میشود و آنها تصمیم میگیرند یک شیرخوارگاه مجهز و آبرومند برای شهر بسازند. نخستین سؤال بدون پاسخ در ذهن بانیان، یافتن بنا و ساختمانی است که باید به این کار اختصاص پیدا کند.
شهردار مشهد دراینباره در کتابچهاش مینویسد: «دراینمورد با فعالیتی که بانو عذرا ضیائی به خرج دادند و به حکم اینکه شخصا در هیئت مدیره جمعیت شیر و خورشید خراسان عضویت داشته و مؤثر بودند، جمعیت مزبور موافقت کرد عمارت جنب دارالتربیه شاهپور (محل فعلی شیرخوارگاه بیمارستان شهرداری) در اختیار شهرداری گذاشته شود تا بعد از تعمیر و اصلاح آن برای نگهداری ۱۵۰طفل بیسرپرست آماده گردد.»
خشت اول گذاشته میشود، اما هنوز راه تا ایجاد یک شیرخوارگاه آبرومند طولانی است؛ زیرا آمادهسازی این فضا به بودجه، وسایل، نیروی کار و پرستار نیاز دارد. آن زمان شهرداری نامهای به وزارت کشور مینویسد و نظر موافق آنها را جلب میکند.
۱۹مهرماه سال۱۳۲۶ کمیسیون دیگری با حضور عذرا ضیائی و رئیس انجمن شهر دکتر محمود ضیایی، دکتر نقابت، رئیس بهداری شهرداری، برهمند، معاون فرمانداری مشهد، کارآموز، رئیس کارپردازی بیمارستان شاهرضا، و دولتی، رئیس دارالتربیه شاهپور، شکل میگیرد تا لوازم شیرخوارگاه را تهیه کنند.
در همین موقع روزنامه آفتاب شرق درباره این موضوع مینویسد: «اطفال رضیع که از طرف دادسرا به شهرداری فرستاده میشد، وضعیت نگهداری آنها صورت خوبی نزد دایه نداشت؛ لذا با اقدامات مقدماتی که قبلا در محل به عمل آمد، درصدد تأسیس شیرخوارگاه برآمد.
اجازه تأسیس و کسر اعتبارهزینه مربوطه با توضیحات لازم از مرکز گرفته و قریبا در عمارت جنب دارالتربیه شیرخوارگاهی که برای ۱۵۰نفر طفل شیرخوار وسایل و گنجایش داشته باشد، تحتنظر کمیسیون مخصوصی مقدمات و لوازم مربوطه تهیه و با برنامه مرتب که طبق اسلوب فنی و بهداشتی باشد، ایجاد خواهد شد.»
در این میان، بودجهای که شهرداری به بیمارستان شاهرضا برای نگهداری اطفال بیسرپرست میپردازد نیز به تشکیل شیرخوارگاه اختصاص مییابد. در کنارش بانوان نیکوکار نیز برای نوزدان لباس میدوزند و خیراندیشان دیگر در تجهیز فضا کمک میکنند و برای کودکان وسایل زندگی و بازی میخرند؛ همچنین ساختمان تعمیر اساسی و راهروها و اطاقهای شیرخوارگاه با موزاییک فرش میشود و اندکاندک محیط برای پذیرایی از کودکان آماده میشود تا رسما در ۲۰بهمنماه سال۱۳۲۶ بهرهبرداری شود.
این ساختمان پس از انقلاب اسلامی مقر سپاه مشهد برای فرماندهی نیروها و پشت جبههها میشود و اکنون در خیابان نخریسی به حیات کجدارومریز خود ادامه میدهد.
وقتی که خیال مسئولان از آمادهسازی فضایی برای نگهداری شیرخوارگان راحت میشود، اطلاعیهای با این مضمون در جراید به چاپ میرسد: «بهمناسبت دایر شدن قسمت نگهداری اطفال بیمارستان شهرداری با کلیه دایههایی که اطفال بلاصاحب را نگهداری مینمایند اخطار شده است که از روز ۲۰ماه جاری [بهمن ماه]تا مدت پنج روز اطفال مزبور را با اوراق مربوطه از قبیل شناسنامه و ... به بیمارستان شهرداری تحویل و دستمزد گذشته خود را دریافت دارند.»
دکتر افتخاری ریاست شیرخوارگاه را بهصورت عامالمنفعه میپذیرد که پس از او دکتر نوح خراسانی بر این مسند مینشیند. روزنامه آفتاب شرق بیست روز پس از افتتاح پرورشگاه به سراغ آن میرود تا از وضعیت آن گزارشی بنویسد.
او اوضاع این ساختمان تازهتأسیس را اینچنین توصیف میکند: «ساعت۸صبح که به اتفاق یکی از دوستان به شیرخوارگاه وارد شدم، بلافاصله به همراهی آقای غزنوی، مدیر داخلی آن، کلیه عمارت و اطاقها را که بهطرز آبرومندی تعمیر شده بود، بازدید نموده در قسمت شیرخوارگاه اطفال رضیعی که از یک ماهه تا یک ساله بودند، مشاهده شد که بعضی شیر صبحانه خود را بهوسیله پرستاران خورده و، چون فرشته رحمت به خواب رفته بودند.»
ظاهرا در بخش دیگر پرورشگاه کودکان سهتاپنجساله نگهداری میشوند که آنها نیز زیر نظر پرستار خود مشغول خوردن چای و صبحانه هستند. خبرنگار آفتاب شرق در ادامه شرح میدهد: «فعلا این شیرخوارگاه دارای چهل نفر طفل و یازده پرستار است. مقدمات تأسیس بهداری آن نیز تهیه و فعلا وسایل پنجاه تختخواب آن تهیه شده است.» با به راه افتادن شیرخوارگاه کمکهای خیران به این نهاد ادامه پیدا میکند تا راه برای توسعه آن باز بماند.
عذرا ضیائی نقش اول راهاندازی این شیرخوارگاه است که پس از افتتاح نیز نظارت در امور این مؤسسه را بهصورت افتخاری قبول میکند که تا شهریورماه سال۱۳۲۸خورشیدی این مسئولیت بر عهده او قرار دارد.
اقبال شهردار مشهد در سالهای دهه ۳۰ مشهد درباره این شخصیت و همراهی او در این امر خیر مینویسد: «مخصوصا زحمات فوقالعاده و مجاهدت بانو عذرا ضیائی که مسبب قسمت عمده از فعالیتها بود و درهمه مراحل کوشش و مجاهدت بسیار کردهاند و حتی میتوان ادعا کرد وجود این مؤسسه مفید مرهون خدمات و تلاش شبانهروزی ایشان میباشد را یادآور شوم و از طرف اهالی مشهد قدردان مجاهدت این بانوی محترم و سایر خیرخواهان خدمتگزار باشم.»
* این گزارش چهارشنبه ۷ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۷۱ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.