«بدو...بدو...». توی ون، روی صندلیهایی که پارچههای رویهاش از رنگ و رو رفته بودند و بوی عرق و چرک میدادند، درست روبهروی هم، نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم که خانم کرمانی ناگهان چشمهایش از پنجره دوید بیرون و به یک آن خودش را انداخت پایین. خانم محمودیان هم دو سه بسته برداشت و پشت سرش دوید به سمت چهارراه، من هم بعد از او. قبل اینکه بپرم بیرون، آقای اسدنژاد راننده ون، او را نشانم داد و گفت: «نگا .... اونجایه.... سرچهارراه...عروسک مُفروشه...».
میخورد زن کاملی باشد تا یک کودک کار. بهویژه با چادر ملی سیاه و هدبندی که تا روی ابروهای پرپشتش را پوشانده بود و ماسک پارچهای دون دون شده روی صورتش. از دور که ما را دید، عقب عقب رفت. عروسکهای پارچهایش را سفت توی بغلش گرفت و بنا را گذاشت به دویدن. خانم کرمانی داد زد: «وایسا، کاریت نداریم... دختر گلم، یه لحظه بیا... کاریت نداریم، فقط اومدیم بسته یلدا بهت بدیم.» نمیدانم بستهها را توی دست ما دید یا نه، به هرحال لحظهای مردد شد، اما بعد ایستاد و چشمهای سیاهش درخشید.
فاطمه 17سال دارد. چهار خواهر هستند و دو برادر. سهتایشان یعنی خودش، خواهر 30سالهاش که شوهر کرده و شوهرش معتاد است و برادر 10سالهاش کار میکنند. فاطمه عروسکهای چینی را دانهای 40هزار تومان میخرد و 45 یا 50 هزار تومان میفروشد. روزی 10 تا که بفروشد راضی است. برادرش جوراب میفروشد و خواهرش هم لباس. هرکسی سهمش از خرج خانه را میدهد و بقیه را برای خودش پسانداز میکند. فاطمه 15میلیون تومان پسانداز دارد.
میگوید: «برای آیندهمه» برادرش اما هرچه درمیآورد را خرج میکند. پدر و مادرش پیرند و نمیتوانند کار کنند. فاطمه میگوید: «تا یک سنی پدر و مادرمون خرج مارو میدادن، حالا ما باید بدیم.» خانم کرمانی بسته یلدایی را به دستش میدهد و میگوید: «امروز باهات کاری نداریم، ولی اینجا نمون.» چراغ دو بار قرمز و سبز میشود. فاطمه میگوید: «آبجیمم هست...اون چهارراهه...عکس نگیرین!». خانم کرمانی برای آبجیاش هم یک بسته میدهد.
اکرم کرمانی و فاطمه محمودیان خانمهای «سرگشت» یکی از گروههای جمعآوری کودکان کار هستند که باعنوان سرای طلیعه زندگی ذیل معاونت اجتماعی شهرداری مشهد فعالیت میکنند. خانم کرمانی یک سال است که با این سرا همکاری میکند. دارد لیسانس علوم تربیتی میگیرد. میگوید: «همه واحدهای روانشناسی که پاس میکنیم اینجا به دردمان میخورند، البته بیشتر از همه باید دونده خوبی باشیم» و میخندد.
اینکه امروز من اینجا توی این ون نشستهام، به تصمیم هفته پیش 30خانم از اهالی قاسمآباد که هنرجویان کلاسهای آشپزی در فرهنگسرای خانواده هستند، برمیگردد. آنها بعد از تمام شدن کلاس، پول روی هم گذاشتند و در فرهنگسرا ماندند تا نفری یک کیک شکلاتی اضافه درست کنند. پاپ کورن و تخمه هم تفت دادند. میوه هم خریدند. حاصلش شد 30بسته یلدایی که نذر کرده بودند بین کودکان کار پخش کنند.
آقای نظافت گفت: «این کارو بسپرید به ما» . عباسعلی نظافت مدیر فرهنگسراست. با هماهنگیهای او یکی از چهار تیم جمعآوری کودکان کار «سرای طلیعه زندگی»، در کوتاهترین روز سال، مأموریتشان را به «اهدای بستههای یلدایی به کودکان کار» تغییر دادند.