کد خبر: ۱۰۳۰۶
۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰

در سوپری هادی سوقندی بِبَر، بعد پرداخت کن!

هادی سوقندی بیست‌سالی می‌شود که مغازه سوپر‌مارکت دارد. او یکی از کاسبان معتمد و امین محله است که مشتری‌ها و مغازه‌دار‌های اطرافش بدون حساب‌دفتری از او خرید می‌کنند.

در مغازه باز است، اما وقتی وارد مغازه می‌شوم، خبری از صاحب آن نیست. جلو در کمی صبر می‌کنم، شاید صاحبش از راه برسد. در همین حین مردی جوان وارد مغازه می‌شود و یک کلوچه و آب معدنی برمی‌دارد و بدون اینکه مبلغ آن را حساب کند، راهش را می‌کشد و می‌رود. اگرچه وصف کاسبی هادی سوقندی را شنیده‌ام و به همین دلیل سراغش آمده‌ام، باز هم تعجب می‌کنم وقتی می‌بینم مشتری بدون پرداخت پول، جنسش را برمی‌دارد و می‌رود.

بالاخره سروکله صاحب مغازه پیدا می‌شود؛ کسی که در ده‌دقیقه حضور ما مغازه‌اش را با خیال راحت رها کرده و رفته بود. هادی سوقندی بیست‌سالی می‌شود که در محله جنت، مغازه سوپر‌مارکت دارد. او یکی از کاسبان معتمد و امین محله است که مغازه‌دار‌های اطرافش بدون حساب‌دفتری از او خرید می‌کنند.


پاسخ اعتماد

هادی‌آقا کار و کاسبی‌اش را در همین مغازه کوچک شروع کرد، مغازه‌ای که در خیابان رازی و نزدیک مجتمع پزشکان و مراکز درمانی قرار دارد و حالا از هر قشری برای خرید به مغازه او می‌آیند، از دکتر و مهندس گرفته تا بیمار و همراه شهرستانی.

هنوز چند‌ماهی از حضورش در محله نگذشته بود که برخی از همسایه‌ها درخواست خرید به صورت نسیه و دفتری را مطرح کردند و او با وجود تازه‌کار‌بودنش با روی باز، این درخواست را قبول کرد؛ «خودم به‌صورت چکی و قسطی مغازه‌ام را اداره می‌کردم. به من اعتماد شده بود و من هم باید به بقیه اعتماد می‌کردم.»

اعتماد هادی‌آقا فقط به حساب دفتری خلاصه نشد. سال‌هاست اگر در مغازه‌اش حضور نداشته باشد، مشتری کالای مورد‌نیازش را می‌برد و هنگامی‌که او برگشت برای حساب‌و‌کتاب می‌آید؛ «در این بیست‌سالی که اینجا کاسبی می‌کنم، اهالی به من اعتماد کرده‌اند و کلید و ریموت دفتر‌های کاری خود را به من سپرده‌اند. من هم در جوابشان به آنها اعتماد دارم.»

چند ریموت به گوشه لباسش وصل کرده است، با دست به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: ریموت پارکینگ چند‌دفتر کاری و مجتمع پزشکان است. وقتی یکی از آنها می‌آید برای باز‌کردن در پارکینگ بروم یا گاهی کار کوچکی پیش می‌آید که باید تا یک کوچه آن طرف‌تر بروم. این‌طور وقت‌ها مغازه را به کسی نمی‌سپارم. مشتری می‌آید کالای مورد‌نیازش را برمی‌دارد یا بعد از آمدنم به مغازه می‌آید و حساب می‌کند. برخی اوقات هم از روی کالا قیمت را می‌بیند، کارت می‌کشد و می‌رود.

بار‌ها پیش آمده است که هادی‌آقا در مغازه نباشد و مشتری به همین شکل کالا ببرد، اما به گفته خودش حتی یک‌بار هم نشده کسی مبلغ جنس برده‌شده را نپردازد؛ «حساب‌و‌کتاب آخر شب یا آخر ماه نشان می‌دهد که ریالی کم 
نشده است.»

 

هادی! کار نشد ندارد!

محصول زمین کم شده بود. جوان‌تر‌ها از روستا به سمت شهر‌های اطراف کوچ کرده بودند. هادی‌آقا هم از روستایشان، سوقند، در نزدیکی نیشابور برای کار راهی مشهد شد. با اینکه بیست‌سال از آن زمان می‌گذرد، هادی‌آقا جزء‌به‌جزء اتفاقاتی را که برایش افتاده است، به یاد دارد.

او تعریف می‌کند: بیست‌و‌پنج‌شش‌ساله بودم که دست خالی، بدون اینکه هزار‌تومان در جیبم باشد، برای کار به مشهد آمدم. به دوستان و بستگانم سپردم که اگر جایی نیروی کار می‌خواهند به من خبر بدهند.

همان روز‌هایی که هادی‌آقا جویای کار بود، فکرش را نمی‌کرد که خودش روزی صاحبکار شود؛ «یکی از دوستانم گفت حاضری یک سوپرمارکت را بچرخانی؟ تعجب کردم و پرسیدم چطور؟ من ریالی سرمایه ندارم که جنس بخرم یا مغازه‌ای رهن و اجاره کنم.»

دوستش به او توضیح می‌دهد که می‌تواند اجناس مغازه را به‌صورت چکی بخرد و مغازه را از صاحب ملک اجاره کند. هادی‌آقا با ترس و دلشوره قبول می‌کند؛ «با خودم گفتم هادی! کار نشد ندارد. دست بگذار روی زانوی خودت؛ بایست و شروع کن!»

در سوپری هادی سوقندی بِبَر، بعد  پرداخت کن!


ماجرای یک دزدی ساده

چند‌سال پیش در سرمای زمستان، دزد به‌سراغ مغازه‌اش آمده بود؛ «صبح یک روز تعطیل همسایه‌ام که خانه‌اش درست روبه‌روی مغازه است، صدای تق‌و‌توق کرکره مغازه‌ام را می‌شنود او که مرد سالمندی است، می‌دانسته من روز‌های تعطیل مغازه را باز نمی‌کنم و مشکوک می‌شود.

خودم به‌صورت چکی و قسطی مغازه‌ام را اداره می‌کردم. به من اعتماد شده بود و من هم باید به بقیه اعتماد می‌کردم

پشت پنجره خانه‌اش می‌آید و با صدای بلند داد می‌زند: هادی‌آقا شمایی؟ همان موقع می‌بیند مردی که با کلاه و شال‌گردن صورتش را پوشانده بوده، از جلو مغازه‌ام پا به فرار می‌گذارد. با تماس همان همسایه سریع خودم را رساندم. خوشبختانه برف نیمه‌شب کار خودش را کرده بود. قفل مغازه یخ زده و دزد نتوانسته بود وارد مغازه شود. اما چند ماه قبل مغازه‌ام را دزد زد و برنج و روغن به سرقت برد.»

 


الوعده وفا

هادی‌آقا علاوه‌بر اخلاق خوش، به خوش‌قولی نیز در‌میان مشتری‌هایش معروف است؛ «مشتری تماس می‌گیرد و سفارش می‌دهد و من ظهر یا شب کالا‌های مورد‌نیازش را درِ خانه‌اش تحویل می‌دهم. حدود یک‌ماه پیش، اجناس مورد‌نیاز مشتری را در یک پلاستیک جدا کرده بودم تا شب تحویل دهم ولی یادم رفت. خانه‌ام در قاسم‌آباد است و نزدیک خانه بودم که یادم آمد داخل صندوق عقب، بسته یکی از همسایه‌هاست. دوباره این مسیر را برگشتم تا بدقول نشوم.»

همین خوش‌قولی او سبب شده است اگر یکی‌دو‌روز به روستایشان می‌رود، مشتری‌اش صبر کند تا هادی آقا بازگردد و از او خرید کند؛ «تمام آنچه بین من و همسایه‌ها و کسبه شکل گرفته به لطف خدا بوده است. معتقدم روزیِ امروزم را مدیون همان اعتمادی هستم که بیست‌سال پیش به من شد.»

 

در سوپری هادی سوقندی بِبَر، بعد  پرداخت کن!

 

همانند چشم‌هایم به او اعتماد دارم

سعید طبسی نزدیک مغازه هادی‌آقا دفتر پیمانکاری ساختمان دارد و حدود هفده‌هجده‌سالی است که او را می‌شناسد. می‌گوید: هادی‌آقا دست پاک، چشم‌پاک و کار‌راه‌انداز محله است. همانند چشم‌هایم به او اعتماد دارم و کلید دفتر پیمانکاری را به او داده‌ام تا اگر یکی از همکاران یا کارمندهایم آمد و کاری داشت، هادی‌آقا دفتر را برایش باز کند.

 

مرد همیشه خنده‌رو

سجاد اکابری هشت‌سالی می‌شود که کاسب محله است. او خوش‌اخلاقی هادی‌آقا را مهم‌ترین ویژگی‌اش می‌داند و توضیح می‌دهد: بار‌ها شده که به مغازه او رفته‌ام و خودش حضور نداشته است؛ کالای مورد‌نیازم را برداشته‌ام و روز بعد مبلغش را حساب کرده‌ام.

او می‌افزاید: این مرد آن‌قدر خنده‌رو و خوش‌برخورد است که احساس خوبی به کسبه و اهالی محله منتقل می‌کند، به‌طوری‌که میل و رغبتی به خرید از مغازه دیگری نداریم.


* این گزارش سه‌شنبه ۲۷ شهریورماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44