قرار بود این مطلب زودتر از این حرف ها و به شکلی دیگر چاپ شود اما اجل مهلت نداد و ما باز هم دیر رسیدیم. قرار بود از پیرمرد محله و دخترش گزارشی داشته باشیم و هم پای خاطرات آنها قدم بزنیم اما امروز، پیرمرد رفته و حرف ما را با خود برده و ما را با یادداشتی تنها گذاشته است. «حاج علی اصغر عبدالجوادی نودهی» به هنگام فوت، به اعتبار شناسنامه صدویکسال و به نقل بستگان، حدود صد و ده سال سن داشت.
دختر خان ده پایین که دل در گرو خانزاده ده بالا داشت، عاقبت دل به دریا زد و شبانه ترک دیار کرد که ترک یار نکرده باشد. از سبزوار آمد و آمد و آمد تا رسید به مشهد، جایی که محبوبش ناگزیر از خدمت سربازی زیر پرچم قاجار بود.
رسیدن دخترک به شهر همان و رسیدن روزهای سخت همان؛ آمدن چندباره اهالی ده به شهر و برگرداندن دختر به ده همان و برگشتن چندباره دختر به شهر همان. عاقبت دو خانزاده به عقد و وصال هم درآمدند. دختر خان پایین شد «پرستار» که مرهم دل های مجروح باشد («خسروآبادی» دیروز، نام خانوادگی اش را عوض کرد و شد «پرستار») پسر خان بالا هم رفت به دکان کفاشی، کفاش شد در پنجراه محله پایین خیابان، کوچه عیدگاه...
عشق خانزادهها بود تا روزی که دختر -که حالا گیسهایش سفید بود مثل دندانهایش- درگذشت. خانزاده ده بالا که حالا پیرمردی بود، بیستوپنج سال بعد از او زندگی کرد؛ ازدواج نکرد تا در کنار تنها یادگار همسرش، تنها فرزندشان «زهرا» باشد. این همراهی پیرمرد را صاحب ۶ نوه، ۹ نبیره و یک نتیجه کرد که اگر عمر پیرمرد به دنیا بود، چند ماه بعد، چشمش روشن می شد، یعنی دوباره روشن میشد به دیدن نبیره دهمی و نتیجههای دومی و سومی!
پدربزرگ، دل خانواده بود. نوهها و نبیرهها دوستش داشتند. هنگام مرگ، هر سه نوه پسری او در کنارش بودند و دست او در دست آنها. زهراخانم هم تا آخرین لحظه عمر، کنار پدرش ماند و نه تنها حق فرزندی را تمام و کمال به جا آورد که مثل مادری دلسوز، پیرمرد کهنسال را تر و خشک کرد. زندگی زهراخانم در همه این سالها، وقف آسایش پدر پیری شد که چشم و چراغ خانواده و آبروی اهل محل بود.
یکی از ویژگیهای جالب پیرمرد محله حاج علی اصغر عبدالجوادی نودهی یا همان خانزاده ده بالا علاقه زیادش به زندگی بود. امید زياد او به زندگی موجب شده بود که هیچکس تا آخرین لحظه زندگی، حرفی درباره مرگ از دهانش نشنود. همیشه از خدا می خواست برایش عمر طولانی و باعزت قرار دهد و در سخت ترین شرایط زندگی و بیماری، از خداوند، سلامتی و شفا طلب میکرد. نگران مرگ نبود اما زندگی را با تمام وجود دوست داشت و آن را ستایش می کرد.
همه اهل عیدگاه میدانند که تسلط او بر امور شخصی و روزمرهاش بی نظیر بود. بسیار مرتب و منظم بود و به مرتب لباس پوشیدن و تغذیه خوب، بسیار اهمیت می داد. برنامه غذایی خاص پدربزرگ از یک توصیه پزشکی خودیافته(!) پيروي میکرد: «کم بخور، خوب بخور»؛ جملهای که مدام از وی شنیده می شد. او هیچ وقت زیاده خواری یا اسراف نمی کرد، بلکه همواره غذای عالی و مغذی ميخورد.
بیشتر روزهاي میانسالی اش را سحرخیز بود و در جوانی هم سوارکاری سرآمد بود؛ این را قدیمی ها بهتر به یاد دارند. شاهد مثال این چيزي است که خود او نقل می کرد. وقتی در رژه سپاه احمدشاه قاجار، اسبش رم می کند، خودش را با یک دست از زیر اسب به بالا میکشد و بهسرعت روی زین می نشیند؛ احمدشاه هم که از این بدل کاری او به وجد آمده، او را صله میدهد و تحسین می کند.
وقتی در رژه سپاه احمدشاه قاجار، اسبش رم می کند، خودش را با یک دست از زیر اسب به بالا میکشد
پایداری در امور معنوی از دیگر ویژگی های حاج علی اصغر عبدالجوادی نودهی بود؛ هیچ وقت نماز اوّل وقتش ترک نشد و تا وقتی پزشک، او را از روزه داری منع نکرده بود، هم روزه و هم ديگر عبادات خود را با دقت تمام انجام می داد. معمول بود پس از نماز، دقایق زیادی را به دعا برای سلامت خود و دیگران اختصاص دهد و جالب آن که هیچ وقت سلام و صلوات بر شهدای دفاع مقدّس و روح امام راحل(ره) را فراموش نمی کرد. او که در جوانی تمکن مالی چندانی نداشت، نتوانست مثل خیلی از همسنوسال هایش حاجی شود برای همین در سن صد و چندسالگی به حج مشرّف شد.
جوان عاشقپیشه یک قرن پیش، تا همین چند روز قبل یکی از پیرترین پدرهای منطقه ثامن بود. پدر پیری که همچون درختی گرانبار، پس از ریشهدادن و جوانهزدن، پس از برگدادن و بهبارنشستن، رفتهرفته بار و برش را از دست داد تا به طبیعی ترین شکل، حیات این جهانی را بدرود گوید و حیاتی دوباره و دیگر را تجربه کند. «حاج علی اصغر عبدالجوادی نودهی» در نهایت سعادت این جهانی، در سایه عزت و افتادگی، درگذشت در حالی که خانواده اش او را دربرگرفته بودند و بهآرامی، برای هجرتش می گریستند. روحش شاد.
* این گزارش شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱ در شماره ۲۰ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.