در آن روزهای کرونایی که رنج ورشکستگی، سوز سرمای زمستان را برای خانواده کوچک بختیاری مضاعف کرده بود، دلشان فقط به یک چیز گرم بود؛ اینکه نمیخواهند پیش پای مشکلات، سر خم کنند.
مجید خاوری راضی از تلاشِ به سرانجام رسیده اش، کردستان را چند بار زمزمه میکند. او از روزهایی روایت میکند که کوملهها داعشیوار سر میبریدند و جنایتهایی هولناک میآفریدند.
همهچیز از یک اتفاق شروع شد؛ اتفاقی که برای سیدهمریم حسینیان به منزله ورود به مسیری تازه و خیرخواهانه در زندگیاش بود؛ «در صف نماز، خانمی دخترم را که فقط پانزدهسال داشت، برای پسرش پسندید.»
این نوجوان ورزشکار درباره انتخاب رشته ورزشیاش میگوید: مدل مبارزههای کشتی را دوست دارم؛ همچنین دوستشدنهای بعد از مبارزه را، مرام و جوانمردیاش را و.... حتی باختش هم شیرین است.
خانواده پنجنفره فریدی که همه اعضایش ورزشکارانی حرفهای هستند با کمربندهای مشکی، بخشی از خانهشان در محله مهرمادر را به باشگاه ورزشی تبدیل کردهاند و قهرمان پرورش میدهند.
معصومه استادحسینی پیشدبستانی و مهد قرآنی یوسفزهرا(عج) را در محله خیرآباد راهاندازی کرد.کسب افتخارات متعدد در عمر پانزدهساله فعالیتش، حکایت از موفقیت آن دارد.
از حدود یکماهونیم پیش شروع کردهایم به جمعکردن کمکها. همهجورهاش را داریم؛ از ۱۰ هزار تومان تا ۵ میلیونتومان. هرکس به قدر وسعش همراهی میکند. یک خانواده داریم که پذیرایی چای را به عهده گرفتهاند.