کد خبر: ۹۴۹۴
۱۱ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
خانواده «عکاس مصور» چهار شهید تقدیم میهن کرد

خانواده «عکاس مصور» چهار شهید تقدیم میهن کرد

احمد و محسن در یکی از دشوارترین عملیات‌ها یعنی والفجر یک، کنار هم مقابل دشمن جنگیدند. هر دو برادر در این عملیات و در کنار هم به شهادت رسیدند.

شاهین سبحانی| در زندگی هر یک از شهدا نکاتی نهفته است که درسی بزرگ برای زندگی ماست. برای پی‌بردن به این نکات باید پای سخنان خانواده شهدا نشست تا هم با نکات بارز شخصیتی ایشان آشنا شد و هم از خانواده شهیدان، درس پایداری و استقامت آموخت.

در شهر مشهد و به‌ویژه در محله ما نیز، خانواده‌های بسیاری پیدا می‌شوند که این گل‌های پرپر، در آغوش آن‌ها بزرگ شده و به دامان وطن تقدیم گشته‌اند. این است که وظیفه شرعی و اخلاقی خود دانستیم، پای درددل‌های آن‌ها بنشینیم و از زندگی این بزرگواران که هرچند امروز در میانمان نیستند، اما امنیت کنونیمان را مدیون ایثار و ازخودگذشتگی آنان هستیم، آگاه شویم تا الگویی صحیح از زندگی ایشان برای خود بسازیم.

خانواده «عکاس مصور» چهار شهید را به دامان وطن تقدیم کرده‌اند که شنیدن سخنان تک‌تکشان نه‌تن‌ها خالی از لطف نیست، بلکه آدمی را به تعمق وامی‌دارد. اکنون در حضور این خانواده صمیمی هستیم که با ما از شهیدان خود سخن می‌گویند.

محمدعلی عکاس‌مصور، برادر شهید می‌گوید: در زمان شهادت احمد، من بیش از چهارده یا پانزده‌سال نداشتم. برادرم بسیار مهربان بود و هر کجا که حضور داشت، مهربانی‌اش زبانزد بود و همه دوستش داشتند.  

او می‌افزاید: پدر به مسائل مذهبی بسیار پایبند بود و به دلیل مشغولیت شغلی‌اش در ارتش آن دوره، به سربازان زیر دستش موضوعات مذهبی را آموزش می‌داد؛ به همین دلیل مرتب از سوی افسران آن زمان ارتش تحت فشار بود.   

 

با اشتیاق از جبهه می‌گفت

برادر شهید ادامه می‌دهد: احمد در زمان مبارزه با رژیم ستمشاهی تا پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت زیادی داشت و پس از آغاز جنگ تحمیلی به‌سرعت خود را به تهران رساند. او با اصرار فراوان در همان آغاز جنگ، از طریق نیرو‌های بسیج به جبهه اعزام شد. احمد آن‌قدر جبهه را دوست داشت و از خط مقدم تعریف می‌کرد که من هم با اینکه آن روز‌ها فقط ۱۳ سال داشتم، آرزو داشتم به جبهه بروم.    

 

شاگرد درس‌خوان مدرسه بود

احمد رشته ریاضی‌فیزیک می‌خواند و درسش بسیار خوب بود. همه هم‌رزمانش از سجایای اخلاقی او سخن می‌گفتند. آن روز‌ها برادر دیگر، محسن نیز به جبهه شتافت و هر دو برادر، دوشادوش هم و در کنار دیگر سربازان وطن، به دفاع از وطن پرداختند. احمد و محسن در یکی از دشوارترین عملیات‌ها یعنی والفجر یک، کنار هم مقابل دشمن بعثی جنگیدند.

احمد و محسن در یکی از دشوارترین عملیات‌ها یعنی والفجر یک، کنار هم مقابل دشمن بعثی جنگیدند 

نکته مهم اینجاست که هر دو برادر در این عملیات و در کنار هم به شهادت رسیدند. محسن، آر. پی. جی‌زن بود. جنازه او ۹ سال مفقود مانده و اثری از او پیدا نشد.

 

آن‌طور شهید شدند که می‌خواستند!

برادر شهید ادامه می‌دهد: من مدت‌ها به نحوه شهادت برادرانم فکر کردم و پی بردم که هر کدام از آنها همان‌طور شهید شد که می‌خواست. احمد می‌گفت دوست دارد هنگام شهادت پیکر بی‌جانش کاملا سالم باشد؛ محسن هم می‌گفت دلش می‌خواهد پس از شهادت، جسدش در بیابان بماند.

پیکر بی‌جان احمد را، پدر شهید گنج‌آبادی که پسرش هم‌رزم دو شهید بود، با خود به پشت خط مقدم آورد. شهید گنج‌آبادی نیز در همان عملیات شهید شد و پیکرش را یکی دیگر از رزمنده‌ها به پشت جبهه منتقل کرد.   

 

خانواده «عکاس مصور» چهار شهید را به انقلاب تقدیم کرده‌اند

 

هم دلیر بود، هم مهربان

دو داماد خانواده عکاس‌مصور هم در جنگ شربت شهادت نوشیدند و محمدعلی ناگهان در جمع خانواده خود را تنها می‌بیند. او می‌گوید: برادرانم پیش از شهادت که به مرخصی آمده بودند و در آخرین روز‌ها چهره‌شان بسیار آسمانی شده بود.

محمدعلی عکاس‌مصور می‌گوید: احمد بسیار مهربان بود و بچه‌های محل او را خیلی دوست داشتند. محسن نیز باگذشت بود و صبر زیادی داشت. صدایش نیز بسیار دلنشین بود و قرآن را با صوت خیلی زیبا قرائت می‌کرد. او در جبهه هم مداحی می‌کرد.   

 

احمد و انقلاب

در روز‌های شکل‌گیری انقلاب اسلامی، محسن که کم‌سن‌وسال بود، چندان فعالیتی نداشت، اما احمد به همراه داماد‌های خانواده در تمام تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. 

برادر دو شهید درباره خانواده خود می‌گوید: پدربزرگم، از نخستین عکاس‌های کشور و عکاس آستانه بود؛ اولین عکس‌های آستانه را ایشان گرفته بودند. ایشان در کشیدن نقاشی هم بسیار مهارت داشتند و عکس‌ها یا منظره‌ها را در کوتاه‌ترین زمان می‌کشیدند.


   

بچه‌های خانواده

محمدعلی می‌گوید: ما چهار برادریم و شش خواهر. مادرمان در تربیت بچه‌هایش چیزی کم نگذاشت؛ به‌طوری‌که نه کسی از ما گله و شکایتی داشت و نه آزارمان به کسی می‌رسید.  

 

شهید محمدکاظم چوبدار

فاطمه عکاس‌مصور، خواهر احمد و محسن و همسر شهید محمدکاظم چوبدار می‌گوید: همسرم بسیار خوش‌اخلاق و دلسوز بود. ما، سه پسر داشتیم که هر سه پسرمان مدارج بالای علمی و تحصیلی را طی کردند.

وقتی بچه‌ها کوچک بودند، پدر شهیدشان آنها را با خود به تظاهرات انقلابی می‌برد. او برای خنثی‌کردن گاز اشک‌آور راهپیمایی‌ها، در جیب بچه‌ها بطری آبلیمو می‌گذاشت. پس از پیروزی انقلاب، همسرم در بسیج فعالیت داشت.   

 

خدا روزی‌رسان است

همسر شهید ادامه می‌دهد: وقتی همسرم تصمیم گرفت به جبهه برود، از او خواستم این کار را نکند. به او گفتم: تو شغل آزاد داری؛ اگر اتفاقی برایت بیفتد، من با سه بچه چه باید بکنم؟ همسرم گفت:  نگران نباش، خداوند روزی همه ما را می‌رساند.   

 

بر سر مزارم گریه نکنید

فاطمه‌خانم ادامه می‌دهد: شوهرم وصیت کرده بود که بر سر مزارش گریه نکنیم تا دشمن خوشحال نشود. او گفته بود «اگر جنازه‌ام پیدا نشد، مراسمی بر سر مزار شهیدقدسی، شهید انقلاب اسلامی، برگزار کنید، زیرا من قسم خورده‌ام که راه آن شهید را ادامه دهم.»    

 

از خدا خواستم به من صبر فراوان دهد

همسر شهید درباره ازدواج خود نیز می‌گوید: محمدکاظم، از اقوام دور مادری‌ام بود. من آن زمان فقط ۱۴ سال داشتم و حتی معنای ازدواج را نمی‌فهمیدم. پدرم با این ازدواج مخالف بود، اما سرنوشت ما این بود که با هم ازدواج کنیم.

زندگی خوبی داشتیم. محمدکاظم که قصاب بود،  با  آغاز جنگ، به جبهه رفت. او فرمانده گروهان بود و سر نترسی داشت. همسرم از طرف بسیج به جبهه اعزام شده بود، بنابراین وقتی به شهادت رسید، پلاک شناسایی نداشت. هنوز یک ماه از اعزام او به جبهه نمی‌گذشت که در ۲۹ اسفند ۱۳۵۹ به شهادت رسید.

وی می‌افزاید: آن زمان از خدا خواستم به من صبر فراوان دهد تا بتوانم نبود همسرم را تحمل کنم و بدون اینکه خمی به ابرو بیاورم، زندگی را به بهترین شکل اداره کنم. از همان هنگام با دشواری‌های زندگی مواجه شدم. دیگر خنده بر روی لب‌هایم نمی‌نشست و حتی اگر کسی را می‌دیدم که می‌خندد، از خندیدن او تعجب می‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که همه باید مثل من باشند!   

 

خانواده «عکاس مصور» چهار شهید را به انقلاب تقدیم کرده‌اند

 

شهید عباسعلی ذوالفقاری

زهرا عکاس‌مصور، یکی دیگر از اعضای این خانواده شهیدپرور است. او درباره همسر شهیدش می‌گوید: سال ۱۳۴۹ ازدواج کردیم. شوهرم شغل آزاد داشت و جانماز و سجاده‌های گلدوزی‌شده می‌فروخت. ثمره ازدواج ما دو دختر و یک پسر بود.   

 

همسری رئوف و مهربان

زهرا خانم می‌گوید: عباسعلی خیلی مهربان و خوش‌قلب بود و خانواده‌ام را بسیار دوست داشت.  همسرم در بسیج مسجد محل هم فعال بود و پیش از انقلاب به همراه باجناق شهیدش به تظاهرات می‌رفتند.
خواهر و همسر شهید ادامه می‌دهد: پسرم که هنگام شهادت پدرش فقط سه سال داشت، مرتب از من می‌پرسیدبابا کجاست؟ و من سر دوراهی مانده بودم که پاسخش را چه بدهم!   

 

نامه‌ای بی‌جواب!

وی می‌گوید: نخستین نامه‌ای که پس از اعزام همسرم به جبهه برایش فرستادم، بی‌جواب ماند و برگشت خورد؛ چون زمانی به جبهه رسید که او شربت شیرین شهادت را نوشیده بود. عباسعلی در وصیت‌نامه‌اش ما را به احترام به والدین سفارش کرده و خواسته بود که نماز اول وقت را فراموش نکنیم. اکنون خداوند بزرگ را شاکرم و امیدوارم بتوانم راه همسر شهیدم را ادامه دهم.   

 

دنیا بر سرمان خراب شد!

زهراخانم می‌گوید: چندین سال از شهادت عباسعلی می‌گذشت. با بچه‌ها مشغول تماشای تلویزیون بودیم که تصاویر آمدن اسرا به میهنمان را پخش می‌کرد. مجری تلویزیون درمیان اسامی اسرا، نام «عباسعلی ذوالفقاری» را هم اعلام کرد.

تمام این سال‌های هجران یک طرف، آن روز هم یک طرف! شوک سنگینی به ما وارد آمد. از روز بعد، همه دوستان و آشنایان از همه جای کشور تلفن می‌زدند و به ما تبریک می‌گفتند. بچه‌ها مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می‌پریدند و اشتیاق داشتند. تمام بازاریان محله به خانه ما آمدند و گل و شیرینی آوردند.

همسر شهید ادامه می‌دهد: پس از چند روز به تهران و منزل عمویم رفتیم تا عباسعلی را از قرنطینه اسرا تحویل بگیریم. لب‌های فرزندم، رسول که در زمان شهادت فقط سه سال داشت، از شدت اشتیاق و نگرانی تبخال زده بود. ما مدت زیادی منتظر ماندیم که بر ما بسیار سخت گذشت.

اما بعد خبر دادند که این اتفاق فقط یک شباهت اسمی بوده، به‌طوری‌که حتی نام پدر‌ها نیز مشترک بود! آن اسیر، جوانی معلول بود که هیچ شباهتی با عباسعلی ما نداشت. گویی دریایی از آب یخ بر سر ما ریختند.

زهراخانم در پایان می‌گوید: خوب به یاد دارم روزی که شهیدعباسعلی ذوالفقاری به جبهه اعزام می‌شد، پسرم رسول، به‌شدت می‌گریست، گریبان پدرش را چنگ می‌زد و از او می‌خواست که نرود ولی او رفت و دیگر باز نگشت!


* این گزارش چهارشنبه، ۲۶ تیر ۹۲ در شماره ۶۲ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.  

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44