حسن منتخبی میگوید: دلم میخواهد آدم مشتریداری باشم؛ اینکه تا چه حد موفق بودهام، خدا میداند، اما دوست دارم کسانی که به هر بهانهای از دستم دلگیر شده مرا حلال کند.
رضا زمانی با آنکه سن زیادی ندارد، آن زمانی را به یاد دارد که برخی لحافدوزها به خانهها میرفتند؛ هم پنبه میزدند و هم سفارش لحاف و تشک میگرفتند.
حاجمحمدحسن نوری به دلیل آشنا بودن با گلههای گاو و گوسفند از دوران کودکیاش و مهارت در پخت گوشت آنها، به مغازه حاجاصغر کلهپز در فلکه حضرت رفت و کنار او شاگردی کرد تا شبی ۵قران دستمزد حاصلش شود.
حسین فروردین از فروشندگان خیابان شریعتی، انصافش زبانرد اهالی است. او در مغازه فروش پوشاک، بیش از ۱۰۰ عنوان کتاب دارد که همراه با خرید به مشتریان به صورت رایگان اهدا میکند.
حاج علی گل محمدی میگوید: از همان اول هم به خودم قول دادم که هوای زائران را داشته باشم. الان هم با کمترین سود جوراب دست زائر میدهم. به برکت همین دعای زائران تا حالا دستم را پیش کسی دراز نکرده ام و در این سن سرحال و سلامتم.
در یک بازارچه در چهارراه مخابرات قاسمآباد، پشت میز یکی از غرفهها یک زوج نشستهاند که دلیل شکلگرفتن کارهای هنری زیبا و حال خوب برای مشتریانشان هستند.
صفورا مالدار میگوید: بیایید دستتان را بگیرم و ببرم درِ خانه همسایهها و بگویم پول نیاز دارم تا ببیند آنها چه بیریا به من قرض میدهند.