محله مشهدقلی

محله
منطقه ۲

مشهدقلی

محله مشهدقلی

کلاته «مرشد قلی» که از حدود صد سال قبل به نام «کلاته مشهدقلی» و از سال ۸۵ به نام «محله مشهدقلی» شناخته می‌شود در جوار اراضی ابراهیم‌آباد قرار داشته است.در گذشته زمین‌های مشهدقلی متعلق به اعتمادزاده، ارباب پاچنار، بوده است. اعتمادزاده مشهدقلی را به دخترانش داده بود و اراب این روستا به نام کدیور، شوهر یکی از دختران اعتمادزاده بوده است که بیشتر اهالی خاطره خوبی از ارباب روستا دارند.

محله مشهدقلی
کوچه درختان 80ساله
کوچه شهید علیزاده در محله مشهدقلی قرار دارد. این کوچه به درخت 80ساله‌اش معروف است. بیشتر اهالی آن قدیمی هستند و همدیگر را می‌شناسند. مسجد جوادالائمه(ع) در این کوچه قرار دارد و 50سال قدمت دارد. این مسجد مرکز جلسات مردمی برای آبادی محله، محل ارسال مواد غذایی و پوشاک به جبهه، پایگاه سربازان برای رفتن به جبهه و... بوده است. هنوز هم این مسجد نقش فرهنگی‌اش را حفظ کرده است.
محمدرسول در 13 سالگی حافظ و مربی قرآن شد
محمدرسول پاینده می‌گوید: اگر همراهی و حمایت‌های پدرم نبود امکان حضور در کلاس‌ها را نداشتم. ما هر روز عصر با همدیگر به محل آموزش کلاس‌ها می‌رفتیم. پدرم همان جا می‌ماند، تا زمانی که کلاسم تمام می‌شد. گاهی نیمه‌های شب به خانه می‌رسیدیم. بعد از 5سال موفق به حفظ کل قرآن شدم.
زیر و بم لحاف‌دوزی، شغلی که از رونق افتاده است
حالا تهیه لحاف و تشک عروس برای خانواده‌ها مثل قدیم اهمیت ندارد. آن زمان فرستادن یک دست لحاف تشک عروس همراه با جهیزیه شگون داشت. بعد از آنکه این‌ها آماده می‌شد، چند نفر از خانواده عروس و داماد همراه با یک جعبه شیرینی به مغازه می‌آمدند. خانواده با دیدن طرح و بافت لحاف از استاد لحاف‌دوز تشکر می‌کردند. خانواده‌هایی هم که وضع مالی بهتری داشتند، پولی به‌عنوان هدیه می‌دادند.
از کرخه تا کردستان
حاج حسین اژدری، معروف به «حسین باغبون» از قدیمی های محله مشهد قلی است. جنگ رفته و چشم در راه دفاع از من و ما داده است. حاج حسین 84 بهار از خدا عمر گرفته است اما حکایت رخسارش با آنچه در شناسنامه اش نوشته، قدری متفاوت است. می گوید که از هفت دولت آزاد است؛ «آزادِ آزادم. نه از سپاه و بنیاد ریالی پول گرفته ام؛ نه بیمه ایثارگری دارم. نه یارانه می گیرم. روایت پیش رو داستان زندگی حاج حسین است از کرخه تا کردستان؛ حاج حسین که در پنجاه سالگی راهی جبهه شد.
دختر انقلاب و زن رزمنده
طاهره زیبایی پیش از انقلاب یعنی از زمانی که کلاس سوم یا چهارم بود به پدر نشان داد که «جَنَمِ» فرزند اولِ خانواده بودن را دارد. اعلامیه‌ها را در جوراب یا کفش هایش می‌گذاشت و جابه جا می‌کرد. پدر به او آموخته بود که این کار‌ها را باید مانند رازی بین او و خودش پنهان نگه دارد. حتی طاهره را برای این موضوع آماده کرده بود که اگر او را دستگیر کردند و کتک خورد، باز هم چیزی نگوید و فقط سکوت کند. طاهره حتی زمانی که نوجوان شده بود بازهم از این کار‌ها دست برنداشت و از «ب» بسم ا... جنگ تا پایان آن، از هر کاری که از دستش برمی آمد دریغ نکرد.
خاله چرخ و فلکی «مشهدقلی»
یک روز با دلی شکسته به همراه فرزندان کوچکم به حرم امام رضا(ع) رفتم تا هم سر و دلی سبک کنم و هم از امام رضا(ع) بخواهم که من را در تربیت فرزندان و تأمین زندگی آن‌ها یاری‌ام کند. در همان حال در حرم تصمیمم را گرفتم. باید چرخ و فلک را راه می‌انداختم و در مقابل چرخ قدار روزگار می‌ایستادم.
«حسین فولکسی» از کما تا شهادت
روایت مردان جنگ همیشه شنیدنی است، اما گاهی این قصه آن قدر پر غمزه و کرشمه است که چاره ای جز مات شدن در مقابلش نداری؛ گاه فقط رشک و حسرت برایت می ماند؛ گاه فکر می کنی صفحات افسانه ای دور را تورق می کنی و گاه می مانی چرا آن روزگار آن ها بودند و این روزگار تا این حد غریب اند و تنها. روایت سردار شهید محمدحسین بصیر، فرمانده شجاع گردان کوثر لشکر ٢١ امام رضا(ع) از همان روایت هاست.