به دلیل فاصله طولانی مشهد از جبهههای غرب و جنوب و وضعیت جنگی منطقه به طور معمول بیش از یک تا 2ماه طول میکشید که نامه نوشته شده سربازان به اداره پست مشهد و از آنجا به دست خانوادههایشان برسد. به همین دلیل گاهی اوقات زمانی که آخرین نامه رزمنده به دست منِ پستچی میرسید، رزمنده شهید شده بود. اما چون وظیفه من رساندن نامه به دست خانوادهاش بود با هر ترفند و واسطهای که بود آخرین نامه شهید را به دست یکی از افراد یا بزرگان خانوادهاش میدادم تا آنها نیز سر فرصت مناسب نامه را به خانوادهاش تحویل بدهند.
کلاته «مرشد قلی» که از حدود صد سال قبل به نام «کلاته مشهدقلی» و از سال ۸۵ به نام «محله مشهدقلی» شناخته میشود در جوار اراضی ابراهیمآباد قرار داشته است.در گذشته زمینهای مشهدقلی متعلق به اعتمادزاده، ارباب پاچنار، بوده است. اعتمادزاده مشهدقلی را به دخترانش داده بود و اراب این روستا به نام کدیور، شوهر یکی از دختران اعتمادزاده بوده است که بیشتر اهالی خاطره خوبی از ارباب روستا دارند.
چیزی که در مسابقات رزمی حائز اهمیت است، وجود مبارز با اخلاق حرفهای است. یک مبارز خوب کسی است که خودش را با هر سبکی وفق میدهد و توانایی مبارزه در هر استایلی را دارد. در واقع با هر نوع تکنیکی که یاد میگیرد و تمرین میکند با استفاده از آن حریفش را از هر استایلی زمینگیر میکند. به نظر من اگر برای هر شغل و حرفهای هنجارها و اخلاقها و رفتاری تعریف شود به صراحت و با قاطعیت میتوان گفت پسندیدهترین و زیباترین منش و رفتار را میتوانید در ورزش بهویژه ورزش رزمی بیابید.
زن جوانی کنارم نشسته بود که شال روی سرش حدود 10 سانت عرض داشت و موهایش از قسمت جلو و پشت سر بیرون بود. به او گفتم: لطفا موهای زیبایت را بپوشان. رو به من کرد و گفت: به شما ربطی ندارد. لبخندی زدم و پاسخ دادم: همه ما در یک جامعه هستیم، و وقتی شما هم در این جامعه هستی، به همه مربوط است که چگونه پوشش داشته باشی! بحث ما از همانجا آغاز شد و طوری گل گرفت که متوجه گذر زمان نشدیم. آنقدر غرق صحبت بودیم که چندین ایستگاه از مقصدمان را رد کردیم.
کوچه شهید علیزاده در محله مشهدقلی قرار دارد. این کوچه به درخت 80سالهاش معروف است. بیشتر اهالی آن قدیمی هستند و همدیگر را میشناسند. مسجد جوادالائمه(ع) در این کوچه قرار دارد و 50سال قدمت دارد. این مسجد مرکز جلسات مردمی برای آبادی محله، محل ارسال مواد غذایی و پوشاک به جبهه، پایگاه سربازان برای رفتن به جبهه و... بوده است. هنوز هم این مسجد نقش فرهنگیاش را حفظ کرده است.
محمدرسول پاینده میگوید: اگر همراهی و حمایتهای پدرم نبود امکان حضور در کلاسها را نداشتم. ما هر روز عصر با همدیگر به محل آموزش کلاسها میرفتیم. پدرم همان جا میماند، تا زمانی که کلاسم تمام میشد. گاهی نیمههای شب به خانه میرسیدیم. بعد از 5سال موفق به حفظ کل قرآن شدم.
حالا تهیه لحاف و تشک عروس برای خانوادهها مثل قدیم اهمیت ندارد. آن زمان فرستادن یک دست لحاف تشک عروس همراه با جهیزیه شگون داشت. بعد از آنکه اینها آماده میشد، چند نفر از خانواده عروس و داماد همراه با یک جعبه شیرینی به مغازه میآمدند. خانواده با دیدن طرح و بافت لحاف از استاد لحافدوز تشکر میکردند. خانوادههایی هم که وضع مالی بهتری داشتند، پولی بهعنوان هدیه میدادند.
حاج حسین اژدری، معروف به «حسین باغبون» از قدیمی های محله مشهد قلی است. جنگ رفته و چشم در راه دفاع از من و ما داده است. حاج حسین 84 بهار از خدا عمر گرفته است اما حکایت رخسارش با آنچه در شناسنامه اش نوشته، قدری متفاوت است. می گوید که از هفت دولت آزاد است؛ «آزادِ آزادم. نه از سپاه و بنیاد ریالی پول گرفته ام؛ نه بیمه ایثارگری دارم. نه یارانه می گیرم. روایت پیش رو داستان زندگی حاج حسین است از کرخه تا کردستان؛ حاج حسین که در پنجاه سالگی راهی جبهه شد.