یکی از شرایط استفاده از تسهیلات کارآفرینی این است که بانوی کارآفرین باید یا سرپرست خانوار باشد یا بدسرپرست! نامه بدسرپرستی که شرایط بسیار پیچیدهای دارد و بهسختی میتوان گرفت. برای سرپرستبودن هم که باید خانم، طلاق بگیرد تا حمایت شود و به او وام بدهند.
درست است که بانوان سرپرستخانوار مشکلات بسیاری دارند، اما نباید زنان خانهدار را هم نادیده گرفت. متأسفانه این شرط اعطای تسهیلات کارآفرینی سبب ازهمپاشیدهشدن بنیان خانوادهها میشود.
کلاته «مرشد قلی» که از حدود صد سال قبل به نام «کلاته مشهدقلی» و از سال ۸۵ به نام «محله مشهدقلی» شناخته میشود در جوار اراضی ابراهیمآباد قرار داشته است.در گذشته زمینهای مشهدقلی متعلق به اعتمادزاده، ارباب پاچنار، بوده است. اعتمادزاده مشهدقلی را به دخترانش داده بود و اراب این روستا به نام کدیور، شوهر یکی از دختران اعتمادزاده بوده است که بیشتر اهالی خاطره خوبی از ارباب روستا دارند.

وقتی هنوز علیرضا جلالی شاگردی میکرد آنها تنها سراجهای مشهد بودند که سفارش چمدان قبول میکردند. دوخت چمدان کار راحتی نبود برای همین مغازهدارها مستقیم از تهران چمدان میخریدند و به زائران و مجاوران میفروختند، اما اوستای علیرضا دلش را به دریا زد و اولین سراج مشهد در اینباره میشود.
از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم میخواست دکتر بشوم، اما چارهای نبود باید خرج خانه در میآمد. هر روز 6صبح بیدار میشدیم. مادر و خواهرم نماز میخواندند و دیگر نمیخوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام میدادیم و صبحانه میخوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده میرفتیم تا به کارگاه قالیبافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف میآمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برفها سر میخوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت میگذشت.
جواد خشکی میگوید: یکی از اهداف زندگی من همیشه این بوده است که بتوانم مشکلی از مشکلات مردم را رفع کنم، اما اینکه چقدر تاکنون موفق بودهام یا نه قضاوتش با خداوند است! در کنار حضور مستمر در مسجد همیشه سعی کردم از افرادی که تمکن مالی دارند کمکهای نقدی و غیرنقدی را تهیه و جمعآوری کنم و میان افراد نیازمند محله با حفظ آبرو و عزت نفسشان توزیع کنم.
قدمت مشهدقلی در مقایسه با بسیاری از محلات مشهد مثل محله قاسمآباد بسیار بیشتر است، اما در سالهای اخیر، محله قاسم آباد پیشرفت و رشد بیشتری نسبت به مشهدقلی داشت، زیرا مردم این محله بیادعا هستند و از کسی یا سازمانی توقعی ندارند، حتی اگر کاری هم در این محله انجام شده، به واسطه تلاش و جمعآوری کمکهای نقدی اهالی بوده است. مردم دست به دست هم دادند و خیریه، درمانگاه، حسینیه و ... ساختند و خیلی از کوچهها را آسفالت کردند.
همسر شهید زیر لب امام زمان را صدا میزند. میگوید راضیام به رضای خدا. میگوید شوهرم در راه خدا رفته توقعی ندارم. حسن زیرچشمی به مادرش نگاه میکند و میگوید: «پس چرا صدقه قبول میکنی؟ چرا تخم مرغ و ماستی که فلانی دورسر بچههایش چرخانده و آورده بود در خانه را گرفتی؟»؛ بیبی بغض میکند. گوشه چادرش را به دندان میفشارد. با خشمی که در گلو خفهاش میکند میگوید: اصلا هم صدقه نیست. صدقه برای سید حرام است...
سالها است که تنها پیرمردها و پیرزنهای مشهدقلی، کوچه علیزاده 11را به عنوان ورودی قلعه به خاطر دارند. این کوچه به افتخار حضور خانواده شهید علیزاده بیش از 35سال است که به این نام مفتخر شده است. خانواده شهید خودشان از قدیمیهای محله هستند و بیش از 50سال است که در این کوچه ساکناند.