شنیده ام فریدون حسین زاده، فرمانده گردان ۲۱ امام رضا(ع) در دوران دفاع مقدس ، از آن جانبازان شیمیایی اعصاب و روان است که هیچ وقت به دنبال ثبت جانبازی خود نرفته و از این حق قانونی خود استفاده نکرده است. وقتی دلیل مراجعه نکردنش به بنیاد جانبازان را جویا می شوم، درحالی که لبخندی بر لب دارد، تنها با یک جمله پاسخ می دهد: با دیگران کاری ندارم. هیچ کس را هم برای رفتن یا نرفتن، داشتن یا نداشتن درصد جانبازی سرزنش نمی کنم، اما درون خودم معتقدم با خدا معامله کرده ام و نیازی به این موارد ندارم.
پدرم در شهرک شهیدرجایی (قلعهساختمان) فردی بانفوذ و معتمد مردم بود و من هم درجریان مبارزان انقلابی، پدرم را در مسجد جامع شهرک همراهی میکردم. همان زمان بود که باتوجهبه ناامنیهای موجود، با همراهی تعدادی از روحانیون و افراد امین و تعدادی از جوانان تلاش کردیم پایگاهی مردمی در این مسجد ایجاد کنیم تا با ناامنیها مقابله و مبارزات انقلابی را ساماندهی کنیم. عدهای از اهالی هم سلاح شکاری داشتند و به ما پیوستند. ما هم تعدادی سلاح از تربت جام خریداری و آنها را در یک کامیون جاسازی کردیم تا برای پشتیبانی مبارزات انقلاب در مشهد از آنها استفاده کنیم.
سیاهه بلندبالایی از اقدامات و سازندگیهایش در دوران دفاع مقدس، از او چهره شاخصی ساخت که تا سالها پساز شهادتش همچنان به یادگار مانده است. سردار حمیدرضا شریفالحسینی، شغل معاون وزیر را نپذیرفت تا همچنان در جبهه حضور داشته باشد. او در کارنامه پربار خود منشأ خدمات بسیاری بود؛ از ساخت پادگان و جاده گرفته تا بیمارستان و پل و دهها اقدام عمرانی دیگر در جبهه و مناطق عملیاتی.
بعداز شهادت ناصر در سال١٣۶۴ هنوز دو مرد دیگر در خانواده رجبیان باقی مانده بود. هم من و هم پدر این حس را داشتیم که باید بعداز ناصر به جبهه برویم. هر دو هم بسیار دوست داشتیم برویم. نگاههایمان هم تا مدتها همین حرفها را به دیگری میگفت، تا اینکه یک روز بالاخره از عزم دل برای رفتن به جبهه، به دیگری گفتیم. ازطرفی هم رفتن هر دو نفر ما به جبهه، شدنی نبود. خانه خالی از مرد میشد و این یعنی تنهاماندن مادر.