کد خبر: ۱۲۱۸۳
۱۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
درس دبیرستان آیت‌الله کاشانی با خاطراتش خواندنی‌تر است

درس دبیرستان آیت‌الله کاشانی با خاطراتش خواندنی‌تر است

دبیرستان آیت‌الله کاشانی بیشتر از ۶۵۰ رزمنده، ۹۰ شهید، ۱۰ جانباز، ۸۰ مهندس، ۵۰ پزشک، ۱۵۰ فرهنگی و دبیر تقدیم کشور کرده و الان هم برخی از مسئولان سرشناس کشوری و استانی و شهری از همین دبیرستان هستند.

حرف زدن از دبیرستانی که بیشتر از ۶۵۰ رزمنده، ۹۰ شهید، ۱۰ جانباز، ۸۰ مهندس، ۵۰ پزشک، ۱۵۰ فرهنگی و دبیر داشته و الان هم برخی از مسئولان سرشناس کشوری و استانی و شهری از همین دبیرستان هستند آن‌قدر سخت است که برای بیانش از واژه «شگفت‌آور» یاری می‌جویم و تازه حرف آن‌هایی که می‌گویند «دبیرستان آیت‌الله کاشانی دبیرستان عجیبی است» را می‌فهمم. آیت‌ا... ابوالقاسم کاشانی در سال ۱۲۶۱ در خانواده‌ای روحانی پا به عرصه وجود نهاد.

پدرش آیت‌ا... سید مصطفی، از علما و مراجع بزرگ عصر خویش بود که در سال ۱۲۸۰ شمسی به نجف اشرف هجرت کرده و در آنجا مشغول تدریس و تحقیق شد و در جنگ جهانی اول به صفوف مجاهدان پیوست و رهبری نیرو‌های عراقی علیه انگلیس را بر عهده گرفت. سید ابوالقاسم همراه پدر عازم عراق شد و در حوزه نجف به تحصیل پرداخت.

وی در  عراق  به همراه پدر، رهبری نیرو‌های ملی عراق را بر عهده داشت. این روحانی مجاهد پس از پایان جنگ دوم جهانی در فعالیت‌های اجتماعی و مبارزات سیاسی حضوری فعالانه یافت و در مقابل سیاست بازی‌های قوام ایستاد و در نتیجه سال ۱۳۲۴ بار دیگر دستگیر و تبعید شد. اما در دی همان سال در دوره پانزدهم مجلس به نمایندگی انتخاب شد و علیه دولت‌های دست‌نشانده به مبارزه پرداخت. در پی ترور نافرجام شاه بار دیگر

آیت‌ا... کاشانی دستگیر و در قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد زندانی و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد که قرارداد کنسرسیوم در دولت زاهدی منعقد شد آیت‌ا... کاشانی در اعلامیه‌ای شدیداللحن آن را محکوم کرد و از درجه اعتبار ساقط دانست. سرانجام آیت‌ا... سیدابوالقاسم کاشانی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ پس از عمری مجاهدت با استبداد داخلی و استعمار خارجی دعوت حق را لبیک گفت.

دبیرستان آیت‌الله کاشانی                                              

دبیرستان آیت‌ا... کاشانی اولین دبیرستان پسرانه محله طلاب مشهد است که در نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت آموزشی خود را آغاز و اقدام به پذیرش دانش‌آموز کرده است. مساحت اولیه آن بسیار بیشتر از امروز بود به‌طوری‌که از چهار طرف،  درِ ورود و خروج به خیابان‌های اصلی و فرعی برای آن در نظر گرفته بودند.

در گذر زمان سالن تربیت‌بدنی شهید باهنر، هنرستان شهید محدث، آزمایشگاه و پژوهش‌سرای ابوریحان، هنرستان نواب اصفهانی، دبستان ایوب‌فرشتیان، دبستان شاهد طا‌ها و هنرستان امینی نیز احداث شد. مساحت کنونی دبیرستان حدود ۶ هزارو ۳۰۰ مترمربع است که به پارکینگ، فضای سبز، میادین ورزشی، سالن تربیت‌بدنی، کتابخانه، کارگاه رایانه، کلاس درس، فضای اداری و سالن چندمنظوره (نمازخانه، سالن اجتماعات و امتحانات) اختصاص داده شده است. دبیرستان آیت‌ا... کاشانی در مدت ۳۴ سال فعالیت آموزشی خود بسیاری از شخصیت‌ها و بزرگان علمی و فرهنگی را در امان خویش پرورانده است و کارنامه درخشان آن گواه این مدعاست.

مسئولیت اجرایی آموزشگاه را در نخستین سال‌های شروع فعالیت آموزشی آقایان بهادری، کوشه‌ای و غفاریان جم عهده‌دار شدند سپس از سال ۱۳۶۰ علی جعفری آنی عهده‌دار مسئولیت آموزشگاه شد. در این دوره دانش‌آموزان و دبیران در کنار فعالیت‌های آموزشی و تحصیلی به جنگ تحمیلی به‌عنوان مسئله مهم کشور توجه داشتند و با حضور گسترده در جبهه‌های جنگ و تقدیم شهدای والامقامی به انقلاب اسلامی دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کردند.

در سال ۱۳۷۴ اکبری‌مقدم، محسن‌زاده و بصیرنیا عهده‌دار مسئولیت آموزشگاه شدند. در این دوره همانند گذشته با زحمات مسئولان ارجمند و تلاش‌های دانش‌آموزان گرامی زمینه‌های موفقیت دانش‌آموزان در عرصه‌های علمی، ورزشی و تحصیلی فراهم شد.

 

معلم شهید نواب اصفهانی

شهید محمدحسین نواب‌اصفهانی در تاریخ ۱۳۳۰ در تهران متولد شد و پس از اتمام دوران دبیرستان به خدمت سربازی رفت و بعد از خدمت سربازی در کنکور سراسری شرکت و موفق به قبولی در رشته زیست‌شناسی دانشگاه فردوسی مشهد شد و پس از اخذ مدرک کارشناسی به‌عنوان دبیر در دبیرستان آیت‌ا... کاشانی مشغول به تدریس شد.

این شهید بزرگوار بعد از انقلاب  فعالیت‌های گسترده‌ای در زمینه فرهنگی و مذهبی انجام داد و با شروع جنگ تحمیلی به عنوان داوطلب بسیجی عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و سرانجام در تاریخ ۳۱/۴/۱۳۶۶ در منطقه شلمچه خوزستان به فیض رفیع شهادت نائل شد.

شهید محمدحسین نواب‌اصفهانی پس از اخذ مدرک کارشناسی به‌عنوان دبیر مشغول به تدریس شد

 

حس تازگی در میان کهنگی اتاق بایگانی

پشت سر مرد میان‌سال وارد اتاق بایگانی می‌شوم، مو‌های مرد از جوگندمی هم گذشته و سفید شده است. می‌گوید از سال ۱۳۷۰ به دبیرستان آیت‌ا... کاشانی آمده و تاکنون خدمت کرده‌است. اتاق بایگانی نیز مانند سایر فضا‌های مدرسه قدیمی است و رنگ و بوی  ۴۰، ۳۰ سال پیش را دارد.

حال و هوای ساختمان‌های دهه ۴۰ و ۵۰ یا خیلی قبل‌تر از آن. حس عجیبی زیر پوستم می‌دود. دوست دارم برای چندثانیه هم که شده به گذشته‌ای بروم که هنوز در آن متولد نشده بودم. می‌گویند آن زمان‌های محله طلاب حال و هوای عجیبی داشته؛ محلی که اگرچه از مرکز شهر فاصله زیادی داشته و جمعیتش کم بوده، اما آدم‌های عجیبی درآن زندگی می‌کردند. آدم‌هایی که اگر در این زمان به میانشان بروی جز آه و افسوس از دوره‌ای تکرارنشدنی در جوانی‌شان چیزی نمی‌گویند، اما بیشتر از همه اینها چند ثانیه در دبیرستان آیت‌ا... کاشانی بودن در دهه ۶۰ لطف دیگری دارد که شاید به همه سال‌های زندگی‌ام بیارزد.

می‌توانم جوان‌های آن دهه را تصور کنم که تازه پشت لبشان سبز شده است. شلوار‌های لوله تفنگی پوشیده‌اند و  پیراهن چهارخانه یقه شمشیری‌شان را رویش انداخته‌اند، با مو‌هایی که تا روی شقیقه‌هایشان را پوشانده است. آنها حاضر نبودند تیپشان را با هیچ تیپ دیگری عوض کنند، چون یک‌جور مردانگی و ابهت در آن می‌دیدند، اما در اگر جوانی آنها بودم بیشتر شیفته مرام و مسلکشان می‌شدم، آدم‌هایی که سرشان می‌رفت حرفشان نمی‌رفت. در اوج نوجوانی و جوانی خود را مردانی متعهد و بامسئولیت فرض می‌کردند. برخی این ویژگی‌ها را بیشتر با قلدربازی‌های سرخیابان ارتباط می‌دهند، اما جنگ که شد هر کدام از این مردان سد شدند و

یک تنه مقابل دشمن ایستادند. هیچ‌کدامشان نگفتند بقیه بروند ما هم می‌رویم. اصلا منتظر نماندند،  به جای اینکه مثل امروزی‌ها دنبال الگو و رهبر بگردند خودشان الگو شدند. رهبرشان اعلامیه‌هایی بود که به دستشان می‌رسید و تظاهرات‌هایی که همیشه پرچم دبیرستان را در ردیف‌های اول آن می‌شددید...

لابد هیچ‌کدامشان در زمان تحصیل به اتاق بایگانی سرنزده بود، آن زمان هنوز پرونده زیادی در این اتاق نبود شاید یک قفسه خالی گوشه‌ای از اتاق را اشغال کرده بود و حالا من در حالی وارد این مکان می‌شوم که چهارطرفش را قفسه‌هایی پر از پرونده‌های قدیمی و کهنه پرکرده است.

اگرچه بعضی قسمت‌ها پرونده‌های دانش‌آموزان امروزی را در خود جای داده است، اما نگاهم که به طبقات پایین قفسه‌ها کشیده می‌شود پوشه‌های مقوایی تاخورده کهنه‌تر می‌شوند. در پایین‌ترین طبقه عمر پرونده‌ها به حدود ۳۰ سال پیش می‌رسد یعنی همان سال‌هایی که این ساختمان دبیرستان شد و اولین دانش‌آموزان مدرسه ثبت‌نام کردند.

مسئول بایگانی دفتر بزرگی پر از اسامی را مقابلم باز می‌کند که به ترتیب حروف الفبا مرتب شده‌اند. آهی می‌کشد و می‌گوید: «چه آدم‌های بزرگی که اینجا درس نخوانده‌اند، همه پرونده‌هایشان را دارم.» برای پیدا کردن شهدای نام‌آور مدرسه حرف «ح» را توی دفتر پیدا و لیست اسامی که زیر آن آمده را مرور می‌کنم تا به «حسینی محراب» می‌رسم.

نام کوچکش را می‌بینم؛ «علی اصغر»، خودش است. مسئول بایگانی قبل از سال ۱۳۷۰ را در مدرسه نبوده، اما تا دلتان بخواهد از رشادت‌های شهید حسینی محراب می‌گوید. او هم مثل من شنیده شهید با دوچرخه به کلاس می‌آمده و کسی جرئت نمی‌کرده در این رابطه به او اعتراض کند. حتی آنهایی که این حرکت او را به نوعی قلدربازی تلقی می‌کردند با پیوستن او به بسیج و رفتن به جبهه نظرشان درمورد وی عوض شده است.

داستان زندگی شهید حسینی محراب خیلی خیلی جذاب است. جوانی که تا قبل از آشنایی با بسیج مدرسه در محله به عنوان قلدر شناخته می‌شده، اما وقتی پایش به بسیج باز می‌شود از قدرت بدنی و فکری خودش در راه مقابله با دشمن استفاده می‌کند. عکس دوران دبیرستان شهید حسینی محراب را از داخل پاکت کوچکی که به پرونده ضمیمه شده درمی‌آورم و روی پرونده کهنه و قدیمی تحصیلی‌اش می‌گذارم.

مسئول بایگانی دستی روی عکس سه در چهارش می‌کشد، من لنز دوربین را رویش زوم کرده‌ام. دفترچه‌ام را برمی‌دارم و نام بعدی را جست‌و‌جو می‌کنم؛ دکتر سعید جلیلی، حسن حاجی‌پور معاون بهزیستی و.... مسئول بایگانی پرونده‌ها و عکس‌هایشان را از قفسه‌ها بیرون می‌کشد و مقابلم باز می‌کند و دیگر معطل نام‌هایی که من می‌گویم نیست، خودش دست به کار می‌شود و لیست را جست‌و‌جو می‌کند. بعد از دیدن پرونده‌ها و گرفتن عکس‌ها از اتاق بایگانی بیرون می‌آیم و وسط سالن می‌ایستم. به موزاییک‌های قدیمی که زیر پایم

قرار گرفته نگاه می‌کنم. فکر اینکه چه آدم‌های بزرگی روی این موزاییک‌ها پاگذاشته‌اند مو بر اندامم راست می‌کند؛ گام‌های معلم شهید نواب اصفهانی، دکتر سعید جلیلی، حاجی‌پور، خیام و.... از پله‌های سنگی که لبه‌های آن ساییده شده پایین می‌روم. چند ثانیه در محوطه مدرسه می‌ایستم،  احساس می‌کنم در دهه ۶۰ هستم.

 

درس مدرسه آیت ا... کاشانی با خاطراتی که دارد خواندنی‌تر است

 

سردار عاشقی

اگر قرار باشد به دنبال افتخارات دبیرستان آیت ا... کاشانی باشیم باید به شهید حسینی محراب به عنوان مهم‌ترین افتخارش بپردازیم. کسی که هم در مدرسه،  هم در محله و هم در جنگ مرد بود.

شهید حاج علی‌اصغر حسینی‌محراب در ۱۵ مرداد سال ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد. پدرش مغازه‌ای خواربارفروشی داشت و از این راه امرارمعاش می‌کرد. آنها از نظر مالی وضعیت مناسبی داشتند. در خانه‌شان تلویزیون نبود و فرزندان از همان کودکی اوقات فراغت خود را با کتاب و کتاب‌خوانی می‌گذراندند.

علی اصغر علاقه بسیاری به فعالیت‌های ورزشی داشت. او کشتی حرفه‌ای را از ۱۴ سالگی زیرنظر مربیان کشتی کشور (زرینی و عامل) آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتی و فوتبال مدرسه بود و در کشتی به مقام کاپیتانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانی در سطح نواحی مشهد و استان خراسان رسیده بود.

شهید حسینی محراب در دوران تحصیل عضو تیم کشتی و فوتبال مدرسه بود و در کشتی به مقام کاپیتانی دست یافت

شوخ‌‎طبعی و قدرت بدنی‌اش جایگاه ویژه‌ای برای او در بین دوستانش باز کرده بود. حسینی‌محراب رفتار متفاوتی در مدرسه داشت، همچنان که هم‌دوره‌ای‌های او بیان می‌کنند با دوچرخه از پله‌های مدرسه بالا می‌رفت و دوچرخه‌اش را در کلاس می‌گذاشت. او    اولین کسی بود که در دبیرستان عکس‌های شاه و خاندانش را از دیوار‌ها به پایین کشید.

حضور او در بیشتر راهپیمایی‌های شبانه بدون توجه به حکومت نظامی بیانگر شجاعت و روحیه ظلم ستیزی‌اش بود. در اوج همین مبارزات بود که به خاطر فعالیت‌های بی‌وقفه‌اش توسط عمال حکومت دستگیر شد. اما پس از آزادی نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد.

در آن زمان «محراب» در تیم فوتبال تاج به‌عنوان دروازه‌بان فعالیت می‌کرد و در همین تیم به کار‌های انقلابی و سیاسی می‌پرداخت. مسجدی که محراب و دوستانش در آنجا فعالیت انقلابی می‌کردند  در کوی طلاب آن زمان واقع بود.

در سال ۱۳۶۰ عازم جبهه و با شهید محمود کاوه آشنا شد و به گردان شهدا پیوست و پس از چندی عضو رسمی سپاه شد. اولین عملیاتی که محراب در آن شرکت کرد، مانوری بود که در شب نوزدهم رمضان اجرا شد. او پس از بروز قابلیت‌ها و توانایی‌هایش به‌عنوان یک رزمنده، از سوی کاوه به سمت جانشینی سرگروه و بعد از آن به سرگروهی یگان اسکورت و سرانجام معاونت اطلاعات تیپ ویژه شهدا برگزیده شد.

 

روی نیمکت شهدا گل می ذاشتیم

با ۲۵ سال گذشته‌اش هیچ فرقی نکرده، مثل همان زمان‌ها کت‌و‌شلوار می‌پوشد، حتی مدل موهایش با فرق چپ همیشگی‌ای که داشت هم تغییری نکرده است. برای دانش‌آموزان دیروز «علی‌جعفری‌آنی» که حالا رفقایش هستند هنوز همان مدیر مدبری است که مدرسه را با شیوه‌ای امروزی مدیریت می‌کرد. امروز هم که با او قرار گذاشته‌ایم رفقایش هستند، همان‌ها که روزی معلم و دانش‌آموز مدرسه‌اش بودند...

این چند دقیقه گفت‌و‌گو را بیشتر از اینکه نگران تکمیل‌شدن گزارشم باشم برای این ترتیب می‌دهم تا به پاسخی برای سوال‌هایم در مورد شخصیت «علی‌جعفری» که خیلی از دانش‌آموزان موفقش از او نام می‌برند، برسم.

- چه سالی وارد دبیرستان آیت‌ا... کاشانی شدید؟

سال ۱۳۵۸ در این مرکز آموزشی مشغول به کار شدم. من به‌عنوان دبیر وارد آموزشگاه شده بودم، اما باید کار معاون را انجام می‌دادم، چون دبیرستان در منطقه‌ای دور قرار داشت و نیرو‌های کمی حاضر به کار در این مکان می‌شدند.

- آن زمان دبیرستان چه تعداد دانش‌آموز داشت؟

از هزار و ۲۵۰ تا  هزارو ۷۶۳ نفر آمار داشتیم.

- سیاست شما برای اداره دبیرستانی با وسعت و جمعیت زیاد چه بود؟

مدیریت در این مدرسه بسیار مهم بود، زیرا تشکل‌های دانش‌آموزی، چون بسیج و انجمن اسلامی تازه شروع به کار کرده بودند و طبیعتا اختلافاتی هم داشتند،  از این گذشته دانش‌آموزان مدرسه از نظر فرهنگی متفاوت بودند. در این شرایط بسیار مقید بودم بین هیچ‌یک از بچه‌ها تبعیض قائل نشوم و با صداقت کار کنم که خوشبختانه در این زمینه از خودم راضی هستم.

- مهم‌ترین ویژگی شما در کارتان چه بود؟

بسیار منظم بودم. آن زمان پیکانی داشتم که همیشه یک ربع قبل از زنگ در محوطه پارک بود.

- دبیرستان آیت‌ا... کاشانی دبیران نمونه‌ای داشت، جریان از چه قرار بود؟

برای آوردن دبیران نمونه و کاربلد تلاش زیادی می‌کردم. با پرس‌وجو در همکاران با دبیران باتجربه آشنا و بعد با آنها گفت‌و‌گو می‌کردم. به دبیران توضیح می‌دادم خانواده‌های این منطقه مشکلات اقتصادی دارند و باید در تعلیم فرزندانشان دقت شود.

- آیا این علت موفق بودن تعداد زیادی از دانش‌آموزان است که امروز آنها را در پست‌های دولتی و مدیریتی می‌بینیم؟

یکی از علت‌هایش همین بود، زیرا دبیرانی که قانع می‌شدند واقعا برای بچه‌ها دل می‌سوزاندند، اما از این موضوع نیز نباید بگذریم که مدرسه دانش‌آموزان بااستعدادی داشت ما فقط سعی کردیم آنها را درست هدایت کنیم.

- فضای حاکم بر مدرسه در دوران جنگ تحمیلی چگونه بود؟

مدرسه در محله‌ای مذهبی با خانواده‌هایی مستضعف و مقید واقع شده بود. این ویژگی باعث شد دانش‌آموزان در دوران جنگ تحمیلی شاهکار کنند. بیش از ۷۰ درصد دانش‌آموزان رزمنده بودند و مدرسه بیشتر از ۹۰ شهید داشت که همه عکس‌هایشان روی دیوار‌ها جا نمی‌شد.

هر چند وقت یک‌بار مراسم تشییع جنازه شهیدی داشتیم که با برنامه‌ریزی منظم چند کلاس را در این مراسم برگزار می‌کردیم تا مدرسه تعطیل نشود. خیلی وقت‌ها در زمان امتحانات جای دانش‌آموزان شهید را یک شاخه گل می‌گذاشتیم و با خانواده‌هایشان دیدار می‌کردیم. در این زمان گاه تا ساعت ۲ شب هم در مدرسه بودیم و ساعت کاری برایمان معنایی نداشت.

- پوشش دانش‌آموزان در آن زمان چگونه بود؟

آن زمان بخشنامه شده بود که دانش‌آموزان شلوار لی نپوشند. بچه‌ها ظاهر ساده‌ای داشتند. یک‌بار یادم می‌آید دانش‌آموزی این قانون را رعایت نکرده بود و شلوار لی پوشیده بود. به او گفتم برو مقابل آینه بایست، هر شلواری که ظاهرت را بهتر می‌کرد آن را بپوش. بعد‌ها آن دانش‌آموز این خاطره را برایم یادآوری کرد.

- چه کار‌هایی در دوران مدیریت شما در آموزشگاه انجام شد؟

با کمک‌های خیریه دبیرستان را گازکشی کردیم و محوطه دبیرستان آسفالت شد.

- به‌تازگی به مدرسه سری زده‌اید؟

چند سال پیش همایشی در دبیرستان برگزار شده بود که مرا هم دعوت کرده بودند.

- بعد از این سال‌ها دیدن مدرسه چه حسی داشت؟

حس خاصی داشت؛ از طرفی افسوس خوردم به خاطر امکاناتی که آن زمان نداشتیم و امروز بچه‌ها نمی‌دانند چگونه از آن استفاده کنند، دوم حس خوب آن روز‌ها که برایم تداعی شد.

 

درس مدرسه آیت ا... کاشانی با خاطراتی که دارد خواندنی‌تر است

 

مدرسه عشق و شهادت

سید احمد محدث دکترای اقتصاد کشاورزی از دانشگاه مالزی: وقتی دوران راهنمایی‌ام تمام شد، مانده بودم کدام دبیرستان ثبت‌نام کنم. یک دبیرستان نزدیک مدرسه راهنمایی‌مان بود به نام حاج‌تقی آقابزرگ که نمی‌دانم چرا از آن خوشم نمی‌آمد. دبیرستان‌های معروف هم من را ثبت نام نمی‌کردند. رفتم به دبیرستان آیت‌ا... کاشانی.

این دبیرستان را بیشتر به این دلیل انتخاب کردم که یک شیفت بود و دیگر دبیرستان‌های مشهد دو شیفت بود یعنی باید دو نوبت به دبیرستان می‌رفتیم؛ ۸ صبح تا ۱۲. ساعت ۱۲ مدرسه برای نهار تعطیل می‌شد و دوباره ساعت۲ باید به کلاس می‌رفتیم تا ساعت ۴. دبیرستان آیت‌ا... کاشانی به علت دوری از مرکز شهر یک شیفت بود.

این دبیرستان یک مجتمع بسیار بزرگ در خیابان دریا، منطقه‌ای در جنوب مشهد  و برای باشگاه افسران ساخته شده بود و در زمان خودش بسیار شیک و با امکانات مناسب مانند آزمایشگاه و... بود. در کنار دبیرستان یک هنرستان هم وجود داشت که به نام شهید سیداحمد محدث یعنی به نام‌من نام‌گذاری شده بود و همیشه از من سوال می‌کردند با این شهید عزیز چه نسبتی دارم.

آن سال‌ها سال‌های دفاع مقدس بود و بیشتر دانش‌آموزان دبیرستان عازم جبهه بودند. هر روز که یک نفر در کلاس غایب می‌شد بچه‌ها متوجه می‌شدند رفته جبهه. نمی‌دانم چند نفر از دبیرستان به جبهه رفتند ولی ۱۰۵نفر آنها به درجه رفیع شهادت رسیدند. از نظر من این دبیرستان در کشور نمونه است و مدرسه عشق و شهادت نام دارد و در کشور جاودانه است.

یادم می‌آید هر چند وقت یک بار مدرسه تعطیل می‌شد و می‌رفتیم تشییع یکی از  دوستانمان که شهید شده بود. البته همان زمان در همان مدرسه با آن حال و هوا عده‌ای بودند که فقط درس می‌خواندند و روز‌هایی که مدرسه تعطیل می‌شد به کتابخانه می‌رفتند و آماده کنکور می‌شدند و هیچ‌گاه این فضا در آنها تاثیر نگذاشت. اما از میان همان بچه‌های جبهه و جنگ عده زیادی به دانشگاه راه پیدا کردند و به مدارج علمی بالایی رسیدند و امروزه در دانشگاه و مراکز علمی و پزشکی سرآمد هستند.

 

کعبه آمال من

محمد حسین جعفریان،  روزنامه نگار،  شاعر و مستندساز: دبیرستان «آیت ا... کاشانی» برای من مثل یک کعبه آمال است؛ مشهد، خیابان دریای اول. من چهار سال آنجا درس خوانده‌ام. این مدرسه در سال‌های جنگ یک پادگان تمام عیار بود.

بدین معنا که همیشه تعداد زیادی از دانش آموزانش و حتی دبیران و کارمندانش، در جبهه بودند. بسیاری از شهرستان‌های کشور حداکثر شهدایی که در جنگ داشته‌اند، به زحمت از ۵۰ نفر می‌گذرد. دبیرستان ما به تنهایی، بیش از ۷۰ شهید دارد. یک‌بار دیگر این رقم را بخوانید.

یک دبیرستان در گوشه‌ای از مشهد، ۷۰ شهید در جنگ داشته باشد. به خدا باید آنجا را موزه کنند و نسل امروز برود تماشا. این دبیرستان در محله کوی طلاب مشهد است، این محله خودش در ماجرای انقلاب و جنگ پرونده پرافتخار و بی نظیری دارد. کسی مانند «بابانظر» یا «حاج اصغر محراب» یا «علیمردانی» و... از بروبچه‌های این محله بوده‌اند. خدا می‌داند چند چهره انقلابی که تنها جرمشان عشق به امام و انقلاب بود در ترور‌های منافقان در این محله به شهادت رسیدند. همه آنها آدم‌هایی معمولی بودند ها! سبزی فروش، دکان‌دار، قصاب و... جرمشان فعالیت در مساجد و بسیج محلات بود.

پس از آن هم جوانان این برزن به چهره‌های زحمت‌کش نظام بدل شدند؛ سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی، وحید جلیلی برادر او، دکتر فقیه  رئیس سازمان هلال احمر و... کوی طلاب یک محله معمولی نیست. پایتخت انقلاب در مشهد است، آسمانی‌ترین محله این شهر که...

درس مدرسه آیت ا... کاشانی با خاطراتی که دارد خواندنی‌تر است

 

جوان هستیم

حمید تقی‌آبادی، فوق‌لیسانس ادبیات و روزنامه‌نگار: «یادش به‌خیر، ما توی همین مدرسه کاشانی بزرگ شدیم. حساس‌ترین دوران عمر ما توی این دبیرستان سپری شد. بهترین دوستانمان را همین‌جا پیدا کردیم.

کسانی مثل غفاریان، امان‏پور، غنی و جانداری توی کلاس‌های همین مدرسه روی شخصیت ما تاثیر گذاشتند، انگیزه ما برای زنده بودن و زندگی کردن  همین‌جا بیشتر شد.من به دلیل رشته‌ای که می‌خوانم (ادبیات) و کاری که دارم (روزنامه‌نگاری) همیشه در حال گذشتن هستم، اما حالا که فرصت نیست فقط می‌نویسم.

وقتی غفاریان می‌گفت شما جوان‌ها سرشت درستی دارید. ما امیدوار می‌شدیم که آدم‌های موفقی شویم.»یادداشت حمید تقی‌آبادی، فوق‌لیسانس ادبیات و روزنامه‌نگار در ویژه‌نامه‌ای که به مناسبت همایش سی‌امین سال تاسیس دبیرستان آیت‌ا... کاشانی منتشر شد.

 

*این گزارش یکشنبه، ۲۴ شهریور ۹۲ در شماره ۷۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44