او یاد گرفته است که از وسایل دورریختنی چیزهای با ارزشی درست کند. جاسوئیچی را با پوست گردو و صدفهای کوچک تزیین میکند.گل و گیاه و انار خشک شده را به همراه تکههای کاغذ رنگی در کنار هم قرار میدهد. باور دارد که میشود از کمترین امکانات بیشترین استفاده را کرد. کارآفرین ما زمین میخورد ولی شکست نمیخورد! چند ماه در رنج میماند اما دوباره از لاکش خارج میشود و به بازار میرود. این بار همان رنج را دستمایه کارش میکند تا دوباره از این سوراخ گزیده نشود.
امیرعلی صداقت و محمدجواد رضوی که ساکن محله چهاربرج و دانشآموز کلاس چهارم هستند، وظیفه پرورش حیوانات را برعهده دارند. پدربزرگشان وقتی از علاقه این دو نوهاش به حیوانات آگاه میشود، بخشی از حیاط خانهاش را به آنها اختصاص میدهد تا برای خودشان هر حیوانی را که دوست دارند بخرند و پرورش دهند. این دو 4سالی است که گوشت قرمز و گوشت سفید خانواده خود را تأمین میکنند!
حسینی که پیش از این مجری برنامههای کودکانه بوده و فرزندان محله سیدی در برنامههای مختلفی که در منطقه برگزار شده است، او را به نام عمو میشناسند، حالا طرحی نو در انداخته است. او به خیابان سبحان و محله خلج آمده است تا با کمک مردم محله یک کار و کسب محلی راه بیندازد.
حسینی تأکید میکند که هدف او از اجرای این طرح اشتغالزایی و کمک به اقتصاد خانوادههای ضعیف منطقه است و از سودی که قرار است از این کار کسب کند، میخواهد کارش را گسترش بدهد تا تعداد بیشتری شاغل شوند.
مسجد آیت الله فقیه سبزواری دومین مسجد در شهر مشهد است که درهایش را روی بیپناهان گشوده است و از آنها پذیرایی میکند.
اولین مسجد، مسجد حضرت عباس(ع) بود که تا پیش از شیوع کرونا از بیخانمانها استقبال میکرد. با آغاز فصل بارندگی و پس از دعوت شهردار مشهد برای پیوستن مراکز مذهبی شهر به پویش «گرمای همدلی، بهرسم همسایگی»، هیئتامنای 2مسجد آیت الله فقیه سبزواری و امامسجاد(ع) در محله طلاب اعلام آمادگی کردند.
جوانان فعال محله طلاب شبهای نخست دیماه کوچهبهکوچه میگشتند و آنهایی را که حس میکردند جا و مکانی ندارند، به مسجد دعوت میکردند.
عفت محمودی از سال 90 به همراه همسرش تولید عروسک، مگنت و کارهای خمیری را انجام میدهد و روزبهروز تعداد سفرههایی که با تولید کارهای این مجموعه رنگین شدهاند بیشتر میشود. میگوید: سال 90 تنها خودم و همسرم با 2 نفر نیروی کار شروع به فعالیت کردیم و چند سال ابتدایی جرات نمیکردیم مغازهای را اجاره کنیم. کرایهها زیاد بود و تنها در نمایشگاهها شرکت میکردیم. سال 94 تعدادمان به 40 نفر با تولید 17 محصول رسیده بود و میخواستیم محلی برای فروش در پارک کوهسنگی داشته باشیم. مدیر پارک نیز برای این موضوع به ما خیلی کمک کرد.
تازه فهمیدم زندگی به چه معناست؟ اینکه آدم کنار آدم زندگی کند، یعنی چی؟ معنی همبستگی و احساس مسئولیت را درک میکنم و فهمیدم که مشکلات آدمها به یکدیگر ربط دارد. زمانی که من بیمارستان بستری بودم، تمام همسایهها برای اینکه شب مراقب من باشند، از هم پیشی میگرفتند و با وجود مشکلات فقر و نداری مرا تنها نگذاشتند؛ به همین دلیل من هم به این اهالی وابستگی بسیاری دارم و دلم به آنها خوش است. اینها بخشی از گفتههای سمانه عرفانیان است که سالها زندگیاش را وقف سرو سامان دادن اهالی محله کرده است.
حسین غفوریان همان 15، 20سال قبل، زمانی که در اوجِ جوانی و شور و غرور، با قرض و قوله، کارگاهش را راه انداخته بود و پیستونِ پیکان و پژو میساخت، بعد درست وقتی که کارش جا افتاده بود و بازار فروشش گرم شده بود، از تایوان و دیگر کشورها، هزارها نمونهاش را تحت عنوانِ پیستون سمپاش وارد ایران کردند، باید بند و بساطش را جمع میکرد و مثل مدیر کارخانه معروفِ آن وقتها، کامیون میخرید و با آن بارکشی میکرد! اما او نمیخواست عقبگرد کند. او امروز یک کارآفرین است و چشم امید 38 خانواده از هممحلهایها و اقوام و خویشانِ خودش.