حمید فرازی هنرآموزهای زیادی دارد. او روزها پای کوره و ساماندهی کارگران است و وقتهای فراغتش را میگذارد برای آموزش نقاشی و حالا که کرونا و محدودیتهاست، شبها در گروه مجازی بهصورت آنلاین کار سیاهقلم را آموزش میدهد.
تاکنون 4نمایشگاه شخصی داشته است؛ نمایشگاه «کوچههای خاکی» نگارخانه محراب سال 73 در احمدآباد و «خستهام» در نگارخانه اسپهبدی که در همین مشهد برگزار شده است. علاوه بر این او در نمایشگاههای «نگارخانه سبز» با موضوع طبیعت در سال 83 و «نسیم مهر» آذر 98 در نگارخانه یاسمین مهر تهران شرکت داشتهاست.
سال اول دبستان انعطاف بدنی یاسمین مورد توجه دبیر ورزش قرار میگیرد و او از طرف مدرسه امام علی(ع) به کلاس ژیمناستیک در همین محله ساختمان فرستاده میشود توی یک سال در مسابقات مختلف چند مدال کسب میکند اما پس از مدتی مربی متوجه میشود که یاسمین در رشتههای رزمی هم استعداد دارد و برای استعدادیابی به باشگاه رزمی در همین منطقه معرفی میشود.
ته همه این پشتکار، تلاش و تمرینها میشود مدالهای طلا و برنز و نقره که یاسمین توی مسابقات مختلف در ناحیه و استان و کشور کسب کرده است.
فاطمه عزتمند، مربی جوان و پرانرژی دخترهای رزمیکار پورسیناست. او تا چند سال پیش یک مربی ساده و معمولی بود در منطقهای دیگر. اتفاقی گذرش به این نقطه از شهر میافتد و استعداد این بچهها را که میبیند تصمیم میگیرد در پرورش آنها سهمی داشته باشد. آنقدر درگیر این بچهها میشود که محل زندگیاش را هم به پورسینا تغییر میدهد.
«شهربانو» حاصل مدتها اندیشه و پرسوجو درباره ناگفتههای مادر ان شهدا بود. چیزهایی که به ظاهر در جامعه و بین مردم فراموششده است اما در زندگی خانوادههای شهدا پررنگ و پراهمیت باقی مانده است. این رمان روایتی ساده و ازدلبرآمده است که اول خودم و دوم دیگر نویسندگان را به چالش میکشد. چالشی عمیق اما ساده. چرا روایتهای زنانه جنگ را در قالب زنانی چریکگونه خلاصه میکنیم و آنها برای ما اصل شدهاند؟ در حالی که زندگی ساده مادر ان و همسران شهدا که شاید به چشم هم نیاید، خیلی مهم است.
اهالی محله فاطمه هنرمند گلشن را به عنوان جوان فعال اجتماعی، فرهنگی و مذهبی محله امیرالمؤمنین(ع) میشناسند. او مسئول فرهنگی پایگاه بسیج ریحانه النبی(س) در مسجد حضرت ابالفضل العباس(ع) و مربی کودکان این پایگاه است. فاطمه خانم توانسته در دو سال گذشته مربی خوبی برای 40کودک محلهاش باشد و از طرف ناحیه مقاومت بسیج میثم به عنوان مربی برتر تجلیل شود.
گرمای هوا و شیرخشکیکه بچهها میخوردند، هرسه را بیمار و راهی بیمارستان کرد. در مدتی که بستری بودند، پزشکان متوجه نارسایی در بینایی مبین و مائده شده بودند. اینکه با توجه به سن و شور و حال ششماهگی، هیچ واکنشی به اطراف نشان نمیدهند و مدام به نقطهای خیرهاند. این شد که بعد از ترخیص از بیمارستان دکتر شیخ، آنها را به مرکز تخصصی چشم خاتمالنبیا بردیم و متوجه شدیم عصب بینایی چشمان مبین و مائده، خشک شده و دچار نابینایی شدهاند.
محبوبه دانشور میتوانست یک مادر معمولی باشد. مادر معمولی وجود ندارد و همه مادر ها فوقالعادهاند، ولی او هم میتوانست فقط مادر بیتا باشد؛ همیشه نگران او و آماده فداکاری برایش و مادر ی محدود به یک دختر. رنج، اما قدرت شگفتانگیزی دارد، معجزه میکند. زخمهای کاری و هولناک میتواند انرژیهایی را آزاد کند که در زندگی آرام و بیدغدغه هرگز فرصت بروز نمییابند. محبوبه دانشور پابهپای دخترش رنج کشیده است. فقط یک مادر میتواند تصور کند این رنج از چه نوع ویرانگری است، ولی برای او کار به همینجا ختم نشده است. او قدرت شگفتی در مبارزه با درد دارد و بیتا را هم شبیه خودش بزرگ کرده است.