قرار بود نانآور خانه باشد و تکیهگاه و پشتیبان خواهران. امید مادر به او بود که تنها پسرش و آخرین فرزند خانواده به حساب میآمد. پدر خیلی وقت پیش چشم از دنیا بسته بود و خانه آنها بهجز او مرد دیگری نداشت، اما تقدیر طور دیگری رقم خورد.
محمدآرش احمدی، از مدافعان تیپ فاطمیون، 17محرم سال95 در بیستسالگی در شهر حلب و منطقه عملیاتی العماره به شهادت رسید.
4سال از شنیدن خبر شهادت محمدآرش می گذرد. حسرت وداع و خداحافظی هنوز بر دل مادر سنگین است. زیرا پیکر در همان محل شهادت باقی ماند و دل فاطمهخانم تا همیشه برای خداحافظی با محمدش تنگ است.
در طول گفتوگو، اکرم که از میان 3خواهر دیگر انس و الفتی بیشتر با برادر داشته و حرفها و رازهای مگویشان با هم بوده است، ما را همراهی میکند: تهتغاری و عزیزکرده همه بود. هنوز 6ماهش تمام نشده بود که پدرمان به رحمت خدا رفت و شد تنها مرد خانه. با آنکه در درس خیلی موفق بود، تا سوم راهنمایی بیشتر ادامه نداد و وارد بازار کار شد. سختکوش و پرتلاش بود و خیلی شغلها را تجربه کرد، اما حرفهای که آن را دنبال کرد، خیاطی بود.
اکرم از شیطنتهای کودکی برادرش تعریف میکند: مثل بیشتر پسربچهها از زنگزدن در خانه همسایهها و فرارکردن تا پرتاب لنگه دمپایی به سمت گربه روی دیوار نشسته لذت میبرد. اما کدام کار خیر سبب افتادن مهر ائمه(ع) در دل محمدآرش شانزدههفدهساله میشود که از همان دوران نوجوانی راهش را پیدا میکند، خدا میداند و بس. مادر همانطور که گریه میکند، میگوید: از کارهایش اصلا خبر نداشتم. این سالهای آخر از گوشه و کنار شنیده بودم که عضو پایگاه بسیج مسجد صاحبالزمان(عج) محله پنجتن شده است. ماه رمضان با دهان روزه از چند ساعت قبل اذان برای آمادهکردن افطاری و اطعام روزهداران به مسجد میرفت و ساعتی بعد از افطار برمیگشت. وقتی میآمد، خسته میافتاد و میخوابید. خیلی شبها هم برای کشیک و گشتزنی با بچههای بسیجی محل راهی میشد.
مادرم دیگر، خیلی سخت است رضایتدادن به ماجرایی که میدانی راه برگشتی ندارد. من هنوز هم چشمبهراه برگشت محمد هستم
محمدآرش یکسال قبل از رفتن به سوریه، با شنیدن اخبار اغتشاش و آشوبها در عراق، برای رفتن هوایی شد، اما سن کم مانع اعزامش شد، تا اینکه ماجراهای تهدید حرمین حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) به میان آمد. درحالیکه اشک پهنای صورت مادر را خیس کرده است، ادامه میدهد: محمد به حضرت رقیه(س) و امام حسین(ع) ارادت خاصی داشت. روزی که گفت تصمیم دارم برای دفاع از حرم به سوریه بروم، بهشدت ناراحت شدم. گفتم محمد! یک کلام، ختم کلام؛ حرف اول و آخر من «نه» است. یک هفته آمد و رفت و التماسم کرد. گریه کرد و به پایم افتاد. گفت اگر آن دنیا حضرت زینب(س) از شما سؤال کند که چرا مانع آمدن فرزندت برای دفاع از حرم شدی، چه جوابی داری بدهی؟ بهقدری التماس و زاری کرد که دلم نرم شد و زیر برگهاش را امضا کردم. اما من هم مادرم دیگر، خیلی سخت است رضایتدادن به ماجرایی که میدانی راه برگشتی ندارد. من هنوز هم چشمبهراه برگشت محمد هستم.
هقهق گریه مادرکه بلند میشود، اکرم ادامه میدهد: بعد از اولین مرخصی، متوجه تغییر روحیه برادرم شده بودیم. خیلی ساکت، متواضع و تودار شده بود. نمازشبخواندن و گریه و تضرع کردنش برایمان تازگی داشت. محمد که گاه نماز صبحش هم قضا میشد، اینقدر تغییر کرده بود! سکوتش برایمان معنادار بود.
محمد قبل از هر بار رفتن به میدان و بازگشتش از مرخصی، روی پای مادر میافتاد و به پایش بوسه میزد
در آخرین مرتبهای که به مرخصی آمده بود، قبل رفتن کلیپی را به من نشان داد و قول گرفت که فقط درصورتیکه خبر شهادتش را آوردند، بازنشر کنم. کلیپی که شروعش با عکس خود محمدآرش بود و روی آن نوشته شده بود: «شهید محمدآرش احمدی». دلم لرزید، اما لحظه خداحافظی با مادر، به دلم افتاد که این آخرین دیدار است.
اکرم تعریف میکند و مادر سعی دارد با کشیدن چادر روی صورتش، اشکهایش را پنهان کند: محمد قبل از هر بار رفتن به میدان و بازگشتش از مرخصی، روی پای مادر میافتاد و به پایش بوسه میزد. آخرین باری که میخواست به منطقه برود، روی زمین سینهخیز شد و به پای مادرم افتاد؛ طولانیتر از همیشه. همه منقلب شده بودیم و به دل من افتاده بود که شهید میشود.
طبقات بوفه چوبی کنج اتاق پر است از یادگاریهای محمدآرش؛ از چفیه و سربند سبزرنگ «یازینب» و لباس فرم تا انواع لوح تقدیرها و عکس شهید. یادگاریهایی که تنها دلخوشی مادر در نبود فرزند است. خواهر از آخرین تماسش با محمد میگوید: در آخرین گفتوگویی که قبل از عملیات با هم داشتیم، گفت دوست دارید چه سوغاتی برایتان بیاورم. دخترها گفتند سربند و همسرم سفارش یک جفت پوتین داد. جالب است بعد چندماه از شهادت محمدآرش، وسایل شخصی و کولهاش را که برایمان آوردند، همه آنچه سفارش شده بود، وجود داشت و جای خودش خالی بود.
از همرزمانش شنیدیم که نام جهادی محمدآرش «کربلا» بوده است. برایمان جالب بود؛ تولد در محرم، شهادت در محرم و نام جهادی هم کربلا!
سرنوشت و تقدیر حکایت جالبی دارد. اینکه در محرم متولد شده باشی و ارادتمند امام حسین(ع) و طفل سهسالهاش باشی و زمان رفتنت نیز همزمان با ایام شهادت امام حسین(ع) رقم بخورد، سرنوشت معناداری است. اینها را اکرم تعریف میکند و ادامه میدهد: بهجرئت میتوانم بگویم من محمدآرش را تا لحظه شهادت نشناخته بودم. در هر تماس میگفت چون سنم کم است، جایم امن است و نگرانم نباشید. حرفهای او کمی از دلواپسیهایمان کم میکرد، اما بعد از زبان همرزمانش شنیدیم که تکتیرانداز ماهری بوده و مسئول آموزش تکتیراندازی به نیروها. همرزمانش پیشاپیش به او لقب شهید داده بودند و با نام شهید صدایش میزدند، اما موضوع جالبی که شنیدیم، نام مستعار و جهادی برادرم بود. چندسال بعد از شهادتش، از زبان یکی از دوستان و همرزمانش شنیدیم که نام جهادی محمدآرش «کربلا» بوده است. برایمان جالب بود؛ تولد در محرم، شهادت در محرم و نام جهادی هم کربلا!
پیکر مطهر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «محمدآرش احمدی» پس از پنج سال مفقودالجسد بودن 20شهریور1400 کشف و شناسایی شد. مراسم وداع با این شهید چهارشنبه 24 شهریور خیابان پنجتن47، شهید نقوی4 مقابل منزل شهید برگزار خواهد شد.