علیاکبر عذرایی از نوجوانان دهه50 خیابان علیمردانی است که در هفدهسالگی لباس رزم پوشید و عزم جبهه کرد. قرارش با مادر برای بازگشت ششماهه بود، اما این جریان بیش از 60ماه به طول انجامید. عذرایی حتی سالها بعد امضای قطعنامه و پایان جنگ، یعنی تا سال70 در کردستان ماند و 4سال بعد، با آرام گرفتن منطقه غرب و شمالغرب، به شهر و خانهاش برگشت، درحالیکه با زمانی که قصد رفتن داشت، کلی فرق کرده بود.
غلامرضا اربابی، زاده سیستان است. او میگوید: من سه بار تصادف سخت کردهام. جنگ رفتهام. قرار نبوده که 58 سال از خدا عمر بگیرم. سرنوشت من میتوانست همین معلولیت باشد، ولی به دلیل تصادف. همه معلولان قابل احترام هستند، ولی من راهم را انتخاب کردم. زخم زبان هست، ریشخند هست و سخت هم هست. جوانهای حالا تحملشان کمتر است، ولی اگر موفق شوند کارشان بینهایت از کاری که ما کردیم ارزشمندتر است.
یادش نیست که اولین بار چه کتابی را خوانده و آن را از کجا تهیه کرده، ولی خوب یادش است که در دوره نوجوانی مشتری پر و پا قرص مجلات خانواده بوده است. عطش خواندن مجلات زرد او را به داستان علاقهمند میکند و به سمت کتابهای داستانی میکشاند. کتابهای علمی تخیلی ژول ورن برای او که همیشه ذهنی پر از سؤال و کنجکاوی داشت، حکم غذای روح را داشتند که از خواندنشان سیر نمیشد.
محمد نگاهی به مهدی انداخت. دل مهدی ناگهان لرزید. نمیدانست چرا، اما انگار تمامی این ارتفاعات بر سرش آوار شدند، چقدر چهره محمد آرام بود، محمد لبخندی زد، مهدی را در آغوش کشید و با او وداع کرد. مهدی نگران بود اما دلیلش را نمیدانست. محمد لبخندی زد و همراه با مهدی منتظری به سمت شیار حرکت کردند. چند دقیقهای نگذشت که صدای گلوله توپ 120ارتفاعات گرگنی را لرزاند. نیروهای گردان با استرس و نگرانی نگاهشان به سمت شیار رفت. صحنه بسیار عجیبی بود بچهها با هر شرایطی در بین آماج توپ و گلوله خود را به شیار رسانده بودند، گلوله توپ بین پیکر محمد و منتظری برخورد کرده بود و این دو پیکر مثله شده بودند.
محمد آژند، شهید مدافع حرم است. شهیدی متولد سال١٣٥٩ که ٢١دی ماه سال ٩٤ در منطقه خان طومان حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نایل و ٥ماه بعد پیکر پاکش به خاک سپرده شد. «محمد آژند» حالا نام یکی از کوچههای محله محمدآباد است. اما فقط یک اسم نیست! این نام حالا یادآور شهیدی است که یک روز سبکبال و رها پر کشید. این زندگی و متعلقاتش را گذاشت و رفت.
سیدعلی طباطبایی، متولد متولد محله محمدآباد است و ساکن قدیمی پایین پای حضرت. دوران کودکی و نوجوانی او در مدرسه ناصرخسرو در همین منطقه میگذرد. از سیزدهسالگی هم تحصیل در حوزه را شروع میکند. مداحی و خواندن برای اهل بیت(ع) را هم بنا به استعداد و علاقهاش از همان سن و سال آغاز میکند. همزمان با مداحان پیشکسوت معروف خراسانی آن دوره هم ارتباط میگیرد و از آنها شیوه درست مداحی را میآموزد. در بحبوحه انقلاب و حوالی آن سالها به وادی سیاست هم پا میگذارد و با پخش اعلامیه، شبنامه و... فعالیتهایش را ادامه میدهد.
آنجا مارهای بزرگ و خطرناکی داشت بارها پیش میآمد که به عنوان مثال در حال خوردن ناهار بودیم و یک مار یا عقرب وسط سفرهمان میافتاد. حتی یکبار دنبال سربازی میگشتیم و او را در حالی پیدا کردیم که حیوانات تمام بدنش را خورده و فقط پوتینهایش باقی مانده بود.