عدهای دلسوز دور هم جمع شدهاند و موسسهای را برای فراموشنشدن آزادگان تاسیس کردهاند؛ موسسه فرهنگی پیام آزادگان معروف به «خانه آزادگان» در امام خمینی ۴۰، خانهای معمولی بدون تابلو و نشانی است.
سید غلامعباس جمسوار که در عملیات آزادسازی خرمشهر، جانباز و اسیر شد داستان اسارتش را اینطور تعریف میکند: ترکش، دندههایم را شکسته بود و در بدنم فرو رفته بود و چون قلبم سمت راست بدنم بود، زنده ماندم.
سید محمدهادی رییس السادات میگوید: اسارت برای من نعمت بود، شاید سختی داشت، اما سختیهایش هم برایم شیرین بود. سراسر آن، درس اسلامشناسی، دشمنشناسی، دوستشناسی و شهیدشناسی بود.
سیدجلیل حسینیزهرایی در گوشه دنج خانهاش یک دنیا عکس دارد که از بعضی از آنها تنها یک نمونه وجود دارد و آن هم همینجاست. بخش زیادی از عکسهای این پیشکسوت به ورود اسرا به مشهد اختصاص دارد.
قصه «صدیقه یاوری» از هشت سال جنگ شاید ده، دوازده روز بیشتر نباشد. او بقیه سهچهار ماه زندگی در سنندج و دیواندره را از ترس و دلهره خمپاره، موشک و راکت، در اتاقهای دربستهای گذراند.
«امیرمحمد نیازی» میگوید: وقتی صلیب سرخ میآمد، ۲ هزارنفر را که دنداندرد داشتند، با پا و دست و چشم بسته و با خواری و ذلت نزد دندانپزشک میبردند. گاهی بهعمد، دندان سالم را میکشیدند.
غلامعلی بیکمرادی آزادهترین آزاده مشهد میگوید: وقتی مشهد را بعد از ۱۰ سال دیدم، باورم نمیشد این همان شهر، و اینجا همان محل زندگی ما باشد. همه چیز عوض شده بود.