علی اشکذری متولد 1326بود و در سال 1346 چراغ روضه را در خانه کوچکش حوالی کوچه سرآسیاب روشن کرد و 10 سال بعد بیت الرقیه را در خیابان نکاح راه انداخت. حاجعلی اشکذری، خادمالرقیه کوچه نکاح سال 1396 در شب اربعینحسینی(ع) از دنیا رفت و میراث تا ابد ماندگارش را به همسر و پسرها و دخترها سپرد که دوتایشان نابینا هستند.از حاجعلی اشکذری پنج پسر و دو دختر به یادگار مانده که دو پسرش مداح و نوحهخوان ائمه(ع) هستند.
صدای چرخهای برانکارد و نفسهای به شماره افتاده مردی زیر ملحفههای غرق در خون را میشنوید؛ مردی که استخوانهایش در تصادف خرد شده است. باتصور این صحنه میتوان ارزش هر قطره از خون از دست رفته را بیشتر از هر زمان دیگری درک کرد؛ خونی که حیات یک پدر، یک همسر یا هر عزیز دیگر به آن وابسته است.این تصویر برای پریسا عطاردی در چهاردهسالگی تبدیل به واقعیت شد و در آن لحظه دلش میخواست ناجی پدرش باشد. خانواده او برای سهواحد خون یک هفته انتظار کشیدند و پریسا در تمام آن لحظات سخت به مادرش اصرار میکرد که خودش اهداکننده خون باشد. اما سن کم مانعی برای او بود.
از آن آدمهایی است که میخواهد ماهیگیری را به دیگران یاد بدهد. نگاهش این است که همه زنان باید توانمند شوند. برای رسیدن به این نگاه که دیگر هدف اصلی زندگیاش شدهاست، تلاش خود را کرده و همت خود را برای توانمندی زنان بهخصوص زنان حاشیه شهر گذاشته است و به عنوان کارآفرین پیشران در این مناطق فعالیت میکند.
این بانوی فعال بیش از بیست سال است که به زنان، هنرهای دستی را رایگان و کمبها آموزش میدهد و با برگزاری نمایشگاههای مختلف، میکوشد بازاری ثابت برای هنرهای دستی زنان ایجاد کند.
قرارمان با نفیسه فاضلزاده (تهرانی) در منزلش است. خانهای که از سال96 در روزهای شنبه و یکشنبه محل قرار بانوان نیکاندیش و دغدغهمندی است که برای تهیه جهیزیه و سیسمونی به آنجا میآیند. البته خانم تهرانی سالهاست که دستش به کار خیر است و تا کنون حدود 50زندانی را آزاد کرده است. او برای انجام نیکوکاری هایش خیریه «حضرت نجمه خاتون» را تأسیس کرده است. مجید گچکار تهرانی، پسر این بانوی نیکاندیش نیز در بخشی از خانه که به او تعلق دارد در زمینه مشاوره خانوادهها فعالیت میکند. به عبارتی افرادی که مشکلی در زندگیشان دارند از سمت مادر برای مشاوره به پسر معرفی میشوند. امروز آمدهایم تا بیشتر با او و کارهایش آشنا شویم.
در ایام تعطیلات نوروز امسال، فردی قمه به دست برای دختر نوجوانی در بوستان وحدت مزاحمت ایجاد میکند و حسن حکمآبادی با اینکه وظیفهاش نبوده و حتی این اتفاق در حوزه نگهبانی او هم نبوده است چشمش را به روی این حادثه نمیبندد و وارد گود میشود. او دختر را صحیح و سالم از چنگ مزاحم شرور که حالت طبیعی نداشته، نجات میدهد و غائله را میخواباند اما در این میان، خودش از ناحیه پا آسیب میبیند و حالا مدتهاست درگیر بیمارستان و اتاق عمل شده است.
شروع به کار خیریهها در مشهد، گویی با تاریخ پزشکی این شهر و حمایتهای درمانی ارتباط تنگاتنگی دارد. تاریخ پزشکی مشهد هم با فعالیتهای آستان قدسرضوی از دوره صفوی گره خورده است، آن هم با موقوفاتی که هدفش دستگیری از زائر، مسکین، بیمار و درراهمانده بوده است. شهری که همیشه و در همه دورانها آخرین پناه مردم دردمند است؛ بهویژه به وقت آمدن بلایی که در برابرش از خود دفاعی نداشتهاند.
داستان هیئت توانیابان متوسل به حضرت رقیه(س) که ادعا دارند بزرگترین هیئت مذهبی این گروه در ایران هستند گاهی روایت شده است اما شاید کمتر کسی بداند این گروه وسیع و گسترده بهواقع از یک جمع دوستانه چهارنفری در محله گاز پا گرفته است.
پاییز است و سه جوان که معلولیت دارند، میهمان یکی از دوستان خود به نام سید محسن نیرومند میشوند. سید قرائت دعای توسل را به میهمانانش پیشنهاد میدهد. سپس خودش پیشقدم میشود و آن را قرائت میکند. دعا خوانده میشود. همه سکوت میکنند. معلوم است به دل جمع نشسته است. همه در حال خودند که سید محسن این سکوت را با پیشنهاد دلنشین دیگری میشکند: «به دلم افتاده است این جمع کوچک آینده خوبی دارد.»