کد خبر: ۶۱۳۵
۰۵ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۷

مادر قصه گوی بوستان بهار

مریم‌سادات حسینی می‌گوید: از زمانی که وارد این حرفه شدم، میزان مطالعۀ کتاب کودک من افزایش یافته است و برای پیداکردن قصۀ جدید، از کوچک‌ترین ماجرایی نمی‌گذرم.

هرزمان، در هرکجا نامی از قصه و قصه‌گویی به میان می‌آید، نخستین تصویری که به ذهن بیشتر مردم می‌آید، مادربزرگی است که نوه‌هایش دورتادور او نشسته‌اند و او مشغول داستان‌گویی برای آن‌هاست.

البته قصه برای بعضی‌های دیگر با صدای محمدرضا سرشار و برنامۀ رادیویی «قصۀ ظهر جمعه» گره خورده است.

بچه‌های نسل امروز کمتر قصه می‌شنوند. از یک‌طرف انواع و اقسام فناوری‌ها کودکان را احاطه کرده و حوصلۀ قصه گوش‌کردن را از آن‌ها گرفته، از طرف دیگر اگر بچه‌ها هم گوشی برای شنیدن داشته باشند، مادر‌ها این‌قدر خودشان را مشغول کرده‌اند که دیگر جانی برای قصه‌گفتن ندارند.

کودکشان هم که خیلی اصرار بکند، فایل صوتی صدای خاله یا عمویی را دانلود و برایش پخش می‌کنند و به‌راحتی هرچه تمام‌تر فرصت نزدیک‌ترشدن و جلب اعتماد فرزندشان را از دست می‌دهند.

مریم‌سادات حسینی، بیست و سه شب در بوستان بهار برای کودکان محله‌های سیس‌آباد، دروی، بلال، بهمن و خواجه‌ربیع قصه گفت.

 

حکایت‌های مادربزرگ در شب چله

۳۰ ساله است و دو فرزند دارد. یک دختر دوازده ساله و یک پسر هفت ساله. مثل بسیاری از آن‌هایی که متولد دهۀ شصت هستند، تجربۀ شنیدن نخستین قصه‌های زندگی مریم حسینی را مادربزرگش برای او محقق کرده است.

می‌گوید: «وقتی اسمی از قصه و قصه‌گویی می‌آید، من یاد شب چله می‌افتم. شبی که مادربزرگم ما نوه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و برایمان قصه می‌گفت. آن شب‌ها برای من جزو لذت‌بخش‌ترین ساعات زندگی‌ام بود و اصلا از عمرم حساب نمی‌شد.

البته مادرم هم برایم قصه تعریف می‌کرد، ولی چون شاغل بود و بیرون از خانه کار می‌کرد، خیلی نمی‌توانست برای این‌کار وقت بگذارد. بالاخره زمان ما که خبری از انواع و اقسام کانال‌های  تلویزیون و تلفن همراه و این چیز‌ها نبود.

همۀ دل‌خوشی‌مان همین بود که کسی بنشیند و برایمان داستان تعریف کند. خلاصه اینکه علاقۀ من به قصه‌گویی از همان روز‌ها آغاز شد تا اینکه خودم مادر شدم و به‌طور حرفه‌ای وارد این حرفه شدم.».

 

داستان آن آگهی

رفت و آمد خانم حسینی به فرهنگ‌سرای قرآن و عترت و مشاهدۀ آگهی یک جشنواره و صحبت‌های معلمِ پسرش، او را ترغیب می‌کند که قصه‌گویی را علمی‌تر و حرفه‌ای‌تر دنبال کند.

فعال فرهنگی خیابان رسالت تعریف می‌کند: «بگذارید اول این موضوع را بگویم که من از زمانی که بچه‌هایم کوچک‌تر بودند، برایشان قصه و داستان تعریف می‌کردم، اما نه خیلی زیاد.

کم وبیش شنیده بودم که جشنواره‌ای با نام مادران قصه‌گو برگزار می‌شود تا اینکه اطلاعیه‌اش را در فرهنگ‌سرای قرآن و عترت دیدم. هم‌زمان با آن، یکی از معلم‌های پسرم هم خیلی با من صحبت کرد و مرا تشویق کرد که حتماً در این جشنواره و کلاس‌هایش شرکت کنم.

واقعاً تجربه‌هایی در آن دوره کسب کردم و مطالبی یاد گرفتم که تابه‌حال نظیرش را نه شنیده و نه آموخته بودم. وقتی کلاس‌ها و دوره‌های مختلفی که برایمان گذاشته بودند تمام شد، در جشنوارۀ اصلی شرکت کردم.

آنجا نیز با اینکه مقامی کسب نکردم، آن حجم از آموزش خیلی به دردم خورد؛ به‌ویژه در نوع ارتباط‌گیری با دو فرزندم. علاقه به قصه‌گویی آن‌قدر در من تقویت شده بود که دیگر به‌همین راحتی‌ها نمی‌توانستم از آن دل بکنم.

برای همین در یکی از مهدکودک‌ها برای بچه‌ها قصه می‌گفتم. ۱۰ دقیقۀ آخر کلاس را که دیگر کاری نداشتند، به من می‌دادند و من شروع به تعریف‌کردن ماجرایی برای بچه‌های پنج‌شش ساله که سن و سالشان نزدیک به سن پسر خودم بود، می‌کردم.

این جشنواره یک حسن دیگر هم برای من داشت؛ باعث شد سطح مطالعه‌ام دربارۀ کودکان بالا برود و شروع به خواندن کتاب‌های داستانی مختلفی بکنم که برای سن آن‌ها نوشته شده بود. این‌کار دستم را برای تعریف‌کردن قصه باز می‌گذاشت.».

 

بانوی قصه گو

 

جنبۀ آموزشی قصه‌ها بسیار پررنگ‌تر است

خیلی‌ها امروز فکر می‌کنند که قصه‌گفتن برای بچه‌ها بیشتر جنبۀ سرگرمی دارد، درحالی‌که طرز فکرشان کاملا نادرست است؛ چون قصه‌ها جنبۀ آموزشی بسیار پررنگ‌تری دارند.

حسینی که به‌خوبی با این مسئله آشناست، می‌گوید: «بچه‌های امروزی در مقایسه با نسل‌های قبل، هم حساس‌تر هستند و هم اینکه خیلی باهوش‌ترند. همین دو ویژگی باعث می‌شود که قصه تأثیر زیادی روی آن‌ها داشته باشد.

فرض کنید یک کودک ۶-۵ ساله مشکل شب‌ادراری دارد یا دروغ می‌گوید، اگر این مسائل را مستقیماً به او بگویند یا بازخواستش کنند، به‌خاطر روحیۀ حساسی که دارد، ضربه خواهد خورد و مشکلاتش بیشتر می‌شود.

اما به‌راحتی هرچه تمام‌تر می‌شود در قالب یک قصه این چیز‌ها را به آن‌ها گوشزد کرد. اصلا بگذارید از بچه‌های خودم مثال بزنم. پسر من ویژگی بدی داشت؛ اینکه وقتی مهمانی به خانه‌مان می‌آمد و بچۀ کوچک هم‌سن‌وسال پسرم داشت، اسباب‌بازی‌هایش را به آن بچه نمی‌داد.

بار‌ها راه‌های مختلف را برای حل این مسئله امتحان کردم، ولی فایده نداشت. تا اینکه یک قصه را با همین مضمون پیدا کردم و با کمی تغییرات چندباری برایش تعریف کردم، طوری‌که ملکۀ ذهنش شده بود.

هربار که مهمانی می‌آمد و آن رفتار بد را انجام می‌داد، سرنوشت قهرمان قصه را به او یادآوری می‌کردم. بعد مدتی آن عادت بد کاملا از سرش افتاد. خیلی‌ها باور نمی‌کنند، من حتی در همین قالب به دختر و پسرم با چیز‌هایی که از آن‌ها می‌پرسم، مهارت حل مسئله را یاد می‌دهم.

الان اگر مشکلی داشته باشند و با من مطرح کنند، با همان سبک شروع به رفع آن می‌کنیم. باورکردنی نیست، اما با قصه‌گفتن برای بچه‌ها، تربیتشان به‌طرز عجیبی راحت و شیرین می‌شود.».

 

چیزی که به اعتماد بین مادر و فرزند می‌افزاید

مادر قصه‌گوی منطقۀ ما در لابه‌لای حرف‌هایش دربارۀ جنبۀ آموزشی قصه‌گویی، روی موضوعی دست می‌گذارد که تابه‌حال چیزی از آن نشنیده‌ایم و برایمان جالب است.

او می‌گوید از زمانی که به‌طور حرفه‌ای و مداوم برای بچه‌هایش قصه می‌گوید، رابطه‌شان بهتر و عمیق‌تر شده است و بعد ادامه می‌دهد: «متأسفانه بعضی مادر‌های فعلی به‌خاطر مشغله‌هایی که دارند، خیلی کمتر از آن چیزی که باید، برای بچه‌شان وقت می‌گذارند.

وقتی این‌طور باشد، کم‌کم اعتماد بین بچه و مادر از بین می‌رود و اگر مشکلی برای کودک پیش بیاید، سعی می‌کند به‌شکل دیگری آن را برطرف کند. اما باور نمی‌کنید از زمانی که من وارد عرصۀ قصه‌گویی شده‌ام و زمان بیشتری از قبل به فرزندانم اختصاص می‌دهم، اعتماد بین ما به‌شدت افزایش پیدا کرده است.

دلیلش هم خیلی روشن است. وقتی که بچه می‌بیند مادرش یک ساعت خاص را برای او خالی کرده است تا در کنارش باشد، ناخودآگاه رنگ رابطه‌شان تغییر می‌کند و مادر تبدیل به بهترین دوست فرزندش می‌شود.

الان دختر من درحال ورود به نوجوانی است و طبیعی است که برخی مسائل و مشکلات برای او کاملا جدید است و نمی‌داند با آن‌ها چطور باید برخورد کند، اما، چون به‌واسطۀ همین قصه‌گویی میان ما اعتماد بیشتری شکل گرفته است، هراتفاقی که برایش رخ می‌دهد از «الف» تا «ی» برای من و پدرش تعریف می‌کند.

آن وقت دورهم می‌نشینیم و برای آن مشکل راه‌حل پیدا می‌کنیم. اگر این اعتماد وجود نداشت، دختر من با هرکسی که از راه می‌رسید، حرف و مشکلش را مطرح می‌کرد و به قول معروف قوز بالای قوز می‌شد».

 

مادر‌های کم‌حوصله

امروز بسیاری از مادر‌ها حال و حوصلۀ قصه‌گفتن برای بچه‌هایشان را ندارند و اگر هم با اصرار زیاد روبه‌رو شوند، نهایت کاری که انجام می‌دهند، این است که یا یک کتاب مقابل بچه می‌گذارند تا عکس‌هایش را نگاه کند یا اینکه فایل صوتی قصه دانلود می‌کنند و برایش پخش می‌کنند.

حسینی که از فراموش‌شدن این هنر ناراحت است، می‌گوید: «متأسفانه درحال‌حاضر بیشتر مادر‌ها به‌خاطر مشکلاتی که وجود دارد، مجبورند بیرون از خانه کار کنند.

طبیعی است وقتی هم به خانه برمی‌گردند، این‌قدر کار دارند و خسته هستند که دیگر زمانی برای اختصاص‌دادن به کودکشان و قصه‌گفتن برای او باقی نمی‌ماند.

به همین دلیل هم هست که در طول این سال‌ها دیگر هنر قصه‌گویی کم‌کم درحال فراموش‌شدن است. همچنین مادر‌ها فکر می‌کنند قصه فقط جنبۀ سرگرمی دارد و هیچ فایدۀ دیگری ندارد، درحالی‌که این طرز تفکر کاملا اشتباه است.».

 

گاهی اوقات خودم داستان خلق می‌کنم

اما اینکه چطور می‌شود مادری، چون خانم حسینی همیشه دستش برای قصه‌گفتن پر است و کمتر پیش می‌آید که قصۀ تکراری تعریف کند، پرسشی است که با او در میان می‌گذاریم.

او پاسخ می‌دهد: «همان طور که گفتم، از زمانی که وارد این حرفه شدم، میزان مطالعۀ کتاب کودک من افزایش یافته است و برای پیداکردن قصۀ جدید، از کوچک‌ترین چیز‌ها نمی‌گذرم.

مثلا همین مجله‌هایی که در مدرسه به بچه‌ها می‌دهند، پر از داستان‌ها و قصه‌هایی است که کمتر خوانده می‌شود. یکی از منابع من همین‌هاست. کتاب‌های درسی بچه‌ها، دیگر منبعی است که من استفاده می‌کنم.

خیلی از این حکایت‌ها را که برای سنین بالاتر مثلا نوجوان است، به‌راحتی می‌شود به زبان کودکان برگرداند و برایشان تعریف کرد. چنان‌که من بار‌ها همین کار را کرده‌ام.

کتاب‌های قصۀ خود بچه‌ها هم که دیگر جای خود دارد و بار‌ها شده از آن هم استفاده کرده‌ام و البته گاهی هم خودم دست به‌کار می‌شوم و ماجرایی خلق می‌کنم.».

 

*این گزارش یک مرداد ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۳ به چاپ رسیده است.

ارسال نظر