رقیه خسروشیری دو سال قبل با قبولی در رشته پرستاری به هدفش که کمک به دیگران بود، رسید، اما نقطه عطف این مسیر برایش جنگ تحمیلی ۱۲روزه بود. با دیدن اضطراب مردم، جرقهای در ذهنم خورد که باید از اطراف خودم کمک را شروع کنم.
سیداحمدحسینی موسپیدکرده مجالس امامحسین(ع) و خودش سالها هیئتدار بوده است. میگوید: همه مراسم هیئت در خانه خودم برگزار میشد اما ازآنجاکه خانه خیلی قدیمی است،مناسب حضور هیئت بزرگ نیست.
حاجآخوند پس از سالها مشهد را به مقصد تربت ترک کرد، اما صدایش تا روستاهای دور میرسید. مردم او را «حاجآخوند» صدا میزدند، نه به خاطر لباسش، که به خاطر رفتارش. خانهاش پناه بیپناهان بود.
در این کوچه هنوز همسایهها یکدیگر را میشناسند و اگر کسی گرفتار شود، دستش را میگیرند. اینجا از ابزارفروشی قدیمی حاجابراهیم کلامی تا بقالی کوچک حمیدرضا دانه و میوهفروشی پررفتوآمد مهدی صادقی، همه پر از مهربانی و خاطرهاند.
فارغ از اینکه فاطمه دهنوی خواهر دو شهید است، او را بهواسطه قدمهای خیری که در محله برداشته است، میشناسند. هرکسی کارش گره بخورد یکراست به خانه خانم دهنوی میرود! همه احترام زیادی برایش قائلند و به او لقب «مادر محله» را دادهاند.
یکی از خاطراتی که محمدآقا فراموش نمیکند، برمیگردد به ششسال پیش؛ روزی که موقع خدمت، روی زمین چکی پیدا کرد به مبلغ ۸ میلیونتومان، رقمی که آن روزها پول کمی نبود. محمد بعدتر فهمید او کاسب شناختهشده خیابان هفدهشهریور است.
خیابان سیدرضی ۵۷ پر از همسایههای خوب است؛ یکی برای بچههای محله کلاس تقویتی میگذارد؛ یکی خانهاش میشود جایی برای حل اختلافها و خیریهای برای کمک به نیازمندان و دیگری واسطهای میشود برای زنده نگهداشتن صلهرحم و دیدار با همسایهها.






