همسایهها برای بردن سالخوردگان به زیارت امامرضا(ع) بانی میشوند. پیداکردن این خادمان سخت نیست؛ بهویژه اگر از اهالی مسجد ولیعصر (عج) در میثم شمالی۴ جویایشان شوی.
بعد از اهدای عضو؛ شادی کاظمی خواب پدرشوهرش، مرحوم محمدجواد ادبی، را میبیند که به او میگوید: من ۲۹روز است دوباره زنده شدهام و چندباری این جمله را تکرار کرد.
فاطمه هراتی از شهرهرات یزد به مشهد آمد و میگویند او اولاد میخواست که بعداز حاجترواشدن اتاق سهدرچهار خودش را همراه با درخت توت حیاط و چاه آبی وقف مسجد کرد. مردم هم روی همان زمین بنای مسجد را ساختند.
مریم رحمانیان در چهلوششسالگی براثر افت ناگهانی فشار خون به کما رفت و چشمها، کلیهها، کبد و پوستش به ۶بیمار زندگی دوباره بخشید. او در زمان حیاتش عنوان میکرده دوست دارد بتواند جزو اهداکنندگان عضو باشد.
ابوالفضل سعادتفرجام نخستینبار در ۱۷ سالگی که در جبهه خدمت میکرد، خون داد و از سال ۸۵ اهدا کننده مستمر خون شده است.
سیدحسن آزرده تعریف میکند: از اطراف چهاربرج آمدند دنبالم تا درختهایشان را پیوند بزنم. سه روز و هر روز نصف روز وقت گذاشتم و در پایان وقتی مبلغ دستمزد را خواستند و گفتم صلواتی است، تعجب کردند.
مغازه اعظمخانم فقط یک خرازی نیست و دلخوشی اهالی محله است. آنها میدانند وقتی درگیر مشکلی میشوند، شاید کمک مالی زیادی در کار نباشد، اما همفکری، راهحل یا حتی فقط شنیدهشدن، چیزهایی است که همیشه در این مغازه پیدا میشود.