
مسجدی که محل همدلی برای اهالی زارعین شد
مسجد امامحسنمجتبی (ع) در محله زارعین، این روزها، حال و هوایی شبیه سالهای پر التهاب هشتسال دفاع مقدس دارد. همان همدلی و شور بین مردم حس میشود. داخل حیاط یکی میآید و یکی میرود.
چند قابلمه بزرگ کنار دیوار چیده شده است. صدای همهمه بانوان، فضای مسجد را پر کرده است. آنها هرکدام در گوشهای سرشان به کاری گرم است. یکی سیبزمینی پوست میگیرد، دیگری پیاز خرد میکند و....
دیگ روی شعله بزرگ گاز خوراکپزی میجوشد و بوی آبگوشت همهجا را پر کرده است. اینجا نهفقط پختوپز، بلکه یک همپیمانی عمیق برای آرامش محله در جریان است.
تهیه شام هر شب برای حدود هفتادنفر از حافظان امنیت محله، با کمک معتمدان، بانوان بسیجی مسجد امامحسنمجتبی (ع) و نیروهای بسیج، تبدیل به سنت این روزهای محله شده است. بانوان کنار هم، درست مثل روزهای دفاع مقدس، بیادعا ایستادهاند. آنسوتر، دختربچهها با دستهای کوچکشان، مشغول نقاشی و بستهبندی شکلاتها هستند.
این گزارش بعداز اعلام آتشبس بین ایران و رژیم صهیونیستی و زمانیکه برای پیشگیری از شیطنت دشمنان داخلی، گشتزنی شبانهروزی در محلات هنوز انجام میشود، تهیه شده است.
اتحاد و همدلی، درست مانند زمان جنگ
معصومه گرجی بزرگشده محله زارعین و خواهر جاویدالاثر براتعلی گرجی است؛ نامی آشنا برای اهالی محله. این روزها که مردم محله دست به دست هم دادهاند، معصومه خانم هم کنار بانوان مشغول است.
او نگاهی به جمع میاندازد و لبخند میزند. خاطرات سالهای دور، درست مثل همین امروز جلو چشمش زنده میشود؛ وقتی هنوز کودک بود و در روزهای جنگ، همراه مادرش به مسجد میآمدند.
معصومهخانم میگوید: آنوقتها اگر میخواستیم مادرم را پیدا کنیم، به مسجد میآمدیم. او با بقیه خانمهای محله، در حال درستکردن کنسرو، بستهبندی مواد غذایی یا دوختن لباس برای رزمندهها بودند. آن زمان، خودش هم آنقدر کوچک بوده که فقط چایآوردن و جمعکردن استکان از دستش برمیآمده است، اما حس میکرده سهمی در کار دارد.
سبزیهای پاکشده را در سبد میریزد، دسته دیگری از سبزیهای پاکنشده را برمیدارد و میگوید: وقتی مسجد اعلام کرد برای تهیه شام نیاز به کمک هست، من و مادر آمدیم. مادرم دیگر توان کار ندارد، اما دلش نمیآمد این جمع را تنها بگذارد.
خدمت، خستگی نمیشناسد
زهرا باقری را همه اهالی محله زارعین بهعنوان خادم همیشگی مسجد امامحسنمجتبی (ع) میشناسند. سیسال است که پای ثابت همه برنامههاست؛ از پاکیزه نگهداشتن صحن و شبستان گرفته تا پخت غذا و شرکت در برگزاری مراسم گوناگون. امروز هم، میان همین جمع شلوغ و صمیمی بانوان، بیوقفه مشغول کار است.
همه دنبال این بودند که نگذارند کسی احساس ناامنی کند. فضا همان فضای دوران دفاع مقدس بود
صدای دعاخواندن بانوان، بوی سبزی تازه و بخار دیگ، حیاط مسجد را پر کرده است و زهرا خانم در دل این شلوغی راه میرود. ظروف را میشوید و مرتب میکند و بیوقفه مراقب تمیزی و نظم کارهاست. با لبخند میگوید: تمیزی اطراف، آرامشم را بیشتر میکند؛ شاید کار زیاد باشد، اما اصلا احساس خستگی نمیکنم.
روزهای جنگ را خوب به یاد دارد؛ نوجوان بود که در روستایشان، مادران و دختران، در مسجد جمع میشدند و لباس میدوختند، بافتنی میبافتند و بستههای غذا را برای رزمندهها آماده میکردند. همانجا، بین ذکر صلوات و دعای توسل، یاد گرفت که خدمت، خستگی نمیشناسد.
ذوق و شوق خادمی
زهرا حیدری هم یکی از چهرههای آشنای مسجد است؛ بانویی که انگار دلش همیشه برای خدمت در مسجد میتپد. سنش از همه حاضران بیشتر است، اما از همه هم پرشورتر. همین که نگاهش میان جمع میچرخد، لبخندی روی صورتش مینشیند و میرود گوشهای از کار را میگیرد که زمین مانده است.
همسرش، نصرت سنگنقره، از جانبازان دفاع مقدس و برادر همسرش شهید دفاع مقدس است. اما این موضوع او را متوقف نکرده است؛ درست مثل این روزها که از همان لحظه شنیدن خبر جنایتهای رژیم صهیونیستی و شهادت سرداران بزرگ کشور، بیوقفه دنبال کاری برای خدمت است.
آشپزی، راستهکار زهراخانم است. در این مدت که بانوان مسجد برای مدافعان امنیت شام میپزند، او با همان ذوق و شوق همیشگی پای کار است. خودش میگوید: بعد از نماز ظهر و عصر، کار را شروع میکنیم و هر کاری باشد انجام میدهم.امروز هم، بهاتفاق دیگر خانمهای مسجدی، گوشتها را بار گذاشته و نخود و لوبیاها را پاک کردهاند و حالا کنار تشت آب، مشغول شستن سبزی است.
همانطورکه خاطراتش را مرور میکند، میگوید: آن روزها در روستایمان با مادرم با یک کیسه آرد، خمیر درست میکردیم و نان میپختیم، خشک میکردیم و برای رزمندهها میفرستادیم. خیاطی بلد نبودم، اما دکمه لباسها را میدوختم، کش شلوارها را میکشیدم. آنقدر شال و دستکش و کلاه بافتنی بافتم که حسابش از دستم در رفته است.
حالا که چشم و دستش یاری نمیکند، آمده و گوشهای از کار آشپزی را گرفته است. او میگوید: آن شبی که پدافند عمل کرد و صدای انفجار بلند شد، خیلیها دستپاچه شده بودند. بچههای کوچک را آورده بودند مسجد. بزرگترها بغلشان میکردند و برایشان قصه میگفتند و برای اینکه نترسند، شکلات دستشان میدادند. همه دنبال این بودند که نگذارند کسی احساس ناامنی کند. فضا همان فضای دوران دفاع مقدس بودفقط شکل دشمن عوض شده، اما مردم، مثل همیشه، یکدل پای کار ایستادهاند.
سنگری به نام مسجد
طیبه دلیر یکی از بانوان فعال محله است که اهالی «مادر حامد» صدایش میزنند. بزرگشده مشهد است، اما در سالهای دفاع مقدس بهدلیل کار همسرش به شیراز رفته بودند. ۳۵ سال قبل که دوباره به مشهد برگشتند، در این محله ساکن شدند. خادم خواجه اباصلت، حرم رضوی و مداح و ذاکر اهلالبیت (ع) و مسئول امور اجرایی بسیج خواهران مسجد امام حسنمجتبی (ع) است.
خریدهای شام و کارهای اجرایی با طیبهخانم است و مجال چندانی برای گفتوگو ندارد. هنگام مصاحبه، یا تلفنش زنگ میخورد یا برای هماهنگی کاری صدایش میکنند.
کنارمان نشسته، اما هوش و حواسش پی رتقوفتق کارهای شام است. طیبهخانم میگوید: آن روزها همه مردم شیراز در حیاط خانههایشان سنگری داشتند که در آن یک بطری آب، نان، فانوس و کمکهای اولیه را گذاشته بودند. ما هم در حیاطمان چنین سنگری داشتیم. به محض اینکه صدای آژیر قرمز بلند میشد، پسرم را بغل میکردم و به پناهگاه میرفتم.
در این روزها که گاهی پدافند عمل میکرد و همسایهها و بچهها میترسیدند، به آنها میگفتم این صدای پدافند خودی است. باید خوشحال باشیم که آنها هوشیار و در حال دفاع از آسمان شهرمان هستند. برایشان از آن روزهایی که در شیراز بودم، میگفتم و برای اینکه کمتر احساس ترس کنند، به آنها خوراکی میدادم و میگفتم بهزودی صداها قطع میشود و وضعیت به حالت عادی برمیگردد.
طیبهخانم دلیر درباره طبخ شام در این شبها میگوید: بانیان پیشنهاد طبخ شام را به بسیج خواهران مسجد دادند. قبول کردیم و شام بهطور ثابت در همین مسجد آماده میشود. ناهار ظهر بهطور چرخشی در پایگاه و مساجد سطح محله پخته میشود.
او برای اینکه غذای ناهار و شام تکراری نشود، برنامه غذایی برای مسجد درنظر گرفته است؛ همه نوع غذایی هم در آن هست، از فلافل و آبگوشت گرفته تا قیمه و قورمهسبزی و استامبولی. هرروز طبق همان برنامه، دیگی برای پنجاه تا هفتادنفر بار میگذارند. خریدها برای شام شب را او بهاتفاق یکی دیگر از بانوان، از مغازههایی که در محله برایشان مشخص کردهاند، انجام میدهند و دراختیار بانوان آشپز میگذارند.
ساعت شروع پختوپز هم بسته به نوع غذا فرق دارد. برای مثال، روزی که فلافل درست کردهاند از صبح تا غروب درگیر بودهاند. اما بهطور معمول برای سایر غذاها، از بعداز نماز ظهر و عصر شروع میکنند.
علاوهبر هزینهای که بانیان برای تهیه و طبخ غذا میپردازند، نمازگزاران و اهالی محله هم برای این کار خیر پیشقدم شدهاند. آنها غذا را میپزند و در ظرفهای مناسب بستهبندی میکنند. بعداز نماز مغرب و عشا چندنفر از حافظان امنیت محله به مسجد میآیند و شام را تحویل میگیرند.
این پایان کارشان نیست. بانوان دست به دست هم میدهند، ظرفها و محیط مسجد را تمیز کرده و برای فردا آماده میکنند.
نذرهای مشترک برای نابودی دشمن
فاطمهسادات عابد هم بانویی فعال در امور مسجد است. آشپزیاش حرف ندارد و این روزها هم درکنار پخت غذا، هرکاری را که میتواند، انجام میدهد. چادرش را دور کمرش بسته و در این هوای گرم روزهای اول تابستان، عرق صورتش را پوشانده است.
بااینحال، لبخند بر لب دارد و پرانرژی است. او از زمان دفاع مقدس یاد میکند که در فریمان در حیاط بزرگ همسایهشان جمع میشدند و ادامه میدهد: آنجا برای رزمندگان ترشی، مربا، کنسرو و نان درست میکردیم. آنها را بستهبندی و با وانت و کامیون راهی جبهه میکردیم. فاطمهخانم آن زمان دختری دهساله بود و به یاد دارد که همراه خانوادهاش برای بدرقه رزمندگان و تشییع پیکر شهدا میرفت.
فاطمهخانم که همسرش از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است، استکان چای را که به دست دارد، زمین میگذارد و از لحظههای اولی میگوید که پدافند عمل کرد؛ «همسرم تا صدا را شنید گفت یاد جنگ و جبهه افتاده است. همسایههایمان با این صداها غریبه بودند و ما به آنها میگفتیم که این صداهای جبهه خودی است. نگرانی ندارد.»
عابد هرروز بعداز نماز ظهر و عصر در مسجد میماند تا درکنار سایر بانوان به کارهای آشپزی و پخت غذا رسیدگی کند. او میگوید: هر زمان دیگی بار میگذاریم، ذکر صلوات و دعا از زبان خانمها نمیافتد. همه وضو دارند و برای سلامتی حافظان امنیت دعا میکنند.
برای لحظاتی، صحبت بین بانوان گل میکند. هرکدام، از نذرهایی که پای دیگ برای پیروزی رزمندگان کردهاند، میگویند. همه آنها برای سرنگونی رژیم کودککش و مرگ باخفت نتانیاهو نذرها کردهاند.
کارگروهی اهالی محله
مجید که بزرگشده محله زارعین و بسیجی است، در این روزها رابط بین حافظان امنیت و بانوان بسیجی است.
او میگوید: از همان روز اولی که این رژیم غاصب به کشورمان حمله کرد، بسیجیهای محله، برای گشت اعلام آمادگی کردند. دراینبین ما هم به فکر تهیه ناهار و شامشان افتادیم. آنها توقعی ندارند، اما خواستیم کاری مردمی برایشان انجام دهیم. موضوع را با فعالان فرهنگی و بزرگترهای محله در میان گذاشتیم. از روزهای اول جنگ کارمان شروع شد و تا زمانی که به گشت نیاز باشد، این اقدام ادامه دارد.
از همان روز اولی که این رژیم غاصب به کشورمان حمله کرد، بسیجیهای محله، برای گشت اعلام آمادگی کردند
روزهای اول، با خودش فکر میکرد نکند در این اوضاع اقتصادی، مغازهداران محلی برای تهیه نسیه مایحتاج، رویش را زمین بیندازند و قبول نکنند. اما از همان ابتدا کاسبان محله با روی خوش به او گفتند بیاید هرچه لازم دارد ببرد و به فکر پولش نباشد.
مجیدآقا میگوید: همدلی اهالی مثالزدنی است. به عنوان مثال مردم بهطور خودجوش به کلانتری رفتند و گفتند ماشینشان را برای گشت دراختیار کلانتری میگذارند.
او حرفش را اینطور دنبال میکند: در زمان هشتسال دفاع مقدس هم یکی از اهالی محلهمان وانتی داشت که برای جمعآوری کمکهای مردمی در محله دور میزد. مردم هرچه داشتند در طبق اخلاص میگذاشتند و کمک میکردند.
در مسجد، بستهبندی مواد غذایی انجام میشد و بستهها را به جبهه میفرستادند. این روزها هم مردم با پول، یا با دراختیارگذاشتن ماشینشان به نیروهای کلانتری و بسیج، پشت هم ایستادند و نشان دادند همان مردم سالهای دفاع مقدس هستند.
دعا برای سلامتی حافظان امنیت
ریحانه و مهرانه دو خواهر یازده و هشتساله هستند که برای حافظان امنیت نقاشی کشیدهاند با دلنوشتهای در کنار آن. این دو خواهر از صداهای پدافند میگویند و حس ناخوشایندی که به آنها داده است. هنگامیکه متوجه شدند که حافظان برای برقراری امنیت اهالی گشت میزنند در دلنوشتهای به آنها خداقوت گفتند.
رقیه گرجی یازدهساله هم میگوید: برای سلامتی سربازان و حافظان امنیت نذر کردهام. بعداز هر نمازم برایشان صلوات میفرستم. امیدوارم با خوردن شکلات کامشان شیرین شود. نامه و نقاشیمان را هم ببینند و خوشحال شوند.
* این گزارش سهشنبه ۱۰ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.