 
 	  		سه شهید خانواده شعرباف زینتبخش ورودی مشهد شده است
خانواده شعرباف با تقدیم سه شهید به نامهای محمدابراهیم، حبیبا... و داماد خانواده، جواد جعفری (پسرعموی دو شهید) در راه پاسداری از این مرز و بوم یکی از دلتنگیهایشان این است که هنوز فرش خانهشان به قدوم رهبر معظم انقلاب متبرک نشده است.
حالا چندوقتی است که تصویر این سه شهید در ورودی مشهد، زینتبخش این شهر شهیدپرور است و قصه زندگی و شهادت هرکدام از آن تمثالها در آن بنر بزرگ، روایتی خواندنی و پردرس دارد.
شهادت در آخرین لحظه کمک به رزمندهها
نخستین شهادت در خانواده شعرباف در آذر سال ۶۰ روی میدهد و مربوط به داماد و پسرعموی خانواده است. جواد که چندسالی پیش از شهادت بهدلیل اینکه کل خانوادهاش فامیل شعرباف را تغییر داده بودند، نام خانوادگیاش را به جعفری تغییر داده بود، از همان روزهای آغازین جنگ تحمیلی، حمایتهایش را از رزمندهها آغاز کرد.
او که در محله زندگیاش در تهران به خیرخواهی و مهربانی با نیازمندان معروف بود، در زمان حیاتش تاجاییکه برایش مقدور بود، به دیگران کمک میکرد.
آن روز که سرنوشتش را با خون شهادت نوشت، نیز داشت به ایلام و کردستان میرفت تا ۲۰ موتور اکسل هندا را که برای کمک به رزمندهها تهیه کرده بود، همراه یکی از دوستانش شخصا به دست آنها برساند که در سومار، خمپارهای به کامیون برخورد میکند و او و همراهش همانجا به شهادت میرسند و آن موتورها نیز از بین میرود.
آنطورکه مهدی، برادر شهیدان شعرباف، عنوان میکند: روز تشییع پیکر جوادآقا، پیرمردی در مجلس حضور داشت که میگفت او خیلی به محرومان کمک میکرد و بارها برای ما و نیازمندان دیگر، مایحتاج زندگیمان را تهیه کرد.
«میگفتند تولد امامزمان (عج) که میشد، تمام محله را آذین میبستند و هر چیزی کموکسر بود، به او اطلاع میدادند و او از حساب شخصیاش، تمام کسریهای جشن امامزمان (عج) را تهیه میکرد.»
با دیدن حجله دامادمان، رفت تا شهید شود
روزی که جواد به شهادت رسید، حجلهای بستیم و برای او مراسم گرفتیم. محمدابراهیم همان روز از خدمت سربازی بازگشت و حجله را که دید، تصمیم گرفت به جبهه برود و علیه باطل بجنگد.
محمدابراهیم از سربازی بازگشت و حجله جواد را که دید، تصمیم گرفت به جبهه برگردد
میگفت نمیگذارم خون جواد پایمال شود و حالا که او با داشتن محسن کوچکش به شهادت رسیده، من هم میروم تا بجنگم و تاحدیکه وسعم میرسد، حق جواد و جوادهای دیگر را از دشمن بگیرم. ختم جواد را که گرفتیم، محمدابراهیم عازم شد و چهار ماه بعد یعنی در فروردین سال ۶۱ خبر شهادتش را آوردند.
محمدابراهیم شعرباف، شهید بیستویکساله خانواده شعرباف، در فکه اهواز و گردان حضرت رسولا... (ص) خطشکن بود. بعدها که خانواده شهید را به سفر راهیان نور برده بودند، توضیح داده بودند که محمدابراهیم جزو ۱۲۰ نفری بوده که در تنگه مثلثیشکلی در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است.
برادر شهید در وصف خبر شهادت محمدابراهیم میگوید: اعزام محمدابراهیم از تهران بود؛ برای همین هم خبر شهادتش به پسرعموهایم در تهران زودتر رسیده بود. پسرعمویم آن شب با منزل ما تماس گرفت و گفت: محمدابراهیم زخمی شده است.
پرسید او را به مشهد منتقل کنیم یا در تهران بماند؟ وقتی گفتم شوخی نکن، گفت نه جدی میگویم؛ او هم مثل جواد شده است. همین را که گفت، متوجه شدم که برادرم به شهادت رسیده. بعدها فهمیدیم هدف اصابت گلوله سیمینوف قرار گرفته است؛ مانند همان ۱۱۹ نفر دیگر که در آن عملیات، قتل عام شدند.
«محمدابراهیم هنوز ازدواج نکرده بود و در زمان پیش از جبهه نیز با پدرم در شغل لوازمیدکی موتور فعالیت میکرد و پسر بسیار آرام و متینی بود، حتی یکبار در زمان نوزادیاش که نام پدر و مادرم برای مکه درآمده بود، او را نزد همسایهمان گذاشتند و او تا برگشتن آنها اصلا بیقراری نکرده بود.
در دوران چهارماهه رزمندگیاش فقط یکبار به مشهد آمد که همان یکبار هم با دو نفر از دوستانش به نامهای حسین و محسن توکلی که با هم پسرعمو بودند، همراه بود و بعدها متوجه شدیم که آن دو نفر نیز در همان عملیات به شهادت رسیدهاند.»
عشق لباس پلنگیِ خدمت
«من را پهلوی برادرم خاک کنید.» این یکی از جملاتی بود که حبیبا...، دیگر شهید جوان خانواده شعرباف، در وصیتنامهاش نوشته بود. او شهید سوم خانواده شعرباف است؛ شهیدی که در هجدهسالگی و وقتی که دوره آموزشی خدمت سربازیاش در خاکریزهای دفاع در گردان روحا... بانه میگذرد، شربت شهادت را (در سال ۶۶) مینوشد.
آنطورکه مهدی شعرباف، برادر بزرگ دو شهید، میگوید: ارتباط آقاحبیبا... با همسایهها و بچههای مسجدی محله بسیار خوب بود. او پیش از رفتن به جبهه یک بسیجی فعال بود. هم کار میکرد و هم درس میخواند. بارها از پولِ کار کردنش به دیگران کمک کرده بود و یکبار هم برای بچههای پایگاه، لباس و کفش و کیف خریده بود که ما بعدها متوجه آن شدیم عاشق لباس پلنگی خدمت بود.
او صحبتهایش را اینطور ادامه میدهد: یکبار که برای خودم ازسوی پایگاه محلهمان لباس پلنگی خریدم، او هم اصرار میکرد که برای من هم بخر. من برای او آن لباس را خریدم. بعدها فهمیدم که زمان رزمندگی و شهادت نیز همان لباس را به تن داشته؛ لباسی که خیلیوقتها در تعریفهایش برای بچههای مسجدی محله، از رزمندگی و شهادت با آن سخن گفته بود.
اعزام حبیبا... برای رفتن به راهی که برادرش هم رفت، از مزداوند گردان روحا... میسر میشود و او که خطشکن بوده، میرود تا به قول خودش، دینش را به میهنش اداکند.
یکی از همرزمان حبیبا... به نام غیور که حالا پزشک است، در وصف آن روز شهادت میگوید: من در آن عملیات در کنار او بودم. شهادتش را به چشمم دیدم، اما نمیتوانستم کاری بکنم، زیرا خودم هم زخمی بودم و توان راه رفتن نداشتم. ما خطشکنهای آن عملیات بودیم که حوالی عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ بود.
آنطورکه برادر شهید از قول فرمانده پایگاه بسیج شهیدکامیاب در محله چمن تعریف میکند، یک شب حبیب به خوابم آمد و گفت وقتی شهید شده بودم، همه شما را میدیدم و حس خوبی داشتم. وقتی سوال و جوابها شروع شد، از ریزترین چیزها حتی از شوخیهایی که در مسجد با بسیجیهای دیگر میکردیم، هم پرسیدند.
حبیب در خانواده خیلیوقتها از شهادت صحبت میکرد. خیلیوقتها میگفت من را کنار برادرم در بهشت رضا خاک کنید و ما هم با او شوخی میکردیم و میگفتیم سمت چپ محمدابراهیم یا سمت راست او؟ او همیشه شهادت را آرزو میکرد و بارها درمورد آن با دیگران صحبت کرده بود.
شب اولین و آخرین عملیاتی که میرفت، وصیتش را نوشت و در آن به همه ما توصیههایی کرده بود و مانند محمدابراهیم خواسته بود که مراقب پدر و مادرمان باشیم. با آنها خوب رفتار کنیم و هوای محسن، پسر کوچک جواد را هم خیلی داشته باشیم. خواهرانم را به پایداری در حجابشان، تشویق و ما برادران را به دینداری و باخدابودن توصیه کرده بود.
سوختگی پای پدر و یک عهد
پدر و مادر خانواده شعرباف اصالتا مشهدی بودند، اما دست تقدیر و شغل پدر خانواده، پای آنها را به پایتخت کشانده بود.
سال ۴۷ در جریان آتشسوزی مغازه پدر خانواده، محمدحسین شعرباف، از ناحیه پا دچار سوختگی شدیدی میشود و پزشکان به این نتیجه میرسند که پا باید قطع شود، اما او تسلیم نمیشود و به زادگاهش میآید و با امامرضا (ع) عهد میکند که اگر شفا یابد، به مشهد بازمیگردد و همین هم میشود و دست خانواده را میگیرد و دوباره در مشهد ساکن میشوند.
خانواده شعرباف، خانوادهای بسیار مذهبی و متدین هستند و در همان سالهای آغازین سکونت در محله پرویناعتصامی، او و همسرش امربهمعروف و نهیازمنکر را در محله باب میکنند.
حاجیهفاطمه شعرباف نیز که مسئله حجاب را بهشدت در اصلاح جامعه موثر میدانسته، با وجود داشتن ۹ فرزند در ترویج حجاب در محله تلاش میکند و این مسئله و فعالیت در این راستا به قدری بین این زوج پررنگ بوده که نوه دختریشان، سمانه حسنآبادی، در صحبتهایش با اشاره به ترویج بیبندوباری در جامعه، به تاکیدهای مادربزرگ و پدربزرگش به این امر مهم در اسلام در محله قدیمیشان اشاره میکند.
او صحبتهایش را اینگونه ادامه میدهد: فعالیتهای پدربزرگ و مادربزرگم در محله، درراستای برگزار کردن روضههای ائمه و توصیه به حجاب و عفاف، به اندازهای در مسجد ولیعصر (عج) در خیابان چمن پررنگ بوده است که هنوز هم ساکنان قدیمی آن خیابان و مسجدیها، آن دو را مروجان فرهنگ حجاب میدانند.
* این گزارش سه شنبه، ۱۱ خرداد ۹۵ در شماره ۱۹۵ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.
 
 						 							 سه شهید خانواده شعرباف زینتبخش ورودی مشهد شده است
                             سه شهید خانواده شعرباف زینتبخش ورودی مشهد شده است                          فاطمه خانم، خیاطی که الگوی بانوان محله پروین اعتصامی است
                             فاطمه خانم، خیاطی که الگوی بانوان محله پروین اعتصامی است                          
             
            