علیرضا یعقوبی، ۳۳ سال خونش را اهدا کرده و معتقد است اگر فقط یکی از پاکتهای خونیام جان بیماری را نجات داده باشد از خودم راضیام.
بیبی فاطمه رضایی، ۲۵ سال از همسر جانبازش پرستاری کرد. علی اکبر جرات همسر فاطمه خانم دوماه پس از ازدواجشان در شلمچه شیمیایی شد.
یکی از موقوفههای منطقه سه که کمتر کسی از اهالی از آن خبر دارد، متعلق به زندهیاد حسین فروردین است. این موقوفه، دبستان هفتادسالهای است که چند نسل از فرزندان مشهدی در پشت نیمکتهای آن نشستهاند.
آنهایی که اعتقاد داشتند جهاد فقط رسیدگی به مناطق محروم نیست، آستین بالا زدند و کمک را از همسایههای خود شروع کردند و با سطلهای کوچک و بزرگ، خانههای آبگرفته را خالی کردند.
پرستاران وقتی هر روز لباس مادری از دهها بچه را در شیرخوارگاه خانه کودکان علیاصغر (ع) به تن میکند، ناخودآگاه دلنگرانیهایش جنس دغدغههای مادرانه به خود میگیرد.
ساعت حوالی ۱۱ شب بود و باران دوباره باریدن گرفته بود. خسته از این سو به آن سو دویدن، تصمیم گرفتیم کار را متوقف کنیم. داشتیم برمیگشتیم که زنی میانسال با جملهاش میخکوبمان کرد: «تو را به خدا بیایید کمک کنید.»
سعید اکرامی میگوید: در پانزدهسالگی به ذهنم خطور کرد که خودم هیئتی راهاندازی کنم. جلسات هیئت امامسجاد (ع) از همان سال۷۶ هر هفته دوشنبهشبها برقرار بود.