«جنت» یکی از پیادهراههای باقی مانده از مشهد قدیم است که در دل یک بافت تاریخی شکل گرفته است. بیشتر مردم خاطرات بسیاری از بازار پررونق آن دارند. این پیادهراه تاریخی با وجود خانههای قدیمی و فرهنگسرای بهشت بهعنوان یکی از خیابانهای هویتی محسوب میشود که گوشهای از تاریخ شهرمان را به نمایش گذاشته است.
حاجاصغر اغطایی متولد 1336 و از قدیمیترین کاسبهای محله کاشانی است که در بین مردم محله به مردمداری و خوشخلقی شناخته میشود. آنقدر خونگرم و صمیمی است که خیلی زود حرفمان گل میاندازد. حاج اصغر در میان راهانداختن کار مشتریهایش از گذشته برایمان میگوید: خاطرم هست یک روز پربرف وقتی برادر بزرگم برای انداختن برفها بالای پشتبام رفت، کارش که تمام شد از همان بالا خودش را روی برفها انداخت. برف تا سه و نیممتر ارتفاع گرفته و تا لبه پشتبام بالا آمده بود.
اکنون 42سال از آنزمان میگذرد و «عباس لسانی» متولد 1347 به یکی از اوستاکاران حرفه انگشترسازی تبدیل شده است، هر چند تعداد انگشترهایی که در این سالها ساخته را به خاطر ندارد، اما لبخند و رضایت مشتری همیشه قوت قلبی برای ادامه کارش بوده است. با این شهروند محله عنصری ساعتی در بازار رضا، محل کسب و کارش، همصحبت شدهایم.
مسعود صنوبری میگوید: تا جایی که میدانم پدر پدربزرگم هم شغل نبات و آبنباتپزی داشت. از سال1300 تاکنون این شغل در خانواده ما موروثی است.نبات، آبنبات و شکرپنیر همیشه مشتریان خود را دارد و شاید جزو معدود خوراکیهایی باشد که از گذشته تا به امروز توانسته جایگاهش را در سبد خرید تمام نسلها حفظ کند. ولی فروشندگان و تولیدکنندگان آن در گذر سالها تغییر کردهاند .دلیل اصلیاش هم این است که در اینکار، کیفیت حرف اول را میزند.
از چهارراه چمن که چند قدمی را به سمت خیابان سرخس پیش بروی، کمکم طاقههای پارچهای را جلوی دکانها داخل پیاده رو میبینی. پارچههایی رنگ به رنگ از همه طرح و همه جنس. در هر مغازهای هم چند تا مشتری پیدا میشوند که مشغول وارسی پارچهها هستند. اما شلوغترین دکان درست در میانه این مسیر قرار دارد. اسم و رسمدارترین پارچهفروشی این راسته که به گفته بازار یها، قدیمیترین هم هست! ملیحه فرقانی و یحیی محمددوست گردانندگان این مغازه هستند. زوجی که برای سالها اینجا را سر پا نگه داشتهاند.
زهره حسینی میگوید: سال 88 تصمیم گرفتم برای کسب مهارت بیشتر در این رشته به چند آموزشگاه و کارگاه سر بزنم. متأسفانه هرجا میرفتم همان مهارتهایی را یاد میدادند که پیش از این خودم بلد بودم. دوست داشتم بیش از آن بدانم. البته همین امر باعث شد اعتمادبهنفسم بیشتر شود، اینکه میتوانم دانش و مهارتم را به دیگران آموزش دهم و از طرفی تصمیم بگیرم به دنبال چیزی فراتر از اینها باشم و با آزمون و خطا آن را پیدا کنم. خوشبختانه در نهایت موفق شدم و پس از تلاش زیاد، به هدفم برای طراحی یک مدل متفاوت رسیدم.
حاجعلی سمسامی تعریف میکند: یکبار بابت این امانتداری نزدیک بود کتک هم بخوریم. یک روز بندهخدایی کتی برای شستوشو آورد. موقعیکه میخواستیم آن را داخل ماشین بیندازیم، از یکی از جیبها بسته کوچک موادمخدر پیدا کردیم. من هم به رسم امانت آن بسته را پس از آمادهشدن کار سرجایش قرار دادم. طرف که آمد دنبال لباسش، آرام در گوشش گفتم امانتتان سرجایش است، اما او بعد از اینکه دست در جیب کرد و بسته را دید، داد و فریادی راه انداخت که این مال من نیست و شما میخواهید برای من پاپوش درست کنید.