کاشانی قصه تاریخ قومش را از بزرگان طایفه شنیده و در کتاب ها دنبال کرده است و حالا همه آن تاریخ را با جزئیات دقیقی، می داند. غلام جان، تاریخ زنده کاشانی هاست؛ تاریخ زنده قوم بلوچ که بخشی از آن ها حالا محله ای بزرگ را در حاشیه مشهد شکل داده اند. محله ای که به نام راسته بازارش «تاجرآباد» معروف شده است.
محله شهیدباهنر که در شرقیترین نقطه مشهد قرار دارد، در گذشته محل سکونت کارگران اراضی «خیابان» بوده و به همین دلیل به «قلعهخیابان» مشهور بوده است. اراضی خیابان، زمینهای زراعی است که شاه عباس بعد از احداث خیابان مشهد، بيرون از دروازه شهر خريد، تا با آن زراعت و حاصلش صرف طعام رايگان زوّار حرم حضرت رضا (ع) شود.

کوچه حر ۷۶ از آن کوچههای طولانی و قدیمی است. ابتدای آن با پیادهروهای خاکی آسفالتنشده شروع میشود و انتهای آن هم میخورد به زمینهای خالی آستان قدس. در میانه کوچه، اما سه مدرسه با فاصله کم ساخته شده است.
اینجا فرقهایی با مغازههای دیگر دارد. خانمی وارد مغازه میشود که با لبه چادر چهرهاش را پوشانده است. چند قلم جنس برمیدارد و در آخر فقط10هزار تومان روی پاچال میگذارد. کمی که میگذرد چشمم میافتد به پنج حساب دفتری قطور بالای یکی از قفسهها. داخل این دفترها اسامی افرادی نوشته شده که جنس نسیه بردهاند. دفترها را ورق میزنم. با یک حساب سر انگشتی متوجه میشوم که بالای بیست میلیون تومان جنس نسیه داده شده است. نسیههایی که بیشترش پرداخت نمیشود.
مساجد شهرک شهیدباهنر شاید در ظاهر فقط مکانی برای نمازخواندن و عبادتکردن به نظر برسند، اما پا به دلشان که میگذاری، همهچیز فرق میکند. متوجه میشوی که همین خانههای کوچک معنوی به شریانهای پنهان حیات در محلهها تبدیل شدهاند. شبیه قلابهایی هستند که آدمها را به هم وصل میکنند.مسجدالرضا(ع)، مسجدصاحبالزمان(عج)، مسجدحضرت زهرا(س)، مسجدجوادالائمه(ع)، مسجدقمربنیهاشم(ع)، مسجدموسیبنجعفر(ع) و مسجدجامع حضرت ابوالفضل(ع) از جمله این مساجد هستند.
یکسال بیشتر نیست که پا به این مسیر گذاشته، اما در همین مدت کوتاه سه مدال کسب کرده است. آخرین مدالش هم برمیگردد به مسابقات کشوری دفاع نوین بانوان که فدراسیون ورزشهای رزمی برگزار کرد. او در این مسابقات موفق به کسب مدال طلا شد که یکی از اهداف و آرزوهای زندگیاش بود.
ستایش رحیمیدهسوری رزمیکار یازدهساله شهرک شهیدباهنر است که با همین سنوسال کم، تجربه فراوانی در رشته دفاعشخصی دارد؛ تجربیات و خاطراتی که قرار است برایمان تعریف کند.
سطلسازی شغلی کمتر شناختهشده است که در مشهد فقط در چند کارگاه در محدوده شهرک شهید رجایی و شهید باهنر افرادی به آن مشغول هستند. کاری سخت و پرزحمت که هر کسی از پس آن برنمیآید. دلو، دول، سطل و... هر کسی اسمی روی آن گذاشته است. اما خلاصه ماجرا این است که اینها سطلهای سیاه لاستیکیای هستند که از لاستیکهای مستهلک ماشینهای سنگین به وجود میآیند. لاستیکهایی که تا پیش از آن فکر میکردیم که پس از مستهلکشدن دیگر به کاری نمیآیند و قاطی ضایعات دیگر یک گوشه شهر گم و گور میشوند.
همین لاستیکهای فرسوده در حال حاضر دانهای 30هزار تومان فروخته میشوند و بعد یک جا تبدیل به خورجین میشوند، جایی دیگر تشت آب گوسفندها، یک جا کفش، طناب، انواع واشر و...
«آن روزها شده بودم ضبط دوپا!» این را پیرمرد زندهدل محله شهید باهنر میگوید و اینطور تعریف میکند: «گاهی که در تظاهراتها شرکت میکردم ضبط بزرگ ناسیونال با چند باتری قوی و نوار کاستهای خالی با خودم برمیداشتم و روی شانهام میگرفتم و شعارها را ضبط میکردم... حدود 26نوار پر کردم که گنجینهام بودند.
هر وقت روستایمان «سلامه» در شهرستان خواف میرفتم چند نوار را با خودم میبردم تا اهالی آنجا بدانند انقلاب با زحمت و خوندل انقلاب شده است. هر بار هم دور و بریها و فامیل اصرار میکردند که به آنها بدهم و من هم که دلرحم بودم این نوارهای یادگاری را بذل و بخشش میکردم و اکنون حسرت آن نوارها و شعارها بر دلم مانده زیرا حتی یک دانهاش هم برایم باقی نمانده است.