ما روی حرف مادر حرف نمیزنیم. همه موافقت کردیم و به خانه آشنای پدرم رفتیم. در منزل آنها مادرم از وقار و متانت دختر خانواده خوشش آمد و با موافقت من در همان دیدار از دخترشان خواستگاری کردیم.
در مشهد دهه 70 چهارپنجنفر بیشتر به کار درزمینه سیستمهای حفاظتی مشغول نبودند؛ ازجمله دزدگیر شریفان، دزدگیر نت و... اسمی که من برای مغازهام انتخاب کردم، «دزدگیر تسلا» بود.
علی حریری میگوید: خیلی از شهروندان مرکز شهر برای افطار و تفریح به بولوار وکیلآباد میآمدند و وسط بولوار که پر از درخت توت بود، فرش پهن میکردند.
موقع سحر که میشد، جلو خانهها طبل میزدند. مردم هم وقتی صدای طبل میآمد بیدار میشدند و سحری میخوردند.
علیآقا از جوی خیلی معروفی به نام «نهر گناباد» یاد میکند و میگوید: جوی گناباد از دامنه هزارمسجد، بین مشهد و چناران، سرچشمه میگرفت و از ضلع شرقی پارک ملت رد میشد و به باغ ملکآباد میرسید.
یک شب که اتفاقا برای هزینه عمل دخترم به پول احتیاج داشتم، گوشیام زنگ خورد. مخاطب اینطور خودش را معرفی کرد «من همان نامردی هستم که شب دامادی فرار کردم.L
پنجششسال بیشتر نداشتم که یک روز پدرم با یک جعبه چوبی بزرگ به خانه آمد. ما بچهها و مادرم گوشه حیاط هاجوواج ایستاده بودیم و چشممان مسخ چیز ناشناختهای بود که بابا با خودش آورده بود.