همین که از در وارد میشود و با کارگرها حال و احوالپرسی میکند، حیوان صدایش را میشنود و سرش را بیرون میآورد. انگار منتظر است پرورشدهندهاش برسد و با او هم حالواحوال کند. حبیب نیکویی که به جایگاه اسب میرسد، دستی به یالهایش میکشد و به کمر حیوان میزند و میگوید «چطوری پسر؟» اسب هم با شیههای جواب میدهد.
آقاحبیب دور اسب میگردد، به چشمها و طرز ایستادنش نگاهی میاندازد تا مطمئن شود سرحال است. بعد هم به کارگر سفارش میکند حواسش باشد در این هوا، حیوان گرمازده نشود. سابقه سوارکاری آقاحبیب به کودکیاش برمیگردد.
از وقتی به یاد میآورد اسب در زندگیاش بوده، اما از ششسالگی شروع به یادگرفتن سوارکاری حرفهای کرده است. خیلی زود هم استعدادش را نشان داده و سال۷۶ در سیزدهسالگی در مسابقات جهانی رده سنی کمتر از چهاردهسال که در تهران با حضور هفدهکشور برگزار شد، رتبه چهارم را به خود اختصاص داده است.
این سوارکار، سال۷۵ و ۷۶ سه مقام قهرمانی کشوری به دست آورده و از آن موقع تاکنون هرسال در مسابقات استانی شرکت دارد و مقام کسب میکند. او مربی، داور و کلانتر است و پانزدهسالی میشود که به عرصه پرورش اسب ورود پیدا کرده است.
بیراه نیست اگر بگوییم سوارکاری، میراث خانواده نیکویی است. پدربزرگ، پدر، عموها، دخترعموها و پسرعموها، خواهرها و برادرهای نیکویی همه سوارکار هستند. منتهی در حال حاضر تنها کسی که بهطور جدی و حرفهای این رشته را در مشهد دنبال میکند، آقاحبیب چهلساله است. اسب برای او عضوی از خانواده است که با آن زندگی میکند.
آقاحبیب با خنده موبایلش را از جیبش درمیآورد. عکس روی آن را نشان میدهد و میگوید: این پسرم است. کنار اسبم! عکس هردو را کنار هم گرفتم و روی گوشی انداختم. بعد هم وارد گالری میشود و عکسهای دیگر را نشان میدهد؛ تولد پسرش که به او یک اسب پونی هدیه داده است. مسابقات مختلفی که شرکت کرده. عکسهای خانوادگی قدیم درکنار اسبها و.... هرکدام از اینها نشاندهنده پیوند خانوادگی آنها با اسبهاست.
دراینبین به عکس «راشل» که میرسد، قد بلند و شانههای کشیدهاش را صافتر میکند، موبایل را نزدیکتر میآورد و میگوید: ببینید! اصالتش از عکسش هم پیداست. نگاه کنید چه استایل و قدوقامتی دارد. زیرنظر خودم به دنیا آمد. همه برنامههای تغذیهای، مکملها، تربیت و پرورشش را خودم انجام دادم.
از لحظه تولدش تا الان هشتسال است که دارم با او زندگی میکنم. کلی مسابقه با او دادهام. الان در استان، همه من را با راشل میشناسند. سال گذشته، یازدهمقام برتر استانی با راشل به دست آوردم. امسال هم تاکنون پنجمسابقه با او دادهام که در چهارمسابقه مقام کسب کردهام.
راشل را مادیان «وداکترا»، اسب محبوب آقاحبیب، به دنیا آورده است. وداکترا متولد ۲۰۰۲ هلند است. سال۲۰۰۸ آن را خرید و از آن موقع وارد کار پرورش اسب شد. آقاحبیب تا نهسالگی وداکترا با او مسابقه داده است. این مادیان تاکنون دوازدهکره به دنیا آورده که یکی از بهترینهایش همین راشل است.
وقتی از نیکویی میپرسم اولین کرهای که با دست خودش به دنیا آورده، مال چه سالی است، ما را میبرد به دوران نوجوانی؛ «پانزدهسالم بود. آنقدر برای بهدنیاآوردن آن کره اشتیاق داشتم که سهچهار شب خواب نداشتم. منتظر بودم ببینم کی مادیان (اسب مادر) علائم زایمان را نشان میدهد تا کمکش کنم. آن موقع همراه پدر و عمویم کره را به دنیا آوردیم.»
آقاحبیب که مطلبی به ذهنش رسیده است، صحبتش را اینطور ادامه میدهد: اسب اجازه نمیدهد هنگام زایمان کسی در کنارش باشد، مگر اینکه به آن فرد اعتماد کامل داشته باشد. اگر موقع زایمان اسب، کسی نزدیکش برود که به او اعتماد نداشته باشد، مادیان بلند میشود و کره آسیب میبیند. برای همین یکی از لذتبخشترین حسهایی که یک پرورشدهنده میتواند تجربه کند این است که اسب اجازه دهد موقع زایمان کمکش کند. این یعنی توانسته است بهخوبی با اسب ارتباط برقرار کند و اعتمادش را به دست آورد.
اسب اجازه نمیدهد هنگام زایمان کسی در کنارش باشد، مگر اینکه به آن فرد اعتماد کامل داشته باشد
آقاحبیب تا حالا در بهدنیا آمدن پانزدهکرهاسب کمک کرده و آنها را پرورش داده است. به عقیده او پرورش و تربیت کره از لحظه تولدش شروع میشود. او برای این کرهها برنامه غذایی مشخصی دارد و مکملهایی تهیه میکند تا با مصرف آنها بتوانند با اسبهای خارجی رقابت کنند. درزمینه ژنتیک اسبها هم اطلاعاتی دارد و با استفاده از این اطلاعات، کار پرورش اسب را دنبال میکند.
او مربی هم هست. سالهایی که هنوز مدرک مربیگری مطرح نبود، به خاطر اسم و رسم خانواده نیکویی در سوارکاری، او هم این رشته را آموزش میداد، اما در سال۸۹ مدرک مربیگریاش را دریافت کرد. سال۹۷ نیز مدرک کلانتری و داوری را دریافت کرده است.
نیکویی سال۹۷ به عنوان رئیس هیئت سوارکاری شهرستان طرقبه و شاندیز منصوب شد و در حال حاضر هم رئیس کمیته پرش با اسب خراسان رضوی است.
آقاحبیب یاد دوران کودکی میکند و میگوید: آن زمان از رودخانه وکیلآباد تا بند گلستان را چهارنعل میرفتیم و از کنار جاده ویلاشهر برمیگشتیم سمت اول طرقبه. نه قطار شهری بود، نه ساختمان و بازار. آن موقع اسبی داشتم به نام خزر. نزدیک بند گلستان من از اسب افتادم، اما خزر آنقدر باهوش بود که، چون قبلا مسیر را رفته بود، حفظ شده و خودش تمام مسیر را بدون من طی کرد. آنقدر کوچک بودم که وقتی خزر رفت، عمویم من را روی کولش گذاشت و برگشتیم.
برایم سؤال میشود که چرا خزر وقتی دیده سوارش افتاده، نایستاده است. آقاحبیب میگوید: اسبهای ما اسب مسابقه هستند. چون مکمل مصرف میکنند و پرانرژی هستند، نمیتوانند بایستند. برای همین تخلیه انرژی هم مرتب آنها را به بیرون از اسطبل میبریم. همچنین آنها را به کوه میبریم تا با حرکت در سطح شیبدار عضلاتشان قویتر شود.
آقاحبیب که تا چندسال پیش، بارها از روی اسب به زمین افتاده حالا اینقدر درباره اسبها شناخت دارد که به شاگردانش میگوید: اگر از اسب به زمین بیفتم، حاضرم به همهتان شیرینی بدهم!
او که بیشتر در رشته پرش با اسب کار میکند، میگوید: اسب هرواکنشی بخواهد نشان دهد، در کسری از ثانیه، در عضلههایش مشهود است. من آنقدر سوارکاری کردهام که این واکنشها را میشناسم و همزمان با واکنش عضلانی اسب، بدن خودم را طوری تغییر میدهم که به زمین نخورم. البته در کل، زمینخوردن، بخشی از الزامات آموزشهای سوارکاری است و همیشه به تازهکارهایی که میگویند زمین نخوردهاند، میگویم هنوز سوارکار نشدهاید!
به نظر او یک سوارکار حرفهای باید روانشناسی اسبها را بلد باشد و بداند هرواکنش حیوان چه وقتی رخ میدهد و به چه معنایی است.
آقاحبیب سرش را بالا میگیرد. انگار حال و هوای سوارکاری را در سر دارد. با صورتی بشاش و چشمانی که از شادی میدرخشد، با صدایی رسا میگوید: با اطمینان به شما میگویم که یک سوارکار وقتی سوار بر اسب است، همه غم و غصههایش را از خاطر میبرد؛ زیرا همه حواس او باید متوجه اسبش باشد. اسب هم متقابلا تحت تأثیر سوارش است. به نظر او هر حرکت سوار برای اسب معنا دارد و برعکس.
او صحبتش را اینطور توضیح میدهد: یک نفر که دارد رانندگی میکند باید حواسش به رانندگی باشد، وگرنه تصادف میکند. سوارکار هم باید تمام حواسش به اسب باشد، درغیراینصورت نمیتواند سوارکاری کند. در سوارکاری حرفهای این توجه اسب و سوار به یکدیگر آنقدر نزدیک است که سوارکار همهچیز را از یاد میبرد و فقط به اسبش فکر میکند.
وقتی اسب گرمازده میشود، فقط با آبدادن به او جبران نمیشود؛ باید املاح و ویتامینها را به او برگرداند
آقاحبیب دوازدهاسب دارد و غیر از آنها درحال پرورش بیستاسب دیگر است. او به اسبهایش وابسته است، طوریکه هر روز از آنها خبر میگیرد و حتی شنبهها که باشگاه سوارکاری تعطیل است، پیش آنها میرود.
او میگوید: مسافرتهای من معمولا کوتاه است. طاقت دوری از اسبهایم را ندارم. بعضی وقتها فکر میکنم هیچکس به اندازه خودم نمیتواند به آنها رسیدگی کند. شاید یک بعد این کارها منفعت اقتصادی باشد، ولی بعد دیگرش، عشقی است که وجود دارد و من واقعا اسبهایم را دوست دارم.
آقاحبیب صندوقچه خاطرات ذهنش را که باز میکند، میگوید: ما دههشصتیها آنقدر برای رسیدن به هدفهایمان سختکوش و پرانگیزه بودیم که حتی سختیها برایمان شیرین بود. یادم است وقتی در زمان نوجوانی با عمویم برای مسابقات به شهر دیگری میرفتم، گاهی ممکن بود شبها در چادر بخوابیم. ولی حتی این سختیها برای من شیرین بود و برایش لحظهشماری میکردم. اکنون هنرجوهایی را میبینم که بهعنوان مثال وقتی میفهمند در مکان استقرار مسابقه، کولر آبی نصب است، میگویند اگر کولر گازی نباشد، به مسابقات نمیرویم!
او ادامه میدهد: آن زمان مثل اکنون امکانات اسبکش فراهم نبود. ما با خاور یا کامیون، اسب را به شهری که قرار بود در آن مسابقه دهیم، میبردیم. علم دامپزشکی هم اینقدر گسترده نبود که به حیوان مکمل دهیم و سرمتراپی برایش انجام شود. احتمال داشت حیوان در راه گرمازده و بیمار شود. وقتی هم اسب گرمازده میشود، فقط با آبدادن به او جبران نمیشود؛ باید املاح و ویتامینهایی را که از دست داده است، به او برگرداند.
حبیبآقا دستش را با هیجان بالا میبرد و عنوان میکند: تازه! چندینسوار با همان یک اسب مسابقه میدادند و حیوان ضعیف میشد؛ بههمیندلیل، بردن و برگرداندن اسب چندهفته طول میکشید. الان هم ریکاوری اسب در هر مسابقهای چند هفته زمان میبرد، اما درزمینه تغذیه و رسیدگی به حیوان، اطلاعات علمی جدیدتری به دست آمده است که خیلی کمک میکند.
او ادامه میدهد: زمان کودکی من، بچهها را که میخواستند سوار بر اسب کنند، یک نفر پای او را میگرفت و بهسمت بالای اسب پرت میکرد. خندهدار است، ولی ممکن بود در این بالاانداختن، از آن سمت دیگر زمین بخوریم. حالا پلههایی ساخته شده است که بچهها ازطریق آن، سوار اسب میشوند.
به عقیده نیکویی اکنون خانوادههای بسیاری بچههایشان را در کلاسهای سوارکاری ثبت نام میکنند و این رشته بیشاز پیش بین مردم شناخته شده است و متقاضی دارد. منتهی باز همان حرف قبلش را تکرار میکند «نسل الان به اندازه ما صبر و حوصله ندارد.» درحالیکه ارتباط برقرارکردن با اسب و بهخصوص پرورش آن، حوصله زیادی میطلبد؛ حوصلهای که به قول او اگر همراه با علم باشد، میشود حکایت «از غوره حلوا ساختن.»
* این گزارش پنجشنبه ۱۸ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۰ شهرآرامحله ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.