رادمنش| آنقدر هنر کهنی است که خاستگاهش دقیقا مشخص نیست، تا پیش از پیدا شدن سفالنیههایی از جیرفت در استان کرمان، باستانشناسان و دانشمندان، احتمال میدادند نخستین آثار سفالی مربوط به منطقه سومر باشد، اما هیچکس نتوانسته است به قطعیت زادگاهی برای تولد سفال پیدا کند. اما در این مورد که سفال قدیمیترین شیای است که به دست بشر ساخته شده است، تقریبا اتفاق نظر وجود دارد.
انسانهای نخستین، از گل ظرفهایی برای نگهداری آب و غذا درست کردند و بعدها که از فکر ذخیر غذا فارغ شدن، به سراغ کارهایی افتادند که اگر آن روزگار که هنوز زمین تازه بود، اسمی نداشت، در اعصار بعد نام هنر را بر آن گذاشتند.
گل و به خصوص گل رس به خاطر حال چسبندگی که دارد دست مایهای شد برای ساخت اشکال مختلف، البته پیش از ساختن شکل حیوانات و ... آنها روی ظروف سفالی نقشهایی را حک کردند و هنر را در واقع از روی ظروف مورد نیازشان به سادهترین شکل آن آغاز کردند.
چند ده هزار سال زمان گذشته و دست انسان از گل دور نشده است، هنرهای جدید آمدند و خودنمایی کردند، اما هنر سفالگری و ساخت آثار حجمی با گل و سفال فراموش نشد. هنوز هم در خانه بسیاری از ما ظروف و آثار هنری سفالی هست، هنوز کودکانی هم که وسیله بازی و سرگرمیشان تبلت و گوشیهای لمسی بوده، گل بازی را دوست دارند. هنوز هم در نقاط مختلف کشور ما از جمله همدان، گیلان، خراسان و... سفالگری و ساخت آثار هنری با گل رونق و بازار خود را دارد.
استان خراسان و شهر مشهد از نقاطی هستند که سفالگری در آن هر چند کم جان و کم توان، اما هنوز زنده است، و پدر سفالگری خراسان هنوز با دستان پیر و لرزانش با گل زندگی میکند و نگذاشته است چراغ این هنر خاموش شود. برای دیدن استاد «محمدعلی فضلینژاد» به کارگاهش در مجتمع فرهنگی امام رضا (ع) رفتیم.
مرد پیر سفالگری خراسان پشت میز کار نشسته است و در حال خلق اثری دیگر است. نه، کهنسالی عشق به هنر را از او نگرفته است.
خودش را اینطور معرفی میکند: محمدعلی فضلینژاد هستم، سال ۱۳۲۰ در یکی از روستاهای توابع نیشابور به دنیا آمد. مانند بیشتر مردم روستانشین خراسان، پدر او هم کشاورز بوده و همین باعث شده که از کودکی با خاک و گل و زمین آشنا شود.
میگوید: تحصیلات ابتدایی را که در شهر نیشابور تمام کردم، برای برای کمک به پدرم به کشاورزی، مشغول شدم. کار کشاورزی، کار روی زمین، باعث شد که بیشتر با خاک آشنا شوم. باعث شد که دستم مدام با خاک و گل در تماس باشد و یادم هست از همان دوران نوجوانی علاقه زیادی به گل پیدا کردم.
این استاد سفالگری ادامه میدهد: برای دیوار کردن دور باغ و زمین، گل لگد میکردیم و خشت درست میکردیم و همینها باعث شد تا کار با گل علاقهمند شوم و زمینه این هنر از همانجا در من به وجود آمد.
از او در مورد علت علاقهمند شدنش به این هنر میپرسیم که در پاسخ میگوید: با توجه به اینکه سرشت آدمی از گل است و همچنین گل مادهای ملایم و انعطاف پذیر است، کار با آن به انسان آرامش می دهد.
شاید بتوان شکوفا شدن استعداد او را از زمانی دانست که به استخدام اداره فرهنگ و هنر در پیش از انقلاب در آمد. البته استخدام به عنوان هنرمند نبود، بلکه استاد فضلینژاد با عنوان نگهبان استخدام شد.
خودش اینطور به یاد میآورد: پیش از انقلاب بود که به استخدام اداره فرهنگ و هنر درآمدم، به عنوان نگهبان در مرکز هنرهای تجسمی اداره فرهنگ و هنر مشهد. آنجا با اساتید بزرگی همچون منصور دوانلو که استاد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران که در زمینه نقاشی و مجسمهسازی کار میکردند، آشنا شدم.
این آشنایی فرصت بروز و ظهور هنری را به دست میدهد که او از سالهای نوجوانی به آن دل بسته بود. میگوید: از این فرصت استفاده کردم و در کنار استاد دوانلو به یادگیری و آموزش پرداختم و با توجه به آمادگی کار با حجم که از سالها قبل داشتم، با ایستادن در کنار دست ایشان، آموزشهای تکنیکی و فنی را فراگرفتم.
سالها تمرین و ساعتها آموزش نتیجه میدهد و کم کم جوانی که علاقهمند به سفالگری و ساخت آثار حجمی با گل بود، آثاری خلق میکند که دیده میشود و در یک مسابقه بینالمللی نیز رتبه میآورد.
او ادامه میدهد: بعد از انقلاب با توجه به آموزشهایی که از استادم دیده بودم، در کنار وظایف اداریام، کارهای حجمی و سفالینه هم انجام میدادم. همان زمانها بود که در یک مسابقه بینالمللی شرکت کردم و مقام آوردم و این مقام انگیزه مرا برای ادامه دادن جدیتر کار بیشتر کرد.
بعد از چندین سال کار و تلاش و خلق آثار هنری، از او میخواهند تا هنر خودش را به دیگران هم منتقل کند و از اینجا به بعد است که محمدعلی فضلینژاد به کسوت معلمی و استادی درمیآید.
خودش این طور میگوید: بعد از آنکه اداره فرهنگ و هنر به نام اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر نام داد، اداره از من خواست به امر آموزش هنر بپردازم و با تلاش مدیرکل وقت، پست سازمانی من به سختی ایجاد شد که عنوانش استادکار نقش برجسته بود.
استاد فضلی نژاد به یادمیآورد: سال ۱۳۶۰ بود که کار آموزش را شروع کرد و در دبستانهای شاهد و سپس در خود اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان با توجه به سختیهایی که به لحاظ کوره و گل داشتیم (که برای تهیه گل یا استفاده از کوره به خارج از شهر و به کورههای آجرپزی مراجعه میکردیم) فعالیتم را آغاز کردم.
او ادامه میدهد: اگر بخواهم به گذشته و فرصتهایی که داشتم نگاه کنم، در واقع استخدام شدن در اداره فرهنگ و هنر موقعیت خوبی بود که باعث شد آن گل بازی و علاقه، با بودن در کنار استاتید بزرگ تبدیل به علم و فن شود و بعدها با کنجکاوی که داشتم دیدم این هنر در استان خراسان تقریبا نیست و همین انگیزهای شد تا با کار و تلاش زیاد بتوانم این هنر را ارتقا بدهم.
این هنر به نوعی در استان به دست فراموشی سپرده شده بود و برای اینکه دوباره جانی بگیرد، تلاش کردم و بعد از اینکه سفال و سفالگری کمی شناخته شد، در کانون پرورش فکری، در سازمان صنایع دستی آن زمان، در دانشکدههای تربیت معلم، شهید بهشتی و شهید هاشمینژاد به عنوان استادکار حجم و نقش برجسته به امر آموزش پرداختم.
او میافزاید: بعد از آن کم کم به دانشگاههایی مثل فردوسی، خیام، الزهرا (س)، دانشگاه هنر نیشابور برای رشته معماری آن دانشگاهها کارگاههایی ایجاد کردم و هنر سفالگری در مشهد کم کم رونق گرفت و همینها باعث شد که یکی از رسانهها، لقب پدر سفالگری خراسان را برای من عنوان کند.
در ادامه از استاد فضلینژاد میخواهیم که کمی در مورد آثاری که خلق کرده و موفقیتهایی که در این زمینه به دست آورده برایمان بگوید: با تلاش و پشتکاری که داشتم چندین نمایشگاه انفرادی و جمعی در داخل و خارج از کشور برپا کردم و مقامهای ممتاز و تقدیرنامههای زیادی از جشنوارهها و برنامههای مختلف گرفتم، از جمله در نمایشگاه سافلگران معاصر ایران شرکت کردم و آنجا هم موفق به کسب مقامهایی شدم.
این استاد سفالگری و مجسمه سازی تا کنون شاگردان زیادی پرورش داده است، که خیلی از آنها در حال حاضر خودشان استاد دانشگاه و هنرمندان قابلی هستند.
اما هنرجویان کم سن و سال و کودکان از هنرجویانی بودهاند که او نظر متفاوت و جالبی نسبت به آنان دارد و میگوید: وقتی بچهها که برای آموزش به اینجا میآیند به آنها فنون ابتدایی کار را یاد میدهم، مثلا میگویم یک تکه گل را مثل توپ گرد کنند، بعد همان را به شکل کیوی دربیاورند، بعد یک طرفش را به سمت بالا میبریم، بعد نیشگون میگیریم و خلاصه یک پرنده درست میشود، اما تا به حال نشده که دو کودک دو پرنده یک شکل درست کنند.
چیزهایی درست میکنند که من تاکنون ندیدهام و همان بچهها میشوند معلم من. چون خلاقیتهای نهفتهای در وجود آنان است که بزرگترها از آن محروماند.
همه دوست دارند پلههای موفقیت را دو تا یکی بالا بروند و خیلی زود سری میان سرها دربیاورند و اسمشان سر زبانها بیفتد، اما این چیزی است که استاد فضلینژاد پس از ۴۰ سال کار حرفهای با قاطعیت آن را رد میکند و میگوید: بعضیها به من مراجعه میکنند و میگویند بعد از یکی دو ترم هنرمند میشوند، که با آنها میگویم اگر آدمیزاد عمر طولانی داشت باید ۱۰۰ سال آموزش میدید تا شاید بعد از آن بتواند به خودش بگوید هنرمند.
او تصریح میکند: کسانی که تبلیغات میکنند که بعد از سه ماه هنرمند تحویل جامعه میدهند، حرف درستی نمیزنند، اینها بازار گرمی است که پولهای کلان از جوانان بگیرند و نتیجهاش هم این میشود که آن جوان از هنر زده شود.
استاد فضلینژاد میافزاید: ما اینجا به کسی مدرک نمیدهیم، اگر تبلیغات کنیم که مدرک میدهیم، اینجا قُلقُله میشود، اما این مدرک نیست که آدم را هنرمند میکند.
او خاطرههای جالبی دارد که سربسته به آنها اشاره میکند: هنر را دست کم نگیرید، شخصی بود که میخواست به زندگیاش خاتمه بدهد، متوجه شدم، آوردمش اینجا و با او صحبت کردم، به سفالگری علاقهمند شد، آموزشش دادم، با گل کار کرد و آرامش گرفت و الان دارد خیلی خوب زندگی میکند.
چند هنرجوی کم توان ذهنی دارم که رایگان به آنها آموزش میدهم، کار با گل برای آنها نوعی درمان است و حالشان خیلی بهتر از روزی شده که به اینجا آمدند؛ اینها باارزشترین داراییهای زندگی من هستند.
کارهای حجمی سفالی و مجسمهها از آثاری هستند که با دست هنرمند و پس از صرف ساعتها و در موارد روزها و هفتهها خلق میشود، این آثار با کارهایی که به صورت سری و انبوه تولید میشود تفاوتی دارد که همان حس موجود در این آثار است.
استاد فضلینژاد با اشاره به این موضوع میگوید: مردم از کارهای بازاری و پر زرقو برق خسته شدهاند، دوست دارند کارهایی مثل سفال در خانه داشته باشند تا حس خوبی از آن بگیرند و با آن ارتباط برقرار کنند. سفالگری و آثار خلق شده با گل، از ابتداییترین هنرهای بشری است.
او یاد آور میشود: الان اگر به بهترین موزههای دنیا هم مراجعه کند، بیشترین آثار باستانی که در اختیار دارند، آثار سفالی است، ماندگار سفال از آهن و سنگ هم بیشتر است. کوروش در دو هزار و 500 سال پیش منشورش را بر روی استوانهای سفالی نوشت. کوروش باهوش بود و میدانست که سفال باقی میماند و میبینیم که باقی مانده است.
استاد فضلینژاد که یک تار موی مشکی هم در سر و رویش نیست، سالها دغدغه این هنر را داشته است. برای زنده نگه داشتنش در خراسان زحمتها کشیده و عرقها ریخته است. میگوید: خودم را فدای این هنر کردم، نمیخواستم فراموش شود.
همیشه خواستهام در این کارگاه باز باشد، بیدریغ تلاش کردهام و مثل یک شیر هر چند پیر، پای این هنر ایستادهام
من چند سال پیش سکته مغزی کردم و نیمی از بدنم دچار آسیب شد، آن سکته هم به خاطر غصههایی بود که برای این هنر و برای جوانانی که با دلهای مثل آینه به سمت این هنر میآمدند، خوردم.
او ادامه میدهد: همیشه خواستهام در این کارگاه باز باشد، بیدریغ تلاش کردهام و مثل یک شیر هر چند پیر، پای این هنر و حفظش در مقابل سختیها ایستادهام، اما توجه بیشتری از مسئولان و متولیان داشتم. این هنر نباید نابود شود، حتی وصیت کردم وقتی مردم، جسدم را به خانه نبرند و زیر تابلوی سفالی ضامن آهو که در همین مجتمع ساختم و در همینجا نصبش کردم، بگردانند و بعد دفنم کنند.
او بیشتر از سلامتی خودش، نگران کارگاه سفالگری و این هنر است. میگوید: نمیدانم بعد از من چه کسی اینجا میآید و چه تصمیمی برای این کارگاه میگیرد، اما آثار ۴۰ سال تلاش من نباید از بین برود، در این کارگاه نباید بسته شود، آثار من و اساتید دیگر را باید در همین کارگاه نگه دارند تا به صورت موزه و گالری باشد و مردم و هنرجویان از آنها بازدید کنند تا در کنار آنها، آثار جدیدی هم خلق شود.
حرف آخر، استاد محمدعلی فضلینژاد این است: تمام هنرمندان و مخترعان، کپی کار بدلی از خالق هنرهای واقعی هستند که ذرهای از هنر آن هنرمند هنر آفرین را هنوز نیاموختهایم.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۰ دی ۹۴ در شماره ۱۷۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.