اینبار با دفعههای قبل فرق میکرد. وقتی عمو یک مشت نخودچیکشمش در دستان کوچکش ریخت، به جای اینکه از خوردن آنها لذت ببرد از خانه بیرون زد و باسرعت تا انبار دوید. روی کاههای بیرون انبار نشست و به دیوار تکیه داد، دوباره به نخودچیکشمشها نگاه کرد؛ بغض مانده در گلویش شکست و صدای هقهق گریهاش بلند شد.
دلش نمیخواست طعم شور و شیرین نخود و کشمشها را بچشد، دوست داشت خودش برای زیارت به مشهد برود و از نزدیک حرم امام رضا(ع) را ببیند. در همان لحظه که دوباره به دستان مشتکردهاش نگاه میکرد و از تهقلبش آرزوی سفر به مشهد را داشت، نمیدانست که در آینده علاوهبر ساکنشدن در شهر امام مهربانیها توفیق مشارکت در ساخت پنجمین ضریح حضرت ثامنالحجج(ع) هم نصیبش خواهد شد.
سیدعبدالله بیکزاده که هفتاد سال از خدا عمر گرفته خوشنویس، تابلوساز و برشکار محله پروین اعتصامی است که افتخار برشکاری اسماءالله چهار طرف ضریح و شجرهنامه سنگ مزار امام رئوف را دارد.
نور آفتاب از ایوان خانه روی گلدانهای پشت پنجره میتابد و نوید روزهای آفتابی دلانگیز پاییزی را میدهد. مشخص است که گلدانها در فصل پاییز به این دو اتاق تودرتو منتقل شدهاند و جایشان را در کنار تابلوهای خوشنویسی باز کردهاند. در میان تابلوهای کوچک و بزرگی که در اتاق قرار دارد، یکی از آنها با بیش از 250«بسمالله الرحمن الرحیم» جلوه دیگری به اتاق بخشیده است. تا چشم کار میکند اسماءالله با خط ثلث و کوفی در ابعاد و اشکال مختلف دیده میشود، زیر هر تابلو تاریخ پایانکار نوشته شده است.
چند برگ کاغذ، چراغ مطالعه و تعداد زیادی قلمنی در دو، سه گلدان روی میز گوشه اتاق قرار دارد. روی یکی از کاغذها کار نصفونیمهای به چشم میخورد. محو تماشای تمام این زیباییها هستیم که بیکزاده با موهای جوگندمی و چهره متبسم در حالی که دکمه سرآستین خود را میبندد، در چارچوب در ظاهر میشود و با صدای رسا به تابلو بین دو اتاق اشاره میکند.
چهاردهسوره قرآن، اول روی کاغذ با خط ثلث نوشته شده و سپس روی پلاستیک خشکی به نام نئون منتقل و برش زده شده و نتیجه آن تابلوخط برجستهای است که سالیان سال باقی میماند. هر آیه با خطی بسیار ریز نوشته شده است و طراحی آن بهگونهای است که اول و آخر هر آیه به یکدیگر متصل میشود.
مشخص است او نیز از تماشای کاری که انجام داده است لذت میبرد. نه بهدلیل کارش که خطاطی آیات مبارک قرآن است، بلکه به دلیل باور دینی خود همیشه وضو دارد. از آن قدیمیهای خوشصحبت است، همانها که خاطرات کودکی را با جزئیاتش به یاد میآورند.
سال1331 در روستای «ینگیقلعه» نزدیک شهرستان شیروان متولد شد، روستایی که اکنون قوشخانه نامیده میشود. پدرش کشاورز اما هنرمند بود و با چوب، در و پنجره میساخت. خط خوش در خانواده آنها موروثی است. برادر بزرگترش اولین نفر بوده که با قلم مینوشته است، کسی که برای کار راهی مشهد میشود و مغازه تابلوسازی راه میاندازد.
بیکزاده نیز در هجدهسالگی بهدنبال برادر به مشهد میآید و در مغازه او به عنوان شاگرد مشغول به کار میشود. استادان خوشنویسی آثار خود را میآوردند تا روی چوب حک شود. برشزدن چوب و انتقال خط آنها اصلیترین کارش میشود. او که از همان بچگی خط خوبی داشته است با دیدن تابلوهای خوشنویسی تصمیم میگیرد قلم به دست بگیرد و بنویسد.
پنج شش سال بعد، یکی از خطهای خودش را قاب میکند و به دیوار مغازه میزند. استاد صادقپور یکی از خوشنویسهای شهر، زمانی که برای سفارش کار میآید با دیدن خط بیکزاده توصیه میکند با توجه به استعدادی که دارد وقتش را تلف نکند و به کلاس خط برود.
بیکزاده به اداره ارشاد مراجعه و در کلاس خط ثبتنام میکند و فقط با یازدهسرمشق استاد علیاکبر اسماعیلی قوچانی، مدرک ممتاز خط ثلث را دریافت میکند. بسیار سریع در کار خطاطی پیشرفت میکند، اما از اینجا به بعد بهطور تجربی خطهای دیگر را یاد میگیرد و سال56 اولین اثر خود را با امضا خلق میکند. نقطه تمایز کارهایش را در طراحی و ایدهپردازی میداند. کاغذی را نشان میدهد که روی آن «بسمالله» در هم تنیده نوشتهشده و بسیار زیباست. پنجاهمرتبه حرکت قلم را تغییر داده تا بهشکل کنونی رسیده است.
نقطه تمایز کارهایش را در طراحی و ایدهپردازی میداند
مدت زیادی نمیگذرد که در میدان 15خرداد کسبوکار خودش را راهمیاندازد. برش خطوط و خلق تابلوهای زیبا که هر بینندهای را مجذوب میکند. طراحی و ایدهپردازیهای او با خط خوشی که داشته است، سبب میشود تا کار خوشنویسی چند مسجد شهر را قبول کند. از طرفی شاگردانی برای برشکاری از دوست و آشنا تا غریبه به او معرفی میشوند.
حدود 24سال پیش یک روز که گرم کار بود، پای مردی به مغازه باز شد که با وسواس زیاد دنبال بیکزاده میگشت؛ چند بار نامش را پرسید. انگار میخواست مطمئن شود که او سیدعبدالله بیکزاده است و نه هیچکس دیگری! سفارش کار مهمی آورده بود. پیشنهاد برشکاری اسماءالله ضریح سرور و مولایش را داشت.
گریههای کودکیاش را به یاد آورد، زمانی که نخودچیکشمشهای داخل دستانش را نگاه میکرد و دلش زیارت امام رضا(ع) را میخواست. وقتی مرد اشاره کوچکی به خوابش کرد و توضیح داد که به او گفتهشده کار برش را باید به فردی به نام سیدعبدالله بیکزاده بدهد، انگار که قلبش داشت از جا کنده میشد، چه افتخاری بالاتر از اینکه حضرت دعوتش کرده بود تا گوشهای از کار ضریح را به دست بگیرد.
چند روز بعد مس، نقره و برنج به مغازه او میآورند تا برشکاری پنجاهعدد اسماءالله دور ضریح و 110عدد اسماءالله داخل ضریح را که شبیه گل آفتابگردان است، انجام دهد تا روی ضریح نصب شوند. روزی که ارهکمان را به دست گرفت تا برشکاری را شروع کند، حس و حال غریبی داشت: «مثل همیشه تجدید وضو کردم و بسمالله و یا امام رضا(ع) گفتم و کار را شروع کردم. در تمام مدت زیر لب ذکر میگفتم و قدردان توفیقی بودم که قسمتم شده بود.»
همزمان برشکاری شجرهنامه امام رضا(ع) هم به او پیشنهاد میشود: «استاد موحد خوشنویس اثر بود و من برش خطوط را انجام دادم. لذتی که از اینکار میبردم، توصیفشدنی نیست باید جای من میبودید تا بفهمید کاری که به اسم مبارک حضرت است، چه صفایی دارد.»
ابزار برشکاری پیچیده نیست، اره کمان، دلر و سوهان. سالها قبل روی انواع چوب برشکاری انجام میشد، بعد از مدتی بهدلیل ماندگاری بیشتر روی پلاستیک فشرده و برخی اوقات نیز روی آلومینیوم. البته هنوز بر روی هر سه آنها برشکاری خطوط انجام میشود: «برش خط راست بسیار سختتر از خطوط دیگر است و دستان ماهر و نگاه تیزبینی میخواهد، برش نقره و مس بهدلیل نوع جنس آنها سختتر است ولی چون کار به نام امام رضا(ع) مزین شده است، سختی آن هم شیرینی خاص خود را دارد.»
یکسال و نیم برشکاری طول میکشد. با پایان هر قسمت از اسمای الهی آن را تحویل میدهد. او آخرین روز، زمان تحویل قطعه آخر، حال دوگانهای داشت. از یک طرف خوشحال بود که خدا عمری به او داده تا سفارش را تکمیل کند و از طرف دیگر ناراحت بود، چون آنچه متعلق به حضرت بود دیگر در مغازهاش قرار نداشت.
برش خط راست بسیار سختتر از خطوط دیگر است و دستان ماهر و نگاه تیزبینی میخواهد
کاری که برای ساخت پنجمین ضریح امام مهربانیها انجام داده را افتخاری برای خودش و نسلهای بعد از خودش میداند: «هر بار که برای زیارت مشرف میشوم و ضریح را میبینم، به خاطراین توفیق خدارا شکر میکنم. یکی، دوبار به زائرانی که برای زیارت آمده بودند با افتخار گفتم که اینکار من است، یکمرتبه پسر جوانی همانطور که دست به ضریح میکشید، صورتم را بوسید و کلی دعای خیر کرد.»
هنری که از خودش به یادگار گذاشته یکی، دوتا نیست تعدادش آنقدر زیاد است که تکتک آنها را به خاطر ندارد. بسیاری از خیران، هنگامی که برای ساخت مسجد به اداره اوقاف مراجعه میکنند، بیکزاده برای خطاطی کاشیکاری مسجد به آنها معرفی میشود. مساجد بسیاری از شهر امضای او را دارند و در کارنامهاش خطاطی آرامگاه بیبی شطیطه نیشابور و مساجدی در کشورهای آلمان، مالزی و هندوستان را نیز دارد.
بین گفتوگو چندین بار مُچ دستانش را ماساژ میدهد، شاید کارکردن با قلمنی به دستان او آسیب وارد کرده که برای کاهش حس درد اینگونه دستانش را ماساژ میدهد! اما نه. بعد از فوت پدر قطعه زمینی در روستا به او ارث میرسد و چون خطاطی و برشکاری درآمد زیادی نداشته و بیشتر اوقات دلی کار میکرده است، تصمیم میگیرد به جای فروش زمین و سپردن کار به کارگر، خودش شش ماه از سال را به روستا برود و کار کشاورزی کند: «با باغداری و کشاورزی غریبه نبودم، در خونم بود. با آن بزرگ شده بودم برای همین دلم نیامد زمینهای پدریام را بفروشم.»
چند سالی بود که شهرنشین شده بود ولی باز هم هوای روستا و صفا و صمیمیت آن چیز دیگری بود، برای همین اردیبهشت ماه که از راه میرسد، کولهبارش را میبندد و تا نیمه آبانماه راهی دیار پدریاش میشود. از همان روز اول بدون اینکه خستگی راه از تن به در کند، بیل به دست میگیرد و مشغول کار میشود.
دستان بیکزاده که بهتازگی از روستا برگشته گواه چهل سال کار کشاورزی است؛ پینهبسته و زمخت. همان دستانی که با قلم و نوشتن خطوط زیبا به کاغذها جان داده است. هنگامی که از روستا بازمیگردد،چند روزی قدرت اینکه قلم به دست بگیرد را ندارد. باید یک هفته تمرین کند تا دوباره توان چرخش قلم و ظرافت خوشنویسی را داشته باشد. هنگامی که در روستاست کمتر فرصت خوشنویسی پیدا میکند، با بازگشتش به شهر و دیدن اتاقی که به اینکار اختصاص داده است، تمام خستگی ششماهه کار باغبانی را فراموش میکند.
هنگامی که از روستا بازمیگردد،چند روزی قدرت اینکه قلم به دست بگیرد را ندارد
بیکزاده معتقد است هر فردی در ذات خودش جوهرهای از هنر دارد که باید آن را بشناسد، کشف کند و بها دهد: «امکان ندارد انسانی بهطور ذاتی هیچ هنری نداشته باشد، فقط به آن توجه نکرده و نتوانسته هنر خود را پیدا کند. این هنر میتواند هر چیزی باشد از نقاشی، خوشنویسی، سفالگری، طراحی و... با کشف آن زندگی فرد تغییر میکند و بیشتر به خودش و خداوندی که او را آفریده است، احساس نزدیکی خواهد کرد.»
حیفش میآید ما را از دیدن تابلو سوره «یس» محروم کند. تابلو بزرگی که 83آیه این سوره با خط کوفی روی آن نوشته شده است. آیه اول در نقطه مرکزی تابلو قرار دارد و دوازدهدور، دور خودش میپیچد تا دوباره در همان نقطه مرکزی تمام شود. این تابلو، عجیب زیباست. مدت زمانی که برای نوشتن آن صرف کرده را حاصل یک عمر تجربه میداند: «اینکه بگویم پنج، شش ماه نوشتن این اثر زمان برده اشتباه است. تجربهای که در تمام 45سال خطاطی به دست آوردهام، در پسزمینه این تابلو قرار دارد.»
هفت سال در استان خراسان بزرگ مقام اول مسابقات خوشنویسی را به دست آورده و سال64 نیز مقام اول کشور را کسب کرده است. با وجود این به دنبال گرفتن مدرکهای متعدد نبوده و به همان مدرک ممتاز خط ثلث بسنده کرده است. او بهدلیل حال خوشِ دل و روحش مینویسد و این حال خوب را به لوح سپاس و مدرک ترجیح میدهد.